به گزارش شهرآرانیوز، مترجم آثار برندهی نوبل ادبیات میگوید: کراسناهورکای متفاوت است؛ با هیچ متر و معیاری «عامهپسند» نیست اما هیچ طیفی از مخاطبانش را دستخالی نمیگذارد. حتی خوانندهای که چندان شیفتهی کراسناهورکای هم نباشد عمدتا منکر تبحر و استادیاش نمیشود. به گمانم همین کیفیات باعث شده در مورد انتخاب امسال اجماع بر این باشد که «لیاقتش را داشته».
«آخرین گرگ»، «تعقیب هومر» و «حیوان درون» کتابهایی هستند که نیکزاد نورپناه، مترجم، از لاسلو کراسناهورکای، نویسندهی مطرح مجارستانی، که امسال به عنوان برندهی نوبل ادبیات انتخاب شد به فارسی ترجمه کرده است.
در پی این انتخاب، نیکزاد نورپناه در گفتوگویی دربارهی این نویسنده و انتخاب آکادمی نوبل گفته است.
در سالهای اخیر با اعلام نام برندهی نوبل ادبیات، نگاههای متفاوتی به برندهی نوبل مطرح میشد و در بسیاری موارد آن نویسنده را شایستهی نوبل نمیدانستند، اما امسال واکنشها نسبت به برندهی نوبل متفاوت بود و بر اینکه آکادمی نوبل با این انتخاب اعتبار دوبارهی خود را بازیافت تاکید میشد. نظرتان را دربارهی این انتخاب میگویید؟
شاید سالهای اخیر نامهایی کمتر شناختهشده برندهی نوبل ادبیات میشدند. البته کمترشناختهشده نزد عموم مردم و شناختهشده نزد اقلیتی که جدیتر ادبیات را دنبال میکنند. میشد حتی انتخابها را سلیقهای و یا حتی سیاسی دید. رمان طویل و کند و داستانگریز و احیانا ملالآورِ یون فوسه (برندهی ۲۰۲۳) به نام سپتولوژی انگار عامدانه مخاطب را پس میزند. یا مثلا کتابهای انی ارنو (برندهی ۲۰۲۲) انگار گونهای جدید از خاطرهنویسی را عرضه میکنند و شاید بابطبع شیفتگان داستان و تعلیق و اوج و فرود و دیگر جذابیتهای قصه نباشد. جز اینها بهغایت «شخصی» هستند، چیزی که مطلوب خیلی از خوانندگان نیست.
اما اهمیتش را در چرخش متأخر فضای ادبی به سمت «ناداستان» میشود فهمید. پیتر هاندکهی اتریشی که جایزهی ۲۰۱۹ را برد حرف و حدیث سیاسی زیادی پشت سرش بود بابت خطابهاش در خاکسپاری میلوشویچ و کلا نظراتش دربارهی جنگ بوسنی و صربستان. انگار جامعهی ادبی از قبل تحریمش کرده بود و مکتوبات خودش نیز کمکی به جذب مخاطب نمیکرد: متونش دشوارند و بدقلق و ساختارشکن. شاید پرحاشیهترین انتخاب در ده سال اخیر مربوط به ۲۰۱۶ باشد و باب دیلنِ خواننده و ترانهسرا، که عدهای اصولا جای دادن او زیر برچسب «ادبیات» را فاقد موضوعیت میدانستند.
مورد کراسناهورکای اما متفاوت است؛ با هیچ متر و معیاری «عامهپسند» نیست اما هیچ طیفی از مخاطبانش را دستخالی نمیگذارد. استادانه داستان میسازد و در کنارش بیواهمه کیفیت موهومی به فضای داستانش تزریق میکند، فضای مخلوقش کیفیتی تفسیرپذیر دارد. جملهبندیهای طویل و نفسگیرش بیشتر از اینکه اطوار ادبی باشند انگار لازمهی روایتش هستند و از این جهت منحصربهفرد است؛ تهِ تهش او نیامده تا صرفا با شعبدهبازیهای ادبیاش میخکوبمان کند، بلکه دارد در معنای بسیط کلمه «رمان» مینویسد. حتی خوانندهای که چندان شیفتهی کراسناهورکای هم نباشد عمدتا منکر تبحر و استادیاش نمیشود. به گمانم همین کیفیات باعث شده در مورد انتخاب امسال اجماع بر این باشد که «لیاقتش را داشته».
به نظر خود شما چقدر احتمال داشت کراسناهورکای برندهی نوبل شود؟
در گمانهزنیهای سالهای اخیر همیشه اسم کراسناهورکای هم مطرح میشد. گاهی کمرنگتر و گاهی پررنگتر. خود کراسناهورکای نیز نویسندهی کمکاری نیست و در سالهای اخیر مدام چیزی از او چاپ شده و عمدتا بازخوردها مثبت بوده. کیفیت کارش را حفظ کرده و جز این، استایل شخصیاش انگار قوام هم یافته و پختهتر هم شده. با این تفاسیر به نظرم عجیب نبود که دیر یا زود نوبل ببرد.
