اینجا دقیقاً اول قصه است. اول ماجراست. اینجا یک خانه است. اینجا هر خانهای میتواند باشد، کوچک یا بزرگ، بلند یا کوتاه. اینجا هر خانهای میتواند باشد: هزارمتری یا پانصدمتری یا هفتادمتری یا پنجاهمتری. مهم این است که یک خانه است. اینجا اول قصه حتماً باید یک خانه باشد. بدون خانه، قصه اصلاً پیش نمیرود.
این قصه، یکی بود و یکی نبود ندارد. همهاش بود است. یکی بود، یکی هست و یکی باید باشد؛ یکی که اگر نباشد، خانه همهچیزش را از دست میدهد، پنجرههایش را، درش را، حتی سقفش را. به تعداد خانهها باید یکی باشد، هر خانه یکی. یکی که سر شب چراغها را روشن کند و اول صبح بوی سپند راه بیندازد. اسمش میتواند هر چیزی باشد: زهرا، سعیده، سمیه، مریم، اما باید مادر باشد، مادری کند. آن یکی که اول قصه را مینویسد مادری است.
اول قصه مادرشدن را، اول قصه بندگی را، اول قصه عشق را. من به تاریخ مادری فکر میکنم که اگر نوشته شود، هیچ وقت تمام نخواهد شد. هر سال باید از یک جایی ادامه پیدا کند و به آخر نخواهد رسید: یک پایان باز واقعی.
قصه را از خیلی دور شروع کردم، اما اول داستان مادری من آن قدرها هم دور نیست، نهایتش ۱۴۰۰ سال، کمی بیشتر یا کمتر. خانهاش هم یک چهاردیواری است که دری از داخل کوچه دارد و دری به داخل مسجد. صدای سخنرانی یک مادر به گوش نمیرسد. کسی نمیخواهد با حرف زدن و بمباران واژهها بچههایش را تربیت کند. هرچه هست عمل است و عمل. هرچه از این خانه و از مادر این خانه شروع شود به پایان نمیرسد.
شنیدهاید که حضرت زهرا بچههایش را بنشاند و در عقوبت ترک نماز اول وقت برایشان حدیث کند و در ثواب کمک به مستمندان سخنرانی کند یا سر بچهها با ردیفکردن اصول اخلاقی بد و خوب درد بیاورد؟
فاطمه زهرا(س) سه روز گرسنگی کشید تا فرزندانش هم یاد بگیرند که چهطور کمک کنند. بچههایی که با مادرشان سه روز گرسنگی بکشند، آیا در بزرگسالی و کسب مقام و منصب، حق کسی را پایمال میکنند؟ آیا از سفره مردم چیزی برمیدارند؟
فاطمه زهرا(س) نیمهشبها برای عبادت بیدار میشد، نماز میخواند و دعا میکرد. بچههای او آیا نمازشان قضا میشود یا کاهلنماز میشوند؟ به ما گفتند پدر و مادری که نمیخواهند نماز فرزندشان قضا شود، نباید نماز شبشان قضا شود.
فاطمه زهرا(س) بهترین پیراهنش را به سائل داد. مقابل مرد نابینا رعایت پوشش کرد. جز کلمات طیب و طاهر بر زبان جاری نکرد. اگر اشک ریخت، از خوف خدا بود یا ضایعشدن اصل مهم ولایت. کودکانش هم فهمیدند برای چه جهاد کنند، برای برپاداشتن حق. کودکانی که اشک مادر را برای نداشتن امکانات زندگی و ابزار خانه ببینند، حتماً دنیایشان را تعطیل خواهند کرد.
حضرت زهرا(س) گریستنهایش هم درس میداد. خندههایش، سکوتش و اندوهش هم درس میداد. زینب شاگرد چنین مادری است وگرنه چهارسالگی عمری نیست که یک دختر وارث تربیت مادرش شود. اصلاً یک مادر در ۴ سال چقدر میتواند به بچهاش زندگی و راه و رسم زندگی بیاموزد؟ قصه همینجاست، در نوع مادری ما، در اشکها و اندوهها، در حرفها و لبخندها، در سکوتها و آشوبها، در تعلقات و وابستگیهای ما. جلوتر بیاییم از آن خانه. ما مادرش هستیم. چه میکنیم؟ صفحه سفید روح و روان کودکانمان، امانتهای سالم و زیبای خداوند، را چهگونه پرورش میدهیم؟ پرورش میدهیم با غذای رنگارنگ و سرشار از ویتامینها، اما با چه تربیت میکنیم؟ اما با چه تربیت میکنیم؟ با فریادها و بیحوصلگیها، نداریها و نمیشودها؟
مادری میدان ادعا نیست. میدان عمل است، رفتار و کردار است. سالهای طلایی مادریکردن همان ۷ سال است و چهبسا ۵ سال اول. بعد از آن، هرچه بکاریم، در همان زمینی ریشه میدواند و به بر میرسد که در آن سالهای طلایی آماده کردهایم.
عکسها و تابلوهای در و دیوار، روزهای غم و شادی ما، دلایل غم و شادی، کلام مهرآمیز و نگاه قهرآمیز ما، زمزمههای ما، اولویتهای روزمره ما و... همان سخنرانیهایی هستند که ایراد نکردیم، اما در روح و جان فرزندانمان رسوخ میکند.
{$sepehr_key_164164}
فاطمه زهرا(س) حافظ قرآن بود. دختر پیامبر (ص) و همسر علی (ع) بود، اما هیچکدام از اینها را برای تربیت فرزندانش اثرگذار و کافی نمیدانست؛ بلکