برای کشتی ایران و صدای رسایش، هادی عامل | آقا معلم به ما آموخت به چه افتخار کنیم

پرده اول
فرصت‌های از دست رفته، افسوس‌های بی‌فایده

احتمالا هر کدام از ما توی عالم بچگی و نوجوانی یک سری آرزو‌ها داشتیم و خیال می‌کرد‌یم شاید زندگی بهتر در واقعی شدن همان آرزو‌ها باشد. مثلا خود من وقتی که نوجوان بودم، بار‌ها به فوتبالیست شدن فکر می‌کردم. همین که توی مسابقات فوتبال مدرسه باشی، کافی است که خیال و آرزویت را هم بزرگ‌تر کنی. خودم را بار‌ها توی تیم محبوبم «ابومسلم» تصور می‌کردم، آن هم در نقش یک مدافع سرسخت که نه می‌گذارد توپی از او رد بشود و در عین حال گل‌های سه امتیازی هم می‌زند.

به ویژه خودم را با لباس مشکی و راه‌راه قرمز ابومسلم در ورزشگاه آزادی تصور می‌کردم و توی چند بازی حسابی از خجالت آبی‌قرمز‌های نُنُر پایتخت در می‌آمدیم و با زدن ۷ گل (!) حساب سال‌ها حق‌خوری و ضعیف‌کشی‌شان در فوتبال ایران را کف دستشان می‌گذاشتیم.

بگذریم که ابومسلم را سر بریدند و من هم به آرزوی هفت‌گله شدن قرمز و آبی‌های پایتخت توسط ابومسلم نرسیدم، اما آبی‌قرمز‌های پایتخت همچنان از پول‌پاشی‌های بی‌حساب‌وکتاب بهره می‌برند و حاصل این ریخت وپاش‌ها، فاجعه زعبیل را رقم زد و چه بسا این فاجعه یک بخش کوچک از همان انتقامی بوده که کارما از طرف منِ ابومسلمی سرسخت گرفته باشد فقط افسوس و صدافسوس از این همه فرصت‌سوزی و سرمایه‌سوزی در شهری مثل مشهد و افسوس برای تیمی که دیگر نیست.

الغرض، گزاره بالا را نوشتم که واکنشی نشان بدهم به موفقیت‌های کشتی ایران در این روزها. حالا چه ربطی بین فوتبال و کشتی وجود دارد، در ادامه می‌خوانید.

پرده دوم
شیر و نان حلال، مفهوم نیستند، سرمایه‌اند

هیچ وقت، نه به کشتی فکر می‌کردم و حتی توی خیالاتم، نخواسته‌ام از کنار تشک کشتی هم رد بشوم. هیچ وقت بیننده خوبی هم برای کشتی نبوده‌ام. برای خودم مرز گذاشته‌ام فقط مسابقات فینال را ببینم و توی دلم برای مدال‌های خوش‌رنگ بچه‌های تیم ملی پایکوبی کنم و کِیف کنم از این همه هیجان و غرور.

هیچ‌وقت هم نخواسته و نمی‌خواهم کشتی و فراز و فرودهایش را به فلان آدم و بهمان شخصیت گره بزنم، اما، اینکه چرا الان تصمیم گرفتم از کشتی بنویسم، یک دلیل قانع‌کننده دارد، صدای هادی‌آقای عامل که دست‌بر‌قضا معلم ورزش ما هم بود. در دوران دبستان کلی چیز از او یاد گرفتیم. مدرسه «المهدی»، انتهای خیابان گاز شرقی (مقداد امروز)، نرسیده به بولوار طبرسی. جایی که البته هادی‌آقا به ما کشتی یاد نمی‌داد، ما را با توپ و تور آشنا می‌کرد. 

هادی‌آقا به ما تمرین می‌داد که توی ورزش، حالا هر ورزشی، آدم باشیم کفایت است. نمونه‌اش، خاطره‌ای است که جزء‌به‌جزء آن را هنوز توی ذهنم دارم؛ یک روز خبطی کردیم و با چند تا از بچه‌های کلاسمان (سوم ۲) توی زنگ ورزش رفتیم سراغ کمد مخصوص توپ‌های مدرسه. آن روز توپ فوتبال مدرسه کم‌باد بود و قرار بود یک توپ نو برای زنگ‌های ورزش بگیرند ولی می‌گفتند پول نداریم. ما هم عجول و عشق فوتبال.

{$sepehr_key_153366}

 خلاصه اینکه یکی از توپ‌های والیبال مدرسه را که هنوز بادی به تنش مانده بود برداشتیم با همان توپ والیبال، فوتبال بازی کردیم، ناغافل هادی‌آقا آمد و سرمان خراب شد و بعد از کلی ناراحتی گفت: وقتی با توپ والیبال، فوتبال بازی می‌کنید، یعنی دارید به آن بچه‌ای که می‌خواهد والیبال بازی کند، خیانت می‌کنید، دارید حق او را می‌گیرید، سرمایه مدرسه را هم به باد می‌دهید. این توپ‌ها مفت و مجانی به شما نرسیده که هر کار دلتان خواست بکنید و بعد گفت: ورزش جایی است که باید آدم باشید و قدر فرصت‌ها و سرمایه‌هایش را بدانید و فرصت دیگران را هدر ندهید. همین جمله آقا معلم هنوز توی ذهنم رسوب کرده است. هادی‌آقا در این سال‌ها احتمالا برای برخی از هم‌سن‌و‌سال‌های من هم معلمی کرده است و شاید کمتر کسی این را بداند، اما همه می‌دانند صدای هادی‌آقای عامل، حالا صدای کشتی ایران شده است.

هادی عامل با آن هیجان و اخلاقش دل میلیون‌ها ایرانی را چه علاقه به کشتی داشته باشند و چه نه (مثل من)، به کشتی گره نمی‌زند، آنها را به غرور ملی و افتخار کردن به سرمایه‌های ورزشی کشورشان پیوند می‌زند و در گزارش‌هایش یادآوری می‌کند نان حلال پدر و شیر حلال مادر فقط یک مفهوم انتزاعی نیست، در واقع سرمایه واقعی ورزش ایران است. امیدوارم تن این همشهری بااخلاق و آقا معلم سالم باشد و سال‌های سال صدای کشتی ایران باشد، صدای غرور و افتخار کردن به سرمایه‌های ورزشی ایران.