در بیانیهی نوبل اعلام شد «برای آثار تأثیرگذار و الهامبخش که در میان وحشت آخرالزمانی، قدرت هنر را دوباره تأیید میکند»، با توجه به اینکه شما چند کتاب از لاسلو کراسناهورکای را برای برگردان به فارسی انتخاب کردهاید، دربارهی آثار این نویسنده توضیح میدهید و اینکه چطور سراغ او رفته و از او کتاب ترجمه کردهاید؟
از قضا همین کلیدواژهی وحشت آخرالزمانی به نوعی قلاب آشنایی من شد با کراسناهورکای. سال ۲۰۱۰ کتابچهی کوچکی دیدم از او به نام «حیوان درون». شامل چهارده متن مجزای کوتاه بود و همراه هر متن یک نقاشی بود از مکس نویمن. در ظاهر، قطعات ارتباطی به هم نداشتند و داستان شستهرفتهای نیز گفته نمیشد، انگار بیشتر از حیوانی خیالی درون آدمیزادی انتزاعی حرف زده میشد که وی را تهدید میکند. به چی؟ معلوم نبود. حتی بعید نبود حیوانِ کذایی شاید بروزی از ناخودآگاهِ خود آن آدمیزاد باشد. و موضوع آن تهدید و انذار چه بود؟
حتی میتوانست خود آخرالزمان باشد. (منظورم از فضای تفسیرپذیر چنین چیزیست.) و بعد آن جملات تو در توی بینقطه، انگار مناسبتی داشت با این فضای وهمآلود. وسوسهی من و سوال من همین بود که آیا میتوانم این نثر غریب را که کنجکاوم کرده بود «فارسی» کنم. آیا از پسش برمیآیم؟ شروع ترجمهی کراسناهورکای برایم اینچنین بود؛ نه برای ترجمهی چیزی بلکه بیشتر برای کاویدن و خاراندنِ آن کنجی از ذهنم که درگیر ماجرا شده بود.
بازتاب ترجمهی آثار این نویسنده در میان مخاطبان فارسیزبان چگونه بوده و به نظرتان نوبلیست شدن او تاثیری بر استقبال از آثارش خواهد داشت؟
به نظرم اینکه فیلمسازِ مجار بِلا تار اکثر ساختههایش بر اساس داستانها یا شاید بهتر است بگوییم «فضاهای» مخلوق کراسناهورکای است، در جذب مخاطبان فارسیزبان بیتاثیر نبوده. قبل از کراسناهورکای و حتی بعدش، بِلا تار چهرهای شناختهشدهتر از او بود، چون ساده بگوییم، بُرد فیلم از بُرد ادبیات بیشتر است. شاید نوبلیست شدن کراسناهورکای کفهی ترازو را جابهجا کند. اما بههرحال واقعیت این است که فیلمهای بِلا تار نه اقتباس، بلکه افزودن چیزی به متون کراسناهورکای بود، یا شاید ورز دادنِ بصری نثر او بود.
این «چیز» همان چیز گنگیست که بعضا کل متن/فیلم در مورد همان است. «اسب تورین» دربارهی چه بود؟ «تانگوی شیطان» دربارهی چه بود؟ آن نهنگِ عظیمالجثهی «سودازدگی مقاومت» همان نهنگِ مِلویل نبود؟ به گمانم تا اینجای کار مخاطب فارسیزبان نظر مثبتی به کراسناهورکای داشته. روایت استبداد اروپای شرقیِ خاکستریِ قبل از فروپاشیِ دیوار برلین تنها یک عاملِ فرعی این جذابیت است. کراسناهورکای فرزند خلف «ادبیات» است و مخاطبانش نیز اتصالشان با او از همین مسیر است—فارغ از جغرافیای زیستشان.
{$sepehr_key_158215}
با توجه به اینکه لاسلو کراسناهورکای به نوشتن آثار پیچیده هم شهرت دارد، دربارهی سختی ترجمهی آثار این نویسنده هم میگویید؟
در پاسخ این سوال شاید بد نباشد قولی از خود نویسنده نقل کنم از خلال مصاحبهای: «چیزی در مورد مزایا و مضرات ترجمه نمیگویم اما به جایش دربارهی خطرات این کار حرف میزنم، چرا که خلاصه بگویم، خطراتی وجود ندارند. به نظرم اثر اصلی و ترجمه مطلقا ارتباطی به هم ندارند. طرح این موضوع از اساس پوچ است.
ترجمه ماحصل کار مترجم است و نه نویسنده. ماحصل کار نویسنده، داستانیست به زبان اصلی. ترجمه، اثر جدیدی است به زبانی جدید، اثریست تولید مترجم که فقط شباهتی با اثر اصلی دارد—کمابیش شبیه شباهت افراد مختلف یک خانواده به یکدیگر. نویسندهی اصلی ترجمه را میخواند و، متن آشناست، گاهی خیلی آشنا، و وقتی ماحصل خوب باشد خوشحال میشود و وقتی مزخرف باشد به هم میریزد.» کراسناهورکای به زبانِ مجار مینویسد و من چند کار کوچکی را که ترجمه کردهام از انگلیسی برگرداندهام و همین عوارض ترجمه را دوچندان میکند.
تا جای ممکن سعی کردم لغتبازی و واژهسازی نکنم و نوشتههای کراسناهورکای را به فارسی ترجمه کنم و نه زبانِ مندرآوردیِ خودم. واقفم ترجمهها بعضی جاها غریب شدهاند اما امیدم این است که غرابتشان قابلهضم باشد و دلپسند. قضاوت طبعا بر عهدهی مخاطب است.