به گزارش شهرآرانیوز، امکاناتی که دیدگاه اول شخص در پیش روی نویسنده میگذارد بی شمار نیستند، اما کم هم نیستند. برای مثال، یکی از اتفاقاتی که در نوشتههای بسیاری از نویسندگان (به ویژه در ابتدای کار) میافتد این است که اجزای داستان شبیه به اجزای دستگاهی میشوند که به همدیگر وصل نشدهاند، چنان که، اگر راوی بخواهد دو یا سه واقعه از زندگی شخصیت را تعریف کند، اینها شبیه به جزیرههایی جدا از هم و بی ربط به یکدیگر جلوه میکنند. در چنین شرایطی، زاویه دید اول شخص از آن دست ابزارهایی است که بسیار کارآمد خواهد بود.
پس «راوی اول شخص روی ریخت داستان تأثیر میگذارد. مانند ملاطی عمل میکند که تمام اجزای داستان را به هم پیوند میدهد.» در این زمینه، میتوانم شما را به چند اثر مطرح و طرازاول ارجاع بدهم: اولی داستانی است از آلیس مونرو، استاد بزرگ داستان نویسی، به نام «چهره».
در این داستان، راوی وراجی داریم که آسمان وریسمان میبافد و از لحظه به دنیاآمدنش میگوید تا بزرگ سالی اش. قطعا که ربط دادن این اجزا به یکدیگر کار هر کسی نیست؛ مونرو هوشمندانه شخصیتی طراحی میکند که در کودکی در مواجهه او با واقعیت تأخیر ایجاد کردهاند. [۱]
برای همین، راوی هم -انگار چنین طرح وارهای را برای خودش درونی کرده باشد- همان مکانیزم را در روایت پیاده میکند: هر حقیقتی که میخواهد بیان کند را به تأخیر میاندازد؛ و همین بهانه روده درازی هایش میشود. جان بارت هم در رمان بزرگ «اپرای شناور» توانسته با یک راوی اول شخص اجزای گسستهای که ممکن بود در قالبی دیگر زار بزنند طوری به هم پیوند دهد که خواننده کتاب اصلا حس نکند خط روایت ناهمواری و گسست دارد.
یکی از ویژگیهای دیگر این زاویه دید که منجر به خلق آثار جذابی شده این است که در این دیدگاه میتوانید «نقل داستان را به یک شخصیت فرعی و کم اهمیت واگذار کنید». این ترفند جذابیتی خاص به روایت و فضای داستانی میدهد. راوی داستان «عروسک چینی من»، از هوشنگ گلشیری عزیز، نمونهای از این دست است.
راوی داستان که یک دختربچه است، مسلما، راوی کم اهمیتی نیست، اما در ساختار روایت شخصیتی فرعی محسوب میشود؛ و به جرئت میشود گفت که از هر صد نویسندهای که ممکن بود این داستان را بنویسند نودونه تاشان یک راوی متفاوت انتخاب میکردند؛ اما گلشیری با ظرافتی خاص خودش دختربچهای را انتخاب میکند که یک گوشه خانه نشسته و دارد با عروسک هایش بازی میکند. دخترک عروسکها را در نقشهای مختلف میگذارد و به همین ترتیب، از طریق حرف زدن دخترک با آن ها، روایت و رخدادها برای خواننده داستان رو میشوند.
{$sepehr_key_157120}
این راوی بیچاره حتی دقیقا نمیداند چه اتفاقی در جریان است و فقط چیزهایی را که به چشم دیده و آشفته اش کرده -آن هم جسته وگریخته- کنار هم میچیند و عروسک هایش را در نقش آدمها میگذارد. چنین روایتی جذابیتش را در دیدگاه اول شخص به حد کمال میرساند.
[۱]احتمال لورفتن ماجرا: راوی با یک ماه گرفتگی بزرگ که نصف صورتش را پوشانده به دنیا آمده است؛ و همین باعث میشود که مادرش آینهها را در ارتفاعی بالاتر نصب کند تا فرزندش در آنها خودش را نبیند و -در عین حال- در برابر همه کس -حتی پدر بچه- از فرزندش محافظت کند.
با احترام عمیق به میخاییل باختین بزرگ، متفکر، منتقد و آزاده.