حالا که صحبت از زاویه دید اول شخص شد، بگذارید کمی درباره ظرفیتهای گفته و ناگفته این دیدگاه بگوییم. قطعا که از نمونههای بی نظیر در ادبیات ایران و جهان هم مثال خواهم آورد. در نوشتههای قبلی، صحبت از خطر خودگویی در زاویه دید اول شخص به میان آمد و اینجا باید اضافه کرد که -مخصوصا در سالهای اخیر- تمایل عجیبی در بین همه نویسندهها به استفاده از این دیدگاه به وجود آمده که شاید یکی از علل آن رواج پیداکردن پدیدهای به نام «جستارنویسی» باشد. از اینها که بگذریم، در بین مبتدیها هم این گرایش وجود دارد که تمام نوشته هایشان را با همین زاویه بنویسند.
شاید یکی از علت هایش این باشد که اول شخص، در نگاه اول، هم جذاب به نظر میرسد و هم آسان. احتمالا، علت دیگرش هم این باشد که میل به ابراز وجود این تصور را در آدم ایجاد میکند که تجربه هایش منحصربهفرد و برای دیگران جذاب است. در هر صورت -علت هرچه باشد- نداشتن آگاهی از ظرفیتهای یک عنصر باعث میشود که قابلیتهای آن هدر بروند.
«این دیدگاهْ انعطاف بسیار بالایی دارد»، به این معنی که با تغییر در موضع و درونیات راوی میتوانید آن را در اتمسفرهای گوناگونی به کار ببرید. برای مثال، به طور کلی و در نگاه کلاسیک، زاویه دید اول شخص را دیدگاهی درون گرا و سوم شخص را برون گرا تلقی میکنند، درحالی که در اول شخص هم شما میتوانید وضعیت بیرونی را برجسته کنید و آن را با جهان سوم شخصها مماس کنید.
برای مثال، در داستان «شام خانوادگی» از نویسنده ژاپنی، کازوئو ایشی گورو، اول شخص منفعل به شیوهای ارائه میشود که، بیشتر از اینکه به جهان اول شخصها متعلق باشد، چیزی است از جنس سوم شخص. حالا این را که آیا زاویه دید سوم شخص هم چنین قابلیتی دارد یا خیر واگذار میکنیم به مجالی دیگر.
اما انعطاف زاویه دید اول شخص فقط در این ویژگی محدود نمیشود؛ بلکه در انعطاف محتوایی و موضوعی هم میتوان روی آن حساب کرد. برای مثال، اینکه گفته میشود زاویه دید سوم شخص برای ارائه خشونتْ ایده آل است حرفی است قابل تأمل (اگرچه، وقتی «روزگار دوزخی آقای ایاز» از رضا براهنی را بخوانید، متوجه میشوید که اکثر قاعدهها و مسائل تکنیکی تا چه اندازه خلل پذیر و سستاند).
«از درون گرایی زاویه دید اول شخص برای ایجاد بُعد استفاده کنید.» وقتی راویها برای پیش بردن ماجراها فضاهای عینی ایجاد میکنند، زاویه دید اول شخص به شما این امکان را میدهد که بتوانید یک بعد ذهنی در متن اضافه کنید. این تکنیک در مواقعی که عینیت و ذهنیت با هم در تضاد باشند بیشتر جلوه میکند.
مرد بسته کوچک روبان پیچ شده را روی میز سُر داد به سمت زن. گفت: «همه رو ازشون گرفتم؛ دیگه آزادی.» زن لبخند زد. بسته را سریع باز کرد و نی نی چشم هایش مثل بچهها درخشید. با هیجان گفت: «ممنونم که ازم حمایت میکنی.»
{$sepehr_key_153650}
حالا بگذارید دیدگاه اول شخص یک بعد ذهنی هم به این صحنه اضافه کند:
توی چشم هایش نگاه کردم. میتوانستم با یک حرکت سریع گردنش را بشکنم و همان جا پشت صندلی کافه رهایش کنم. بسته را روی میز گذاشتم و سُر دادم به طرفش. گفتم: «دیگه آزادی؛ همه رو ازشون گرفتم.» از هیجان نمیدانست چه بگوید. مثل بچهها گره روبان را باز کرد و برگههای داخلش را سرسری شمرد. گفت: «ممنونم که ازم حمایت میکنی.» احمق، اگر میدانست هنوز یکی را برای روز مبادا نگه داشتهام، به التماس میافتاد. روزی که سراغ خودش بیایم، قیافه اش دیدنی است.
وقتی فضای ذهنی و افکار راوی به صحنه اضافه میشود، همه چیز شکلی دیگر پیدا میکند و مخاطب حس میکند از چیزی اطلاع دارد که شخصیت زن از آن غافل مانده و نقش یک حشره کوچک را در تار عنکبوت دارد.
با احترام تمام به بیژن نجدی نازنین و تشعشع کلماتش.