پرستاری زیر آتش | روایت بانو زهرا قیداری از روزهایی که صدای چکشِ تابوت‌ها قطع نمی‌شد

به گزارش شهرآرانیوز، در روزهایی که آسمان جنوب و غرب ایران پر از آتش و دود بود، زنانی بودند که بی‌ادعا ایستادند و جان‌ها را نجات دادند. بانو زهرا قیداری، پرستار داوطلب دوران دفاع مقدس، از همان زنان است؛ زنی که همسر و برادرش را در راه وطن از دست داد و خود نیز تا آخرین روز زندگی‌اش، در خدمت به مردم ایستاد. روایت او از روزهای جنگ، یادآور بخش پنهان و کمتر شنیده‌شده‌ای از تاریخ پرستاری ایران است.

بانو زهرا قیداری از نخستین زنانی بود که در آغاز جنگ تحمیلی داوطلبانه به مناطق عملیاتی رفت. او می‌گوید: «من آن روز‌ها ساکن تهران بودم. انقلاب برای ما بخشی از زندگی بود. خانه‌مان نزدیک مسجد بود و پایگاه دوم بعد از مسجد، خانه ما بود. هرچه برای رزمنده‌ها لازم بود، از همان‌جا بسته‌بندی می‌شد و به جبهه می‌رفت.»

روزی یکی از روحانیون آشنا با او تماس گرفت و گفت در بیمارستان ایلام، مجروحان دچار زردی و یرقان می‌شوند و علت آن مشخص نیست. زهرا قیداری بدون درنگ راهی ایلام شد: «رفتن به منطقه را وظیفه‌ام می‌دانستم. می‌دانستم آنجا به کمک نیاز دارند و نمی‌توانم در خانه بمانم.».

{$sepehr_key_163893}

اما آن‌چه در بیمارستان صحرایی دید، فراتر از تصورش بود: «دو نفر در بیمارستان فقط کارشان ساخت تابوت شهدا بود. مدام چوب می‌آمد، آنها می‌بریدند و تابوت می‌ساختند. هرچه تعداد شهدا بیشتر می‌شد، صدای تق‌تق چکش‌ها هم بلندتر می‌شد... صدایی که هیچ‌وقت از یادم نمی‌رود.»

بیمارستان با کمبود نیرو و امکانات روبه‌رو بود: «فقط دو پزشک و شش پرستار بودیم. مهمات و آمبولانس کم بود. زخمی‌ها را با وانت می‌آوردند. ما از اتاق عمل تا نظافت، همه کار می‌کردیم. دستکش نداشتیم و برای جلوگیری از عفونت، مدام دست‌هایمان را با الکل تمیز می‌کردیم.»

او با یادآوری یکی از خاطراتش می‌گوید: «مجروحی آوردند که هر دو پایش از کار افتاده بود. دکتر گفت عصب‌هایش قطع شده و امیدی نیست. اما من و بقیه پرستار‌ها روزی هزار بار پایش را ماساژ دادیم تا شاید حرکتی کند. بعد از مدتی هر دو پایش بهبود پیدا کرد. همان روز‌ها بود که فهمیدم معجزه فقط در کتاب‌ها نیست.»

در خاطره‌ای دیگر از نجات یک مجروح در نیمه‌شب ایلام روایت می‌کند: «دکتر گفت باید چهار کیلو خون گرم در نیم ساعت تهیه کنم. دویدیم تا آزمایشگاه. پنج نفر خون دادیم، کیسه‌های خون را زیر بغلمان گرفتیم و در هوای سرد و زوزه گرگ‌ها دویدیم تا خون را سر وقت به دکتر برسانیم. اما فردای آن روز جنازه دو سربازی را که خون داده بودند، آوردند... جنگ هیچ خاطره خوشی برای کسی نمی‌گذارد.»

قیداری در ادامه از راز بیماری مجروحان پرده برمی‌دارد: «می‌دیدم لکه‌های خون روی ملحفه‌ها پاک نمی‌شود. بعد فهمیدیم زنی که در رخت‌شوخانه کار می‌کرد، مواد ضدعفونی‌کننده را بیرون می‌ریخته و از آن استفاده نمی‌کرد. همین باعث شد مجروحان به یرقان مبتلا شوند.»

بانو زهرا قیداری، نماد صبر، ایمان و فداکاری زنان ایران در روز‌های سخت جنگ بود. او تا پایان عمر نیز پرستار ماند؛ چه در میدان نبرد و چه در میان مردم. صدای چکش تابوت‌ها سال‌ها در ذهنش ماند، اما خودش هیچ‌گاه از ساختن و نجات‌دادن دست نکشید.