مأموریتی سخت‌تر از جنگ | قصه پیام‌‌بران دفاع مقدس

به گزارش شهرآرانیوز، در سال‌های پر التهاب دفاع مقدس، وقتی صدای توپ و خمپاره از جبهه‌ها بلند بود و جوانان بسیاری با شجاعت و ایمان به میدان می‌رفتند، پشت جبهه نیز مأموریت‌های دشواری بر دوش برخی از نیرو‌ها بود؛ مأموریت‌هایی که شاید کمتر دیده می‌شد، اما سنگینی آن کمتر از حضور در خط مقدم نبود. یکی از این وظایف، رساندن خبر شهادت رزمندگان به خانواده‌هایشان بود. کاری که هیچ دستورالعمل مدونی برایش وجود نداشت، هیچ کلاس آموزشی پیش‌بینی نشده بود و همه‌چیز بر پایه توکل، ابتکار و صداقت نیرو‌هایی شکل می‌گرفت که باید خبر از دست رفتن عزیزترین دارایی خانواده‌ها را با زبانی آرام و دلنشین به آنان می‌رساندند.

سعید فاضل معروف به (کیخاه) یکی از مسئولان وقت ستاد شهدای دفاع مقدس در مشهد و از کسانی است که این مسئولیت خطیر را در آن زمان بر عهده داشت و امروز که سال‌ها از آن روز‌ها گذشته، با بغض و شوری خاص در گفت‌و‌گو با خبرنگار ما از خاطراتش می‌گوید: «هیچ‌وقت از یادم نمی‌رود نخستین‌بار که باید خبر شهادت را به خانواده‌ای می‌دادم، دست و دلم می‌لرزید. بیشتر از خود خانواده دل‌شوره داشتم. می‌دانستم که قرار است در یک لحظه، دنیای یک مادر، یک همسر یا یک پدر به‌کلی عوض شود. تنها چیزی که به ما نیرو می‌داد، توکل به خدا بود.»

او با مرور خاطراتش ادامه می‌دهد: «برخورد خانواده‌ها متفاوت بود. بعضی‌ها با شنیدن خبر، طاقت از دست می‌دادند و بی‌هوش می‌شدند، بعضی‌ها در سکوت فرو می‌رفتند و تنها اشک می‌ریختند. اما بودند مادران و پدرانی که با صبری عجیب و روحیه‌ای مثال‌زدنی، تنها یک جمله می‌گفتند: الحمدلله، فرزندمان در راه خدا رفت. این جملات برای ما هم قوت قلب بود و هم اشکمان را سرازیر می‌کرد.»

از نگاه این راوی، در بسیاری مواقع، خانواده‌ها حتی پیش از آنکه خبر رسمی برسد، به‌گونه‌ای از دل یا در خواب با شهادت فرزندشان آشنا می‌شدند. او می‌گوید: «یک‌بار وقتی به خانه‌ای رفتیم، مادر شهید گفت دیشب خواب دیدم پسرم با لباس خونین به خانه آمد و لبخند زد. همین خواب کافی بود تا بدانم او دیگر بازنمی‌گردد. وقتی ما خبر را آوردیم، تنها سری تکان داد و گفت: من از قبل می‌دانستم.».

اما شاید سخت‌ترین مأموریت‌ها مربوط به جوانانی بود که تازه‌داماد بودند یا تنها امید یک مادر سالخورده. در چنین شرایطی، نیرو‌های ستاد بار‌ها و بار‌ها پیش از رفتن، با خود تمرین می‌کردند که چگونه جمله‌ها را انتخاب کنند، چطور فضا را آرام کنند و چگونه در کنار خانواده بمانند تا شوک اولیه را تاب بیاورند. این راوی می‌گوید: «ما معمولاً از طریق بسیج محل وارد عمل می‌شدیم، چون آنها خانواده‌ها را بهتر می‌شناختند. ابتدا سراغ کسی می‌رفتیم که روحیه قوی‌تری داشت؛ مثلاً پدر خانواده یا برادری که توان بیشتری برای شنیدن خبر داشت. وقتی او آماده می‌شد، آرام‌آرام مادر یا همسر را هم در جریان قرار می‌دادیم. خیلی وقت‌ها نیازی به گفتن مستقیم نبود، خانواده‌ها از نگاه و سکوت ما همه‌چیز را می‌فهمیدند.»

او در ادامه به خاطره‌ای متفاوت اشاره می‌کند: «در یکی از مناطق، خانواده‌ای اهل سنت خبر شهادت پسرشان را دریافت کردند. شدت تأثیر آن خبر و روحیه‌ای که در همان لحظه به دست آوردند، چنان بود که با عشق و اختیار خود به مکتب اهل‌بیت علیهم‌السلام گرایش پیدا کردند. شهادت فرزندشان نه تنها مایه اندوه، که سبب تحول روحی بزرگی در زندگی آن خانواده شد.»

{$sepehr_key_153212}

این روایت‌ها نشان می‌دهد که اطلاع‌رسانی شهادت، صرفا گفتن یک خبر نبود؛ لحظه‌ای بود که سرنوشت یک خانواده برای همیشه تغییر می‌کرد. لحظه‌ای که اشک و لبخند، صبر و بی‌تابی، شکر و شیون در هم می‌آمیخت. این راوی می‌افزاید: «در زمان جنگ همه‌چیز ابتکاری بود. هیچ الگوی ثابتی وجود نداشت. هر کسی با توسل به قرآن، دعا یا روضه‌ای از اهل‌بیت تلاش می‌کرد فضا را آرام کند. ما می‌دانستیم که باید نه تنها خبر شهادت را بدهیم، بلکه باید در همان لحظه تکیه‌گاهی برای خانواده باشیم.»

در نهایت، این خاطرات نشان می‌دهد که مأموریت نیرو‌های ستاد شهدا، خود بخشی از جهاد خاموش و کمتر دیده‌شده دوران دفاع مقدس بود. مأموریتی که شاید کمتر از حضور در خط مقدم نباشد، چرا که در هر دیدار، دلی شکسته می‌شد، اما همان دل‌های شکسته، با ایمان و توکل دوباره قد می‌کشیدند و می‌شدند سندی زنده از استقامت و ایمان ملت ایران.

این ناگفته‌ها امروز همچنان زنده‌اند و یادآور روز‌هایی هستند که شهادت نه تنها یک فقدان، که یک افتخار و یک نقطه عطف در زندگی خانواده‌ها به شمار می‌آمد؛ روز‌هایی که خبر شهادت، سنگین‌ترین و در عین حال مقدس‌ترین پیامی بود که خادمان جبهه بر دوش می‌کشیدند و در تاریخ انقلاب اسلامی جاودانه شد.