مرزبان شمال‌غرب | یادی از شهید شیخ محمد خیابانی، مشروطه‌خواهی که در راه آزادی ایران جان‌فشانی کرد

مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ بوی مرکب تازه و کاغذ می‌آید. حروف‌چین با انگشت‌های سیاه، سطر‌ها را در قالب می‌چیند و غلط‌گیر با مداد قرمز به جان واژه‌ها افتاده‌است. پنجره رو به خیابان باز است و صدای دوره‌گرد‌ها لابه‌لای تق‌تق ماشین چاپ، قطع و وصل می‌شود. تحریریه، وسط یکی از خیابان‌های شلوغ شهر است. آن بیرون، شبیه بازار شام است.

شیخ محمد از میان شلوغی خیابان می‌گذرد و خودش را به ورودی تحریریه می‌رساند. وارد که می‌شود، پایین عبا را توی دستش جمع می‌کند، عمامه را محکم‌تر می‌نشاند و سلام کوتاهی می‌گوید. نهج‌البلاغه‌خوان و منبری دیروز، امروز در قامت سیاست‌مدار مشروطه‌خواه، بین میز‌ها می‌چرخد، با آدم‌هایی که آنجا مشغول‌اند کمی گپ‌وگفت می‌کند و بعد برگه سرمقاله را برمی‌دارد و خودش را به کنجی می‌رساند تا سر مقاله را با دقت و وسواس همیشگی بخواند. قرار است عصر سخنرانی کند.

 از این سخنرانی، چند هدف عمده دارد که مهم‌ترینش اعتراض به قرارداد‌۱۹۱۹ است. پیرو این قرارداد، بریتانیایی‌ها به ایران تجهیزات می‌رسانند و برایش وام‌های کلان در نظر می‌گیرند، اما در ازای آن، امور مالی و نظامی مملکت را عهده‌دار می‌شوند و در پروژه‌هایی مثل راه‌آهن، خودشان را همه‌کاره می‌دانند که مجلس هیچ‌وقت زیر بار آن نمی‌رود. او در این سخنرانی می‌خواهد از قانون و مجلس بگوید و یادآوری کند که تبریز زیر بار حرف زور نمی‌رود و همیشه در صف نخست آزادی‌خواهی است.

در تحریریه نشریه «تجدد»، به آذربایجان ایران می‌گوید، آزادستان. او می‌خواهد بین آذربایجان ایران و حکومت خودخوانده آذربایجان*، مرز بگذارد و بگوید که آزادی و استقلال، خواست اصلی مردم تبریز است. او تبریزی‌ها را مرزبان ایران می‌داند که برای آزادی کشورشان حتی از جان می‌گذرند. عصر که به میدان می‌رسد، جمعیت موج می‌زند. او با همان لحن نرم واعظان آغاز می‌کند، اما واژه‌ها تیز و سیاسی‌اند. 

شیخ محمد از حقوق مردم، از دخالت بیگانه، از شأن مجلس می‌گوید و بعد هم سخنرانی به راهپیمایی ختم می‌شود. در فروردین، قیام تبریز را راهبری می‌کند و وقتی اداره شهر را در دست می‌گیرد و چند ماهی ادارات دولتی، به فرمان او پیش می‌روند و تبریزی‌ها مقاومت را مشق می‌کنند، مأمور دولت مرکزی به تبریز یورش می‌برد و قزاق‌ها را برای سرکوب قیام با خود همراه می‌کند.

تصرف شهر

قصه شیخ محمد از خامنه، حوالی شبستر شروع می‌شود. پدرش اهل بازار است و با بازرگانان قفقاز رفت‌وآمد دارد. شیخ محمد هم در حساب‌وکتاب بازار دست دارد و هم در فضای درس و بحث حوزوی تبریز قد می‌کشد. جوان که می‌شود، پایش به منبر و کلاس باز است. تبریز پیش و پس از مشروطه، مدرسه سیاست است.

 شهری که آدم‌هایش از سینه تاریخ درس می‌گیرند. شیخ محمد در غوغای آن سال‌ها به صف مشروطه‌خواهان می‌پیوندد و کمی بعد به تهران می‌رود و نماینده تبریز در مجلس دوم می‌شود. او روحانی روشن‌فکری است که با قانون، بودجه، نظارت و مدیریت آشناست. در بازگشت به تبریز، کار تشکیلاتی را جدی‌تر می‌گیرد.

 فرقه دموکرات آذربایجان را سروسامان می‌دهد، «تجدد» را منتشر می‌کند و به نسلی از روزنامه‌نگاران و خطیبان میدان می‌دهد، از جمله به تقی رفعت جوان که با شور تجددخواهی، به صفحه ادبی و سیاسی روزنامه جان می‌دهد. خانه و زندگی‌اش ساده است، به رسم اهل علم.

 رفت‌وآمدش با بازرگانان، معلمان و روحانیان شهری است که به ایران مستقل و قانون‌مدار می‌اندیشند. همین ترکیب واعظ عملگراست که وقتی به میدان سیاست برمی‌گردد، کلامش را مؤثر و شبکه همراهانش را مطمئن می‌کند، شبکه‌ای که در بهار ۱۲۹۹، خیابان‌های تبریز را به صحنه تصمیم‌گیری و مقاومت بدل می‌کند.

{$sepehr_key_150863}

عهد آزادستان

هم‌زمان با رسیدن تابستان، نام آزادستان بر سر زبان‌هاست. نه به‌عنوان کشوری تازه که به‌عنوان رأی و رویه‌ای برای اداره ایران گرفتار قیمومت و قرارداد‌های یک‌طرفه، به سود بیگانگان. شیخ محمد در سخنرانی‌ها می‌گوید آزادستان، یادآور آزادی درونی ماست و فاصله‌گذاری با آن آذربایجا‌نی که آن‌سوی ارس به تحریک ترک‌های عثمانی و بر اساس عقاید پانترکیسم ایجاد شده بود.

پس قصه او جدایی نیست، کرامت ملی است. قند در دل هوادارانش آب می‌شود، اما مرکز، طاقت این اتوریته محلی را ندارد. کابینه‌ها می‌افتند و برمی‌خیزند و سرانجام مأمور مقتدر به شهر می‌رسد. فضای تبریز عوض می‌شود؛ گشت‌های قزاق، خبر‌های ضد و نقیض و اضطرابی که روی زندگی مردم سایه می‌اندازد. یک صبح شهریوری، بالاخره جنگ آغاز می‌شود. در تیراندازی خانه‌به‌خانه و هجوم به مخفیگاه‌ها، شیخ محمد به خاک می‌افتد. 

در ۲۲ شهریور ۱۲۹۹ در حمله وحشیانه سرسپرده‌های احمدشاه به شهادت می‌رسد. پیکرش در سید حمزه تبریز به خاک سپرده می‌شود و قیام، پس از او خاموش می‌شود، اما رد پایش باقی می‌ماند. سال‌ها بعد مورخان، از نام «شیخ محمد خیابانی» به‌عنوان نمادی از تلاش دموکراتیک برای دور کردن کشور از قیومیت یاد می‌کنند و نام و آوازه او بر تن تبریز حک می‌شود.

* منطقه آذربایجان (کشور آذربایجان کنونی) زمانی که به عنوان بخشی از سرزمین ایران بود، به نام آران و شروان شناخته می‌شد و شامل آذربایجان امروزی، تفلیس، گرجستان و داغستان بود؛ این بخش از سرزمین ایران بین سال‌های ۱۱۹۲ تا ۱۲۰۷ در دوران قاجار پس از عهدنامه‌های ننگین گلستان و ترکمنچای به روسیه ملحق شد.