با این فرض که تا اینجای کار «یک مسئله موقت» لاهیری را خواندهاید، بحث را پیش میبریم. در یادداشت پیشین، دیدید که لاهیری چند سؤال مهم از داستان را، که اتفاقا نقش تعیین کننده هم دارند، بی پاسخ میگذارد: آیا اینکه یک نفر در آن گوشه دنیا یک کاری در ادبیات داستانی کرده باشد این مجوز را به همه ما میدهد که آن را تکرار کنیم؟ آیا معلق ماندن وضعیت داستان با چنین پایانهای آسیبی به روایت داستان وارد میکند؟ و اصلا ارائه چنین پایانی در داستان چه مزیتی دارد؟
میشود این زنجیره سؤالات را همین طور ادامه داد. در داستان «شام خانوادگی» از کازوئو ایشی گورو (احتمال لورفتن داستان) راوی داستان مرد جوانی است که از آمریکا به خانه پدری اش در ژاپن آمده تا دیداری با خانواده داشته باشد. شریک تجاری پدر، واتانابه، بعد از ورشکستگی، خودش و خانواده اش را کشته، چون برای یک سامورایی تحمل چنین ننگی سخت است.
برای صرف غذا، پدر اصرار دارد که فرزند کوچک خانواده، دخترش، هم همراه آنها باشد. داستان که در خطهای ابتدایی درباره مسمومیت با ماهی فوگو صحبت میکند این هول وولا را در دل مخاطب میاندازد که مبادا پدر خانواده، همانند شریک تجاری اش، بخواهد خودش و خانواده اش را از بین ببرد. راوی که از پدر میپرسد غذا چیست، پدر میگوید ماهی.
ایشی گورو، با همین شیوه، تعلیق داستان را تا حد مرگ باری بالا میبرد. بعد از شام، پدر از پسرش میخواهد که پیش آنها بماند و به آمریکا برنگردد. پسر جواب درست ودرمانی به او نمیدهد، چون بلاتکلیف است و هیچ تصمیم مشخصی برای ادامه زندگی اش ندارد. درنهایت، پدرْ خانه و اتاقهای متعدد آن را به راوی نشان میدهد و طی یک گفت وگوی ساده داستان به پایان میرسد.
اما داستان به ما نمیگوید که آیا راوی پیشنهاد پدرش را قبول کرده و همان جا در ژاپن مانده یا نه، آیا شخصیتها زنده ماندهاند، کیکوکو (خواهر راوی) -همان طور که گفته بود- پدر و خانه را ترک کرده است یا نه.
داستانی که با چنین وضعیتی به پایان برسد، مسلما، چند سؤال از سؤالات اصلی روایت را بدون جواب باقی گذاشته است. چنین پایانی از مخاطب میخواهد که در تصمیم گیری برای روایت دخالت کند، اینکه تخیلش را به کار بیندازد و تمام حالات ممکن را تصور کند، یا حتی به این بیندیشد که، اگر شخصیت اصلی فلان کار را انجام دهد یا بهمان تصمیم را بگیرد، چه میشود، و بر سر بقیه آدمهای داستان چه بلایی میآید.
{$sepehr_key_139929}
درعین حال، این هم ممکن است که مخاطب شک کند که آیا داستان را با دقت خوانده است، آیا نکتهای در متن داستان هست که برای رسیدن به جواب بتواند کمکش کند؟ برای مثال، در داستان «شام خانوادگی»، در سطرهای ابتدایی، از ماهی فوگو اسم برده میشود که همان ماهی بادکنکی است. اگر مخاطب با این ماهی آشنا باشد یا درباره آن مطالعه کرده باشد، میداند با آن چیزی که در داستان توصیف میشود توفیر دارد:
«توی سوپ، ماهیهای باریک کوچولویی بود که بدنشان به شکل حلقههای کوچک گردی درآمده بود.» [۱]
همین نشانه به مخاطب اثبات میکند که ماهی درون ظرف فوگو نیست و پدر بیچاره هیچ قصدی برای کشتن خانواده اش ندارد. تازه، او از سخت گیریهای بی مورد خودش و همسرش به راوی پشیمان است. ازطرف دیگر، راوی چنان سرد و رنجیده خاطر است که بعید است در خانه پدری اش مانده باشد .... در هر صورت، این خودش یک قرائت از داستان است. شاید داستان را بخوانید و بر اساس شواهد درون متن بتوانید به نتیجه دیگری برسید، چیزی که کاملا منطقی باشد.
پس در داستان خودتان را مقید نکنید که حتما به تمام سؤالات پاسخ بدهید یا تکلیف تمام وضعیتها را روشن کنید؛ بگذارید موش وگربه بازی مخاطب و داستان ادامه پیدا کند. چه بسا این خودش رمزی باشد برای نوشتن اثری ماندگار.
با احترام عمیق به دریای عمودایستاده که سرتاپا دانش و خوبی و روشنایی بود.
[۱]«شام خانوادگی»، نوشته کازوئو ایشی گورو، ترجمه جعفر مدرس صادقی.