مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ فضای تحریریه هنوز برایش تازگی دارد. روزهایی که در تحریریه «اطلاعات» مینشیند و صدای تایپ کردن آدمها به گوشش میخورد و بوی کاغذ از زیر دماغش رد میشود، برایش لذتبخش است. کار خبر را دوست دارد، آنقدر که برنامهاش برای ادامه زندگی سروکله زدن با کلمات است. دلش میخواهد تا ابد از اهالی رسانه باشد و با آدمهایی که نمیشناسد، حرف بزند و آنها هم پای حرفهایش بنشینند.
سر ظهر، توی خیابان سعدی آرام و پیوسته قدم برمیدارد که برای چند ثانیه جلو ویترین یک مغازه خشکش میزند. با دقت به دوربینهای توی ویترین زل میزند و پیش خودش فکر میکند، چطور میتواند یکی از این دوربینها را داشته باشد تا برای هر خبر منتظر آفیش عکاس نماند.
کمی بعدتر تبلیغ شرکت آدامس خروسنشان توجهش را جلب میکند. اگر پرویز بتواند صد بستهبندی کوچک آدامس را جدا کند و برای شرکت ارسال کند، یک دوربین جایزه میگیرد. آدمهای کمی به ذهنشان خطور میکند که از کنار صد آدامس، به دوربین برسند، اما پرویز واقعا آن دوربین عکاسی را میخواهد. وقتی بستهبندی آدامس را برای شرکت میفرستد، هنوز مطمئن نیست نتیجه چه میشود، اما روزی که پستچی، یک بسته به او تحویل میدهد، از خوشحالی در پوست خودش نمیگنجد.
وقتی جعبه را باز میکند، یک دوربین ساده کائوچویی را میبیند که چندان باکیفیت نیست، اما برای شروع کار او کفایت میکند. فیلمهای بیستوچهارتایی و سیوششتایی برای دوربینش میخرد و از چیزی که برایش تازگی دارد، عکاسی میکند. شوق دیدن عکسهای ظاهرشده را دارد و هربار که یک نفر را میبیند، دوباره قصه ابتکار و خلاقیت و بستهبندیهای آدامس را تعریف میکند و با همان ادبیات دوره نوجوانی، پشتکارش را به نمایش میگذارد.
پرویز روحبخش سوم تیر۱۳۳۲ در مشهد به دنیا میآید، اما بهخاطر مأموریتهای پدرش که سرگرد شهربانی است بخش زیادی از کودکیاش در شهرهای دیگر میگذرد. سال۱۳۴۰ با بازنشستگی پدر، خانواده به مشهد برمیگردند. خانهشان حوالی کوهسنگی است و خاطرههایش پر از قناتها، باغ «اَلندَشت»، بقالی «عباسآقا» و مجلاتی که هر هفته میخرد، مثل «اطلاعات کودکان»، «کیهانبچهها» و داستان دنبالهدار «تصویر شبح زرد» است.
او به مدرسه کوروش میرود، بعد دبستان صحاف، سپس دبیرستان فیوضات و شهریار. معلم ادبیات کاربلدی به نام «اوحدی» با یک «نوزده» سخاوتمندانه و سفارش به ساختن دفتر شعر، نوجوان اهل روزنامهدیواری را به نویسندگی جدیتر هل میدهد.
همزمان، همان ماجرای صدتا آدامس و دوربین، او را از خبرنویس آموزشگاهها در مؤسسه اطلاعات به خبرنگار مجهز تبدیل میکند. از دل این مسیر، کار او در رادیو هم قد میکشد. نخست گویندگی در «برنامه نوجوانان رادیو مشهد»، بعد اجرای برنامه ادبی شبانه «شبچراغ» از ۹ تا ۱۰شب؛ جایی که صدای توپر رادیویی اش شکل میگیرد و ضبط حرفهای را میآموزد. سال۱۳۵۷ واحد خبر، آزمون مجری برگزار میکند و از میان ۲ هزار نفر، پرویز انتخاب میشود.
با پیروزی انقلاب اسلامی، تصمیم بر این میشود که گویندههای سابق در قاب صداوسیما نباشند و چهرههای تازه خبر بخوانند. اینگونه، او به نخستین گوینده خبر تلویزیون مرکز خراسان پس از انقلاب تبدیل میشود، چهرهای که هر روز عصر در قاب تلویزیون با مردم سخن میگوید.
در دهههای بعد، میان خبر، گزارش و طنز، رفتوآمد پرباری دارد. در واحد خبر، پایش به میدانهای خطیر بسیاری باز میشود. روزی سر از ماجرای هواپیماربایی یکی از ایرلاینهای کویتی درمیآورد و روز دیگر از بانه و سردشت، تا گزارش جبهه غرب را به گوش مردم برساند.
یکی از تلخترین خاطراتش هم، روزی است که از ضریح خونین امام رضا (ع) در جریان بمبگذاری گزارش میدهد. او یک ربع بعد از حادثه خودش را به روضه منوره میرساند تا از میان خون و آوار درباره آنچه دیدهاست بگوید. پرویز سر نترسی دارد. هرکجا لازم باشد، خودش را میرساند و ابعاد مختلف ماجرا را گزارش میدهد.
از اوایل دهه ۷۰ به طنز علاقه بسیاری پیدا میکند. حدود شش سال با هفتهنامه گلآقا همراهی میکند و میان امضای خودش و نامهای مستعار بامزهای مثل «کارمندالشعرا» و «ابن مفلسون» طنز مینویسد. در کنار عمران صلاحی و جمعی از بزرگان مینشیند و چندبار هم در جشنواره مطبوعات نامزد و برگزیده میشود. در مطبوعات خراسان هم سالها صفحههایی مثل «آیینه هنر و اندیشه»، «فصل خوب شکفتن»، «جنگ اجتماعی» و ستونهای طنز را راه میاندازد.
او هنوز هم با همان وقار و شیرینی همیشگی، در شبکههای اجتماعی با مردم در ارتباط است و خاطرات دور را یادآور میشود. پرویز روحبخش امروز هم که از صداوسیما بازنشسته شده، همچنان همان صدای توپر و گویندگی را حفظ کرده است. همچنان با دقت قدیمی کلمات را انتخاب میکند. او هنوز باور دارد که رسانه بدون اخلاق، بلندگوست نه چراغ.
{$sepehr_key_156756}