مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ نامش در شناسنامه سید نعمتا... است، اما صدرالدین صدایش میزنند. توی کوچهپسکوچههای شهرضا قد میکشد. نوجوانیاش با گوش سپردن به رادیو و نمایشهای مدرسه میگذرد، با اضطراب شیرینی که قبل گفتن اولین دیالوگها، صدایش را در گلو میلرزاند. کمکم صدایش پختهتر میشود و با اعتماد به نفس بیشتری در نمایشها حاضر میشود.
رفتهرفته کتابهای جورواجور کتابخانهاش، جای خودشان را به نمایشنامههای قدر تاریخ میدهند. چخوف، شکسپیر و میلر میخواند. در ابتدای جوانی و وقتی دروازههای رؤیایی دانشگاه هنر به رویش باز میشود، از اصفهان راهی تهران میشود. روزهای نخستی که در محوطه دانشگاه پرسه میزند، روی ابرها سیر میکند. همهچیز برایش شگفتانگیز و الهامبخش است.
در کلاس بیان، بداهه و تاریخ تئاتر؛ خودش را نشان میدهد. صبح تا عصر تمرین میکند و عصرها میماند تا مسیر درست راه رفتن کلمات روی صحنه را پیدا کند. مکث کجا بنشیند، نفس کی بیاید و برود و از چشمهایش چطور برای انتقال حس کمک بگیرد. در همان سالهای دانشجویی دست به کارگردانی میزند.
جسارتش قابل ستایش است. «تله» و «صیادان» را روی صحنه بازی میکند. «منطقه جنگی» و «آموزگاران» را با فاصله کمی به اجرا درمیآورد. قدمها کوتاهند، اما پیدرپی؛ تا اینکه پختگی از راه میرسد و سال۱۳۵۶، عنوان بهترین بازیگر نقش اول مرد، تندیس «اسب طلایی» را روی میز کارش مینشاند.
این تندیس مهر تأییدی است که میگوید راه را درست انتخاب کرده است. همین جدیت، آرامآرام به نظم حرفهای بدل میشود. صبح تمرین، عصر تمرین، شب بازنویسی. بهسرعت کتوشلوار مدیریتی هم میپوشد؛ سرپرستی مجتمع دانشسراهای هنر و مدیریت تالار آبگینه را تجربه میکند و بعد، قاب بزرگتر سینما و تلویزیون از او دعوت میکند. نخست با «زنجیرهای ابریشمی» و «ناخدا خورشید» وارد پرده میشود و خیلی زود یاد میگیرد که در دوربین، وزن نقش را چطور تقسیم کند.
پشت همه اینها، همان عادت قدیمی پابرجاست؛ صدرالدین بسیار گوش میدهد و کمتر حرف میزند. بازیگری برای او قبل از هر چیز گوش سپردن است به میزانسن، به ریتم جملهها، به تماشاگر و به قدیمیترها. اینگونه است که مسیر یک عمر کار، برایش از اتاقهای ساده دانشگاه میگذرد و به صحنهها و قابهایی میرسد که در تاریخ هنر، ماندگار میشوند.
{$sepehr_key_151505}
سالها بعد که پدر با صدای بم و وقار همیشگی در چشم مخاطب ظاهر میشود، پسر گیتار را برمیدارد و با ضرباهنگهای تازه، مسیر خودش را تعریف میکند. قصهشان شبیه به یک دیالوگ طولانی پیش میرود. در خانه، احترام دوطرفه قانون است؛ هیچکدام پلههای دیگری را برای جهش، میانبر نمیکند. وقتی سینا پای موسیقی میایستد، اولش پدر مخالفت میکند، اما بعد که متوجه میشود سینا از نام خانوادگی کمک نمیخواهد، او نیز تماشاگری میشود که فقط دلگرمی میدهد.
هیچوقت با ریتم موسیقی سینا کاملا ارتباط نمیگیرد، اما حضور سینا در زندگیاش، از بزرگترین افتخاراتش است. گاهی مسیرهایشان، همدیگر را قطع میکنند. در فیلم «از بلور خون» جایی که پدر و پسر کنار هم جلو دوربین میایستند، تجربهای کوتاه، اما شفاف از هنر میان نسلی ارائه میدهد. تصویری از اینکه چگونه هنر از نسلی به نسل بعد به ارث میرسد، بیآنکه شبیه به نسخهای واحد باشد. سالها میگذرد؛ پدر هنوز با متن و میزانسن سروکار دارد و پسر با کلمه و ملودی.
خانواده بزرگ است؛ یلدا، کسری، سینا و بعد پارسا؛ قابهای خانوادگیای را میسازند که در آن دست پدر روی شانه بچههاست و مهربانی را از پشت جدیت رد میکند. گاهی خبرها از خانه بیرون میریزند. بهخصوص زمانی که صدرالدین پا به سن میگذارد. هیچکس انتظار ندارد بازیگران تا آخرین لحظه جلو دوربین بازی کنند، اما بهعنوان بخشی از خاطرات جمعی، مقامشان محفوظ است و احترامشان واجب. سینا از بیمهریها در روزگار بیماری، نگرانی روزهای متمادی کما میگوید و اینکه هیچکس سراغ صدرالدین را هم نگرفت. گلهاش بجا بود.
پرده بسته میشود. از «ناخدا خورشید» و «تفنگهای سحرگاه» و «روز شیطان» تا «شاخههای بید»، «سنتوری» و «تردید» به ایفای نقش میپردازد و بعد خداحافظی میکند. روی صفحه تلویزیون با «کوچک جنگلی» و «روزی روزگاری»، «تفنگ سرپر» و «تنهاترین سردار» و البته «مختارنامه» مهمان خانههای مردم میشود و با «زیرزمین»، «ملکوت»، «هوش سیاه»، «کیمیا»، «راز بقا» و «آتش و باد» در ذهنها ماندگار میشود. «صدرالدین حجازی» هیچوقت قهرمان نقش اول نبود، اما همیشه حضوری محوری و تأثیرگذار داشت. در سالهای آخر عمر، ریههایش کم آورد.
خبر سکته او به بیرون درز پیدا کرد و پس از چند روز تلخ و سنگین که در کما به سر برد، پر کشد. در اواخر شهریورماه از دنیا رفت. ابتدا تیتر رسانههای مختلف درباره درگذشت او تکذیب شد، اما بعدازظهر بیستوچهارم شهریور، خبر قطعی آمد. صدرالدین حجازی در سن هفتادوشش سالگی از دنیا رفت. او از نسلی بود که دههها کار منظم در تئاتر، سینما و تلویزیون را تجربه کردند و بیهیاهو، دینشان را به هنر ادا کردند.