دخترم بهانه آمدنم را جور کرد | روایت مادرودختری که در مسیر زائران پیاده امام رضا(ع) جز محبت چیزی ندیدند

به گزارش شهرآرانیوز، خانمی با لهجه سبزواری، وارد موکب می‌شود و سراغ پزشک را می‌گیرد. دختر جوانش را به پیش می‌برد و می‌گوید: «پایش انگار دررفته باشد. از موکب قبلی که می‌خواستیم راه بیفتیم، پایش به جای محکمی خورد و حالا به سختی راه می‌رود.»

دختر جوان که ۲۱ سال دارد، روبه‌روی پزشک می‌نشیند تا پایش را وارسی کند. مادربزرگ هم طرف دیگری می‌نشیند تا ماساژور خانم، کمی پاهایش را ماساژ دهد. خنده از لبانش نمی‌افتد. صدایش رسا و گیراست و با لهجه شیرینش توجه جماعتی که آنجا نشسته‌اند و هر کدام دارند پا‌های خسته‌شان را که حدود ۲۰ کیلومتری، از قدمگاه نیشابور پیاده راه افتاده‌اند و به ۶۳ کیلومتری این جاده رسیده‌اند، با روغن‌های درمانی، التیام می‌بخشند.

طراوت و نشاط مادربزرگ برایم دل‌چسب آمد. از او می‌پرسم: شما چندسالتان است؟ کمی مکث می‌کند و باز با همان قوت کلام جواب می‌دهد: با اینکه دو نوه دارم، ولی فقط ۱۶ سالم است. همگی‌مان می‌خندیم. او را تحسین می‌کنم و می‌گویم الحق و الانصاف با روحیه‌ای که شما دارید باید هم ۱۶ سالتان باشد.

سر شوخی و حرف را با مادربزرگ ۱۶ ساله باز می‌کنم و از راهی که آمده‌اند، می‌پرسم. «ما اهل داورزن سبزوار هستیم و با کاروان ۱۵۰ نفره‌مان راهی مشهد شدیم. من مشهد زیاد می‌آیم، اما تابه‌حال این مسیر را پیاده نیامده‌ام. امسال هم به خاطر دخترم که خیلی دلش می‌خواست، همراهش شدم و او بهانه آمدنم را جور کرد. از طرفی خواستم خودم را به خودم ثابت کنم و بگویم من هنوز هم می‌توانم راه بروم.» می‌خندم و می‌گویم: «شما که ۱۶ سال بیشتر ندارید، اما هرچه هست از دخترتان جلوترید. او توی همین چند قدم پایش آسیب دیده ولی شما ماشاءالله فقط کمی خسته شدید.»

ستاره که نام دختر فاطمه‌خانم است، به ما نگاه محبت‌آمیزی می‌اندازد. دکتر دارد پایش را پانسمان می‌کند. او صحبت مادرش را تکمیل می‌کند؛ «امسال دلم هوای پیاده‌روی کربلا را کرده بود. به همسرم گفتم ولی خب شرایط جور نشد و نتوانستم. با خودم گفتم اینجا که نشد، ولی پیاده‌روی ایام شهادت امام رضا(ع) را حتما باید بروم. شوهرم نتوانست همراهم بیاید و مادرم با من آمد. هر دوی ما دفعه اولمان است این مسیر را پیاده می‌آییم.»

درباره راه از مادربزرگ ۱۶ ساله سؤال می‌کنم و می‌گوید: «از قدمگاه که راه افتادیم، خداراشکر گرما خیلی اذیتمان نکرد. موکب‌ها برای استراحت زیاد بودند و به خوبی از زائر‌ها پذیرایی کردند؛ اما هیچ‌کدامشان مثل اینجا نبود و بخش درمانی نداشتند. وقتی داشتیم می‌آمدیم، عده‌ای توی مسیر گفتند موکب حضرت قاسم‌بن‌الحسن(ع)، کادر پزشکی هم دارد.» دعای خیری انگار از ته دلش می‌کند و ادامه می‌دهد: «خدا حفظشان کند. بیشترین دعایم همیشه عاقبت‌به‌خیری جوان‌هاست. خدا این کسانی را که موکب‌ها را راه‌اندازی می‌کنند، خیر بدهد. نمی‌دانم واقعا چه همتی در آن‌ها وجود دارد که حاضر می‌شوند از خانه و زندگی‌شان بزنند و بیایند در جاده، به زائر‌ها خدمت کنند.»

{$sepehr_key_146106}

ستاره که پانسمان پایش تمام شده و حالا کنار مادرش پابه‌پای صحبت‌های ما نشسته است، از او می‌خواهم بگوید چه شد که راهی این سفر شد و چه چیزی در طول مسیر برایش جالب آمده است. می‌گوید: «وقتی وارد این راه شدم و دیدم مردم زیادی مثل من پیاده راه افتادند با خودم سؤال کردم واقعا امام رضا(ع) چه دارد که همه دلبسته او می‌شوند؟ چه چیزی از او می‌بینند که موکب‌دار‌ها با عشق و تواضع، دارند به زائرهایش خدمت می‌کنند و هرچه دارند را به زائر‌ها هدیه می‌دهند؟ راستش هرچه فکر می‌کنم، جوابی پیدا نمی‌کنم برای سؤال‌هایم جز همین عشق و محبت به امام. من خلوص نیت را در موکب‌دار‌ها دیدم. به نظرم امام رضا(ع) خیلی مهربان است و حاجت همه را، هم می‌داند و هم اجابت می‌کند و خودش دوست ندارد دست رد به سینه زائرهایش بزند. معتقدم اگر هم حاجت کسی برآورده نشود بهترش را به او می‌دهد.»

حرفش را تأیید می‌کنم و می‌گویم: «چقدر خوب است که تو این‌طور فکر می‌کنی. حقیقتا حضور در این مسیر و خدمت به زائرها، معامله پرسودی است.»

مادربزرگ ۱۶ ساله در ادامه صحبتمان می‌گوید: «شاید در ظاهر، این افراد مزد مادی نمی‌گیرند، اما مزد معنوی و اخروی دارند. هرچند برکت این روز‌ها هم در زندگی وجود دارد. محبت به امام رضا(ع) وقتی توی دلت بیفتد، دیگر به راحتی بیرون نمی‌رود. من هرجا گیر کردم از امام خواستم و جوابم را داده است. اولین بار، از پشت شیشه تلویزیون، وقتی در حال تماشای تصاویری از حرم بودم و دلم هم گرفته بود و حاجتی داشتم، به امام متوسل شدم. همان‌جا انگار سیمم وصل شد و مشکلم حل شد و رابطه‌ام با امام روز‌به‌روز قوی‌تر شد.»