دلم کبوتر حرم است

گفتند: آخر تو با این حال چه اصراری داری که پیاده بروی؟ گفتم: اصل در همین پیاده رفتن است و پیمودن، خلوتی با خود است و خدا، دوری از دنیاست و رسیدن به درون، آهسته رفتن است و پیوستگی در حضور. تفکر در اعمال است و محاسبه خویشتن. گفتند: این سفر چندین روز طول می‌کشد.

گفتم: هرچه بیشتر بهتر، برای رسیدن که روز کم است، کاش ماه‌ها و سال‌ها بگذرد، کاش تمام عمر در راه رسیدن بگذرد. پناه می‌برم به خدا از پیمودن‌های بی‌سرانجام و بدسرانجام. گفتند: مگر کار و زندگی نداری؟ گفتم: کار که همیشه هست، می‌خواهم کمی زندگی کنم. قطره‌ای باشم در رودی خروشان و جاری باشم، شاید راهی به دریا بیابم و رها شوم. گفتند: دلت هوایی شده باز. 

گفتم: دلم کبوتر حرم است، همیشه هوایی است. سرگرمش می‌کنم به روزمرگی و شلوغی‌های زندگی وگرنه هوایش هوای حرم است و نگاهش دخیل بسته به پنجره فولاد. گفتند: راه سخت است و هوا ناسازگار. گفتم: برای رسیدن به مراد دل، راه هرچه سخت‌تر، گام استوارتر، طی کردن فراز و فرودِ مسیر برای به دست آوردن دل یار است و گرد غباری که به تن می‌نشیند رمز عبور است به حریم حرمش، دل که گرم باشد به مهرش از سوز و سرمای راه چه باک، پرتویی از آفتاب وجودش که رسیده باشد به تنت، داغی خورشید سوزان را چه اثر؟ 

گفتند: یک‌بار رفتن بس نیست؟ گفتم: بار اول که برای رخصت است، تازه اول عاشقی است، با یک سلام دل‌بسته می‌شوی، دفعات بعد از سر شوق است و نیاز، تجدید میثاق است و یادآوری عهد و پیمان‌هایی که بستی. رسم عاشقی که دیدار به یک‌بار نیست. رفتن است برای زنگار زدودن از دل و تازه شدن، که این‌هم به یک‌بار و چند بار میسر نمی‌شود، بار اول دل‌نگران بودم که راهم ندهند، دیدم به هیچ کجای صحن‌و‌سرا ننوشته است که گنهکار نیاید. دلم آرام شد. کجا بهتر از مکانی است که دل را آرام بخشد؟ گفتند: چه دیدی و چه گرفتی از این‌همه رفتن، از این‌همه شوق؟ 

{$sepehr_key_145536}

گفتم: مهربانی دیدم و آغوشِ باز، لطف دیدم و کرامت، شفا گرفتم و رحمت، هرچه خواستم داده است و بیشتر هم گرفته‌ام. با روی سیاه می‌روم و با حالِ خوب باز می‌گردم. دست خالی می‌روم و دستِ پر برمی‌گردم. گفتند: ان‌شاءا... سالِ بعد ما هم می‌آییم. گفتم: تا صبح قضا سهل و سهیلش به که باشد/ تا شام قدر رجعت و میلش به که باشد/ در بزم وصالش همه کس طالب دیدار/ تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.

عکس: حمید سبحانی