مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ با دستهایی پینهبسته و چشمانی که از دور، برق سنگ صیقلی را میگیرد، زیر سایه گنبد میایستد. اسمش رمضان است. سالها پیش و زمانی که پدرش از زابل به مشهد کوچ کرد، تمام اعضای خانواده را هم با خود همراه کرد تا در جوار حرم و زیر سایه امام ضا (ع) به نان و عزت برسند.
رمضان سال۱۳۱۱ به دنیا آمدهاست و در سن شانزدهسالگی از راه شاگردی اوستا بنا، وارد بیوتات میشود. روزهای اول فقط تیشهکاری میکند. بعد کار سنگفرشها را به او میسپارند و باز با جدیت، کارش را انجام میدهد. کار، خشن و دقیق است. وزن تختهسنگها گاهی روی شانههایش سنگینی میکند. صدای یکنواخت تیشه روی لبهها توی سرش میپیچد و حواسش هست نظم خطهایی را که باید در صحنها مثل قالی پهن شوند رعایت کند.
از همان روزهای نخست یک ویژگی او را در صف کارگاه ممتاز میکند. رمضان توان بدنی عجیب و یک حس جهتیابی غریزی در دل این مجموعه تودرتو دارد. زیر دست استادان حرم، از شکرا... خوشدست معمار و آینهکار تا حاج احمد بیوکی و حاج صادق رأفتی، کار را میآموزد.
بنا شدن برای او نه فقط یک پیشه، بلکه مثل خطمشی زندگی است. خط مشیای که زیردست همین استادان میآموزد. کار باید تمیز، یکدست و امن تحویل شود. سنگ اگر اندکی کج بنشیند ممکن است قدم زائر بلغزد. کمکم، راههای هوا، کانالهای تأسیسات و پیچوخم پشت صحنها را مثل کف دست میشناسد و اجازه تردد به همهجا را مییابد.
همین شناخت، در کنار جسارت ورود به هر نقطه دشوار، لقب «کاپیتان حرم» را از همان جوانی نصیبش میکند. اگر گرهی در سازهها یا معبرها بیفتد، رمضان است که با یک «برویم ببینیم» پا پیش میگذارد. اینجاست که رمضان از یک شاگرد بنا، تبدیل به چهرهای میشود که ستونهای ناپیدای حرم را میشناسد و جزئیتر از همه میبیند.
ظهرهای داغ و شبهای یخزده خراسان را باهم چشیده است. میگویند اگر کاری غیرممکن باشد، باید به سراغ رمضان رفت. سنگچینی دقیق صحن آزادی و انقلاب، تراز کردن شیبها برای هدایت آب، باز کردن راههای هوا وقتی فشار باد در هزارتوی کانالها قفل میکند یا پایین رفتن از یک دهانه تنگ که فقط شانههای استخوانی او از آن رد میشود، همه و همه در شرح وظایف رمضان است.
روزهایی بوده که دست تنها تمام یک مأموریت را بر عهده گرفته؛ شبهایی که چراغقوه را دندان گرفته و با طناب، خودش را تا نقطه معیوب رسانده است تا صبح زائر، بیدغدغه لغزش و آبگرفتگی طلوع کند. آدمها تغییر میکنند، ساختوسازها نو میشوند، اما او میماند. رمضان، راهنما و همکار بیوتات و تأسیسات باقی میماند و پل اعتماد بین استادکاران نسل قدیم و مهندسان نسل تازه میشود. هر مسئلهای در رواقهای قدیمی یا صحنها پیش میآمد، اول از او میپرسیدند.
خاطرهاش در ساخت قبور صحنها و غرفهها با استاد اسدا... زرینمهر هنوز بین همکاران میچرخد. سالها که میگذرد و توان بازو برای تیشهکاری سنگین کم میشود، مسئولیت پشتبامها را به عهده میگیرد. هر روز چند دور روی بام میزند. ناودانها را میبیند. لب کاربندیها را چک میکند و اگر نقصی ببیند همان لحظه اقدام میکند. همین بالبالزدن دائمی بر فراز صحنها، لقب دوم را برای او میآورد «کبوتر حرم». جمع خدمتش، بیش از ۶۵سال میشود. برای رمضان کار حرم زمان نمیشناسد.
{$sepehr_key_158870}
او ۲۲ مهر ۱۳۹۲ رفت؛ آرام و بیهیاهو. پیکر رمضان اسدپور را در صحن جمهوری اسلامی به خاک سپردند. همانجا که سالها از فراز بامش گذر جمعیت را پاییده بود. دو پسرش، اصغر و اکبر اسدپور به هنر معرق در سازمان حریم حرم رسیدند و سالها زیر دست استادان هنر، چون محمدعلی الهامینیا و ابوالقاسم ملکی راه ظرافت را ادامه دادند. این تداوم بیننسلی، معنای دیگری از خدمت است. دستهایی که از پدر بنا مانده و در پسران، به صورت نقش و چوب و فلز ادامه پیدا کرده است.
او با همه خوشخلق بود. در کار، سختگیری میکرد. اگر لغزش یک لایه ملات را میدید، میگفت: امروز درستش میکنیم، نه فردا. سالها بعد، وقتی زائری از برف زمستانی لغزش نکرد یا بارانی تند صحن را به باتلاق بدل نساخت، کسی نام کاپیتان را به زبان نیاورد و با این حال، همان پاداش پنهانی را دریافت کرد که دوستش داشت. قصه آدمهایی مثل رمضان اسدپور، از دل طبقهای میآید که نظم روزمره بر دوششان سنگینی میکند، اما نامشان در حافظه عمومی نمیماند.
ارزش روایت این زندگیها در آن است که نشان میدهند چگونه کار، تداوم و مسئولیتپذیری میتواند بیآنکه در سطح رسمی دیده شود، ستونهای حیات اجتماعی را حفظ کند. در سنت ما، کار خادمانه اغلب ذیل ایمان تفسیر میشود، اما این آدمها، نه فقط تجلی ایمان، بلکه پیامآوران اخلاق حرفهای و اعتماد اجتماعیاند که جامعه بر پایه آنها دوام مییابد.