همین گوشت و سیلیکون (۲) | بدن چندپاره در ادبیات الکترونیک

در یادداشت قبلی، از بدن فناورانه نوشتم، بدنی که در تجربه واقعیت مجازی مرزهایش از پوست فراتر می‌رود و تا درون کابل‌ها و هدست‌ها امتداد پیدا می‌کند. اما بدن فناورانه فقط یک بدن «کشیده شده» نیست؛ اگر کمی دقیق‌تر نگاه کنیم، می‌بینیم این بدن در جهان دیجیتالْ هم زمان دارد چند تکه می‌شود، تجربه‌ای که شاید، حتی بیشتر از بسط یافتگی، زیست امروز ما را تعریف می‌کند.

بیایید با هم به یک روز عادی مان نگاه کنیم: پشت لپ تاپ. ایمیل باز است؛ ذهنت با هر اعلان تازه می‌پرد به آن سو. گوشی روی میز می‌لرزد و بخشی دیگر از حواس را می‌بلعد. مرورگر پر از تب‌هایی است که هرکدام جهانی جدا ساخته‌اند. همان لحظه آواتارت در یک بازی آنلاین می‌دود و می‌جنگد. حالا، اگر بپرسیم کجاست این «بدن» -روی صندلی، در صفحه، در گوشی، در سِروِر، راستش هیچ کدام به تنهایی جواب نمی‌دهند.

این همان چیزی است که من اسمش را «بدن چندپاره» می‌گذارم. بدن امروز ما شبیه یک خط ممتد نیست، شبیه شبکه‌ای است از تکه‌هایی که هرکدام در جایی فعال‌اند: دست‌ها روی کیبورد، چشم‌ها روی مانیتور، صدایمان در جلسه آنلاین پخش می‌شود، آواتاری در سرور می‌جنگد. عجیب‌تر اینکه همه شان به «من» تعلق دارند، حتی اگر تجربه‌های کاملا متفاوت بسازند.

حالا یک پرسش قدیمی سر بلند می‌کند: مگر در گذشته هم چنین تجربه‌ای نداشتیم؟ وقتی رمان می‌خواندیم، بدن زیستی ما روی مبل نشسته بود، اما ذهنمان با نویسنده قدم می‌زد. یا، وقتی در سالن نمایشْ غرق تماشا می‌شدیم، هم اینجا بودیم، هم آنجا.

درست است؛ اما فرقی هست: در رمان یا نمایش، بدن دوم ما بیشتر در خیال ساخته می‌شد؛ حضوری ذهنی بود، بدون ردپایی بیرونی؛ ولی، امروز، بدن‌های دوم و سوم و چهارم ما داده تولید می‌کنند: حرکت آواتار ثبت می‌شود، صدای ما ذخیره می‌شود، اسکرین شات در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌چرخد. این دیگر خیال نیست، بخشی واقعی از حیات ماست.

ادبیات الکترونیک از همین وضعیت به سود خودش استفاده می‌کند. در یک داستان فرامتنی، چشم و دست از هم جدا می‌شوند: چشم دنبال لینک است، دست روایت را با کلیک تغییر می‌دهد. در یک رمان تعاملی، کلمه‌ای که تایپ می‌کنی از بدن زیستی ات بیرون می‌آید و بلافاصله در بدنِ دیجیتالِ شخصیت جریان پیدا می‌کند.

در بازی‌های روایی آنلاین، این چندپارگی روشن‌تر از همیشه است: منِ فیزیکی روی صندلی‌ام نشسته، اما، هم زمان، در پیکر یک آواتار، در جهانی خیالی نفس می‌کشد؛ و تازه این همه اش نیست؛ امروز چیزی به این دو بدن اضافه شده: «بدن بازنمایی شده»، همان تصویری که ما از خودمان در شبکه‌ها پخش می‌کنیم، رکورداسکرینی که انجام می‌دهیم، ویدیوئی که از فریادمان هنگام سقوط مجازی می‌گذاریم. این‌ها بدنی تازه می‌سازند، بدنی که نه از گوشت و خون است، نه صرفا از کد و پیکسل، بلکه در نگاه دیگران زندگی می‌کند.

پیامد‌های این چندپارگی کم نیست. اول از همه، پرسش از «مرکز تجربه» را مطرح می‌کند: وقتی از لبه پرتگاه مجازی می‌پری، کدام بدن واقعا تویی -آن که روی زمین خشک ایستاده یا آن که در صفحه سقوط می‌کند؟ ترس و لذت به کدام بدن تعلق دارند؟ مرز‌های «من» اینجا تیره وتار می‌شوند.

و، از زاویه‌ای دیگر، پیامد زیبایی شناختی این ماجراست که رخ می‌نماید. ادبیات الکترونیک، برخلاف رمان چاپی، از همین چندپارگی بدن برای آفریدن تجربه‌های تازه استفاده می‌کند: تو با چشم و دستتْ درگیر متنی هستی که هم زمان روی صفحه می‌خوانی، در آواتار مجازی ات زندگی می‌کنی، و در استوری ات بازنمایی می‌کنی. این هم زمانیْ نوعِ روایت را از خطی و یکپارچه به چندلایه و چندبدنی بدل می‌کند.

{$sepehr_key_146563}

ما دیگر یک بدن واحد نیستیم. بدن زیستی، بدن دیجیتال، بدن بازنمایی شده، همگی، با هم شبکه‌ای می‌سازند که «من» در آن پراکنده است. ادبیات الکترونیک، با تکیه بر همین چندپارگی، ما را وامی دارد دوباره به معنای بدن و سوژه فکر کنیم، به پاسخ این سؤال که، در میان این گوشت و سیلیکون، کدام بدن واقعا منم.