زن دارد پسته میچیند. در سطلی که قبلا دستکم در آن بیست کیلو رنگ جا میشده. آفتاب اریب میتابد، احتمالا حوالی ساعت ۹ صبح است، چون میگویند پسته را باید صبح زود چید.
پسته این روزها از کیلویی ۸۰۰ هزارتومان شروع میشود، نه پستههای پوستدار و تازه و تر، پستههای بوداده تراز بازار! بعضی آجیلفروشیها با چک کارمندی قسطی هم میفروشند. پسته بشود کیلویی ۱۰ میلیون تومان یا فرض محال بشود کیلویی ۱۰۰ هزارتومان، مزد روزانه این زن یکسان خواهد بود.
این عکس همین روزهای فصل پستهچینی بینالود است. دوست رفسنجانیام میگفت فصل پستهچینی برای پستهدارها فرقی با جهنم ندارد از حجم سختی و بسیاری کار. میگفت: پسته را که میچینی چنان شیرهای از درخت به دستت میچسبد که انگار چسب قطرهای افتاده باشد به جان پوست، برای همین دستکش و ماسک، لباس کار پستهچینهاست. میگفت: صورتشان را اگر نپوشانند خاک و گرده روی برگها کاری با ریههایشان میکند که مسلمان نشنود کافر نبیند!
{$sepehr_key_158826}
به بچههای زن فکر میکنم و شاید حسرت مادرانهای که دستهای زمخت زن هیچوقت بر گونه طفلش به لطافت کشیده نشد. این زن را چه کار است به ضدآفتاب و روتین پوستی؟ او اگر لازم باشد آن شیرههای چسبنده را از دستهایش بروبد احتمالا میرود سراغ نفت یا بنزین!
همه اینها را گفتم که بگویم امروز توی خانه یک پیاله پسته تازه دیدم که چند روز پیش خریده بودم و پوست رویشان خشک و تیره شده بود. من آن پستهها را کنار گذاشته بودم و سختم آمده بود خوردنشان! چون دهان بسته بودند و به چشمم نمیدیدم بروم پی چکشی، چیزی. احتمال اینکه این زن نوشتههای من را بخواند تقریبا برابر با صفر است! اما اگر میخواند، دوست داشتم به او قول بدهم دیگر نگذارم دهان هیچ پستهای در خانهمان بسته بماند.