به گزارش شهرآرانیوز؛ «یک نبرد پس از دیگری»، فیلم جدید پل توماس اندرسون درباره درگیریهای بین یک گروه سیاسی رادیکال یعنی گروه ۷۵ فرانسوی، و یک دولت فاشیستی که مصمم به پاکسازی نژادی است، این روزها به عنوان یکی از بهترین فیلمهای امسال مورد ستایش قرار گرفته است. بسیاری این فیلم را یک دیدگاه خوشبینانه و پنهانی از چگونگی ایجاد پیوندهای محافظتی در دوران استبداد یا نه به خودپسندی، ظلم و استبداد لقب دادهاند.
وسوسه توجه به فیلم «یک نبرد پس از دیگری» قوی است. ده سال استدلال علیه سیاستهای ترامپ فروکش کرده و دولت کنونی آمریکا با شادی بیرحمانهای که حتی از دولت تخیلی خشونتآمیز و پوچ در فیلم اندرسون هم فراتر میرود، سرکوب مهاجرت را دنبال میکند. آیا خوب نیست که هنر وارد این شکاف شود و لحظهای متبلور و هیجانانگیز را فراهم کند؟ «یک نبرد پس از دیگری» چیزی ظریفتر و شاید مهمتر است یعنی بحثی درباره خطرات تبدیل سیاست به جنبهای از شخصیت به جای ابزاری جدی برای دنبال کردن تغییر.
با وجود تمام تصاویری که از اجرای برنامههای نظامی ضد مهاجرت ارائه میدهد، نه فیلم و نه گروه ۷۵ فرانسوی هیچ علاقه خاصی به مهاجران به عنوان انسان یا مهاجرت به عنوان یک مسئله سیاسی نشان نمیدهند. فیلم به مخاطبان نمیگوید که این مهاجران از کجا آمدهاند، چرا ترجیح دادهاند در نسخه اندرسون از آمریکا شانس خود را امتحان کنند، یا به طور قابل توجهی، پس از فرار اعضای ۷۵ فرانسوی از اردوگاههای بازداشت چه اتفاقی برایشان میافتد.
گروه ۷۵ فرانسوی هیچ نظریه خاصی برای تغییر ندارد و اندرسون هم که کاملاً مجذوب گروههای کوچک خود از رادیکالها، نژادپرستان و راهبههای انقلابی است، چنین نظری ندارد. باب، بمبساز گروه ۷۵ فرانسوی با بازی لئوناردو دیکاپریو، وقتی که در طول یک سکانس حمله در فیلم جمله: «من کمی در مورد نقشه مطمئن نیستم.» را میگوید به خوبی با مخاطبان صحبت میکند.
چیزی که حداقل برخی از اعضای ۷۵ فرانسوی دارند، سبک است، و اینجاست که «نبردی پس از نبرد دیگر» بسیار گزنده و مرتبط میشود. فیلم به وضوح نشان میدهد که جنبش ۷۵ فرانسوی اساساً هیچ تأثیری نداشته است، یعنی وقتی فیلم ۱۶ سال به جلو میپرد، به مخاطب اطلاع داده میشود که «دنیا به شکل خیلی کمی تغییر کرده است» و در نامهای به دخترش، یکی از متعهدترین رادیکالهای فیلم صریحاً اعتراف میکند که «ما شکست خوردیم».
برای یکی از اعضای گروه ۷۵ فرانسوی یعنی پرفیدیا بورلی هیلز با بازی تیانا تیلور، خشونت انقلابی و محرک جنسی اصل سازماندهی و توجیه همیشگی محسوب میشود. وقتی او در سکانس ابتدایی فیلم با سرهنگ استفن جی. لاکجا با بازی شان پن در یک اردوگاه بازداشت روبهرو میشود، سرهنگ فقط او را دستگیر نمیکند بلکه او را از نظر جنسی تحقیر میکند. ارتباط پرفیدیا و باب نیز پیرامون همین محرکهاست. پس از تولد دخترشان، پرفیدیا درگیر چیزی میشود که به نظر میرسد افسردگی پس از زایمان باشد، او از بدنش بیگانه میشود، به پیوند پت با نوزاد حسادت میکند و از خودش به خاطر حسادت عصبانی است. سیاست به وسیلهای برای فرار تبدیل میشود یعنی پرفیدیا، که اصرار دارد دنیا حق بیشتری نسبت به خانواده کوچکش بر گردن او دارد، ناپدید میشود.
او تنها کسی نیست که سیاست را به عنوان یک شخصیت و یک سبک پذیرفته است. یک سرقت بیمعنی از بانک، قبل از اینکه یکی از اعضای گروه ۷۵ فرانسوی، یک نگهبان امنیتی سیاهپوست را اعدام کند، به صحنهای برای خودنمایی قدرت و خودگویی مثبت تبدیل میشود. رد و بدل کردن کلمات رمز، فرصتی برای یک فرد انقلابی پشت میزنشین است تا با یادآوری این نکته به مردی در میدان نبرد که «مطالعه متون ضروری است»، برتری خود را به رخ بکشد؛ و سرهنگ لاکجا آرزو دارد عضو باشگاه ماجراجویان کریسمس یعنی یک انجمن مخفی از برتریطلبان قدرتمند سفیدپوست شود. او به دنبال همان چیزی است که پرفیدیا در گروه ۷۵ فرانسوی یافت یعنی رسالتی والاتر، احساسی که او برتر از سایر انسانها است، توجیهی فراگیر برای هرگونه هوس شخصی.
«نبردی پس از نبردی دیگر» پر از ارجاعات به تاریخ رادیکال دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ آمریکا است، از جمله پژواکهایی از اولین اطلاعیه گروه «وِدِر آندرگراند» و تلاشهای این گروه که برای ایجاد همبستگی انقلابی از طریق عیاشی و سرقت برینکس در سال ۱۹۸۱ توسط سازمان کمونیستی ۱۹ میانجام شد.
اما تا جایی که اقدامات خشونتآمیز سیاسی اخیر مشابهتی در دوران گذشته داشته باشد، کمتر به گروههایی با ایدئولوژی روشن مانند ودر آندرگراند مربوط میشود و بیشتر به مجموعهای از افرادی که ۱۵۹ پرواز تجاری آمریکایی را بین سالهای ۱۹۶۱ تا ۱۹۷۲ ربودند، مربوط میشود.
همانطور که برندن آی. کوئرنر در کتاب خود یعنی «آسمانها متعلق به ما هستند» که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد، نوشت: «مجریان باوقار این شبکهها همیشه کلیپهایی از هواپیماهای ربوده شده و خانوادههای گریان گروگانها را روایت میکردند. با توقیف یک جت در حالی که از عجیبترین مرز کشور عبور میکرد، یک سارق هواپیما به تنهایی میتوانست فوراً میلیونها مخاطب را به خود جلب کند.» امروزه، قاتلان میتوانند از روش متفاوتی پیروی کنند یعنی وقتی ترورهای سیاسی انجام میدهند، میتوانند روی پخش خودکار ویدیوهای قتل ضبطشده توسط دوربین در رسانههای اجتماعی و کارآگاهان اینترنتی برای تجزیه و تحلیل مانیفستها و حکاکیهای گلولههایشان حساب کنند.
{$sepehr_key_155069}
اما مردم ممکن است از تاکتیکهای یکسانی به دلایل بسیار متفاوتی استفاده کنند. کوئرنر خاطرنشان کرد که در میان سارقان هواپیما، گروههای بسیار متنوع اجتماعی مثل بازرگانان ورشکسته، دانشگاهیان ناکام، مجرمان حرفهای و حتی نوجوانان عاشق وجود داشتند. امروزه، افرادی که متهم به انجام قتلها هستند، ممکن است انگیزههایی به همان اندازه متفاوت داشته باشند.
با این حال، صرفاً به این دلیل که مردم میخواهند ما ایدههایشان را جدی بگیریم یا میخواهند از فضای سیاسی ما به عنوان سلاح استفاده کنند تا خودشان را نمایان کنند و به دردشان معنا ببخشند، ما را ملزم به انجام این کار نمیکند، چه آنها رادیکالهای سازمانیافته باشند و چه افراد مسلح که تنها کار میکنند.
«نبردی پس از نبرد دیگر» نتیجه میگیرد که اگرچه زنده نگه داشتن امید مهم است، اما سیاست، جایگزینی برای شخصیتهای پایدار یا عشق خانوادگی نیست. این هم دلیلی برای عقبنشینی نیست. اما این یادآوری است که بقیه ما میتوانیم انتخاب کنیم که آیا با تماشای این صحنهها شوکه شویم یا به دنبال کار آهسته و صبورانهای برویم که واقعه دراماتیکی را منجر نمیشود، خواه چه روی پرده سینما و چه خارج از آن باشد.