چه بسیار نویسندههای خامی که تصویر خود را در متن دیده و تا ابد در آن خیره ماندهاند. این یکی از تلههای ذهنی است که آدم را بدجور گیر میاندازد. شاید تا اینجای کار مجالش پیش نیامده باشد که درباره زاویه دیدها و نکات فنی و مکانیزم آنها صحبت کنیم، اما، اگر قرار باشد آنها را با هم مقایسه کنیم، با درنظرگرفتن یک سری ملاحظات تکنیکی و وضعیتهای روایی، میشود گفت که سختترین زاویه دید در بین تمام دیدگاه ها، احتمالا، زاویه دید اول شخص باشد -دقیقا برعکس تصویر قریب به اتفاق نویسندههای تازه کار. زاویه دید اول شخص از آن دست سهلهای شدیدا ممتنع است که ظاهری بسیار گول زننده دارد.
درواقع، دلیل اینکه اکثر مبتدیها و حتی بعضی حرفهایها در دام آن میافتند همین ظاهر ساده است. آدم گمان میکند که این ضمیر اول شخص چیزی شبیه به خاطره نویسی را ممکن میکند؛ بعد، نویسنده کافی است وضعی را در نظر بگیرد، هرچند خیالی، که آن را تجربه کرده است و در متنی که مینویسد وانمود کند که میخواهد آن را برای مخاطبش تعریف میکند -به همین سادگی.
تازه، «هرجا که تشخیص داده شد، کمی از احساسات و افکار عمیق خودم را هم چاشنی کار میکنم تا عنصر واقع نمایی را به حد کمال برسانم. کاری میکنم که مخاطب چنان در این دنیای ساختگی غرق شود که تا مدتها نتواند از باتلاق آن بیرون بیاید.» ولی کار اصلا به این سادگیها نیست. درواقع، آن کسی که غرق شده است همانی است که گول ضمیر «من» را خورده و در آن خیره مانده است؛ و این یعنی تضاد کامل با خلق و خلاقیت.
کار یک بازیگر، به شکل کلی و عامیانه، وانمودکردن است، اینکه در مخاطب این تصور را ایجاد کند که شخصی است کاملا متفاوت با آنچه در زندگی واقعی است، یا -گاهی- فقط کمی شبیه به آن. در هر صورت، وقتی بازیگر نقشهای متفاوتی را میپذیرد، در عمل، در این وادی پا گذاشته که عملکرد متفاوتی در هرکدام از نقشها داشته باشد؛ وگرنه، اینکه آدم نقشها را صرفا یک مشت برچسب ببیند و در هر فیلم و سناریویی فقط خودش را تکرار کند در تضاد کامل با خلق و خلاقیت است.
در سینمای ما و البته جهان، کرورکرور بازیگرانی هستند که بازیگری نمیکنند و فقط شخصیت خودشان را تکرار میکنند. اینها انعطافی در حد و اندازه سنگ و فولاد دارند؛ و همین دامن گیر آنها میشود و اجازه نمیدهد که بتوانند مانند دیگری فکر و احساس کنند، تا بلکه، وقتی دارند ادای فلانی را درمی آورند، برای بیننده کمی باورپذیر باشد.
در داستان نویسی هم بسیارند کسانی که تمام داستانهایی که با زاویه دید اول شخص نوشتهاند شبیه به هم و یکسان از آب درآمدهاند. این نشان از همان صورت سهل و ممتنعی دارد که همه در آن غرق شدهاند؛ و قرار است تازه کارهای زیادی در این ناشیگریْ حرفهای شوند و بپیوندند به بسیاری از نویسندگانی که اعتباری و شهرتی کسب کردهاند، ولی هنوز پایشان در این ماجرا میلنگد.
{$sepehr_key_151786}
«نارسیس شکارچی زیباروی جوانی است که پریان جنگل و از همه بیشتر 'اکو' دل باخته اویند. اما شکارچی زیبا به هیچ کدام از دل بستگانش وقعی نمینهد. روزی که نارسیس پای چشمهای زلال توقف میکند، در آب آینه وار، تصویر زیبای خودش را میبیند و مفتون آن میشود.
افسون این انعکاس چنان او را میخکوب میکند که آرزوی پیوستن به موجود زیبای درون تصویر تمام وجودش را تسخیر میکند. در پی یافتن دلداده اش پا در آب میگذارد و زندگی خودشیفته و کوتاهش در چشمه غرق میشود.»
با احترام عمیق به مارگارت اتوود و شاهکار بی نظیرش، «آدم کش کور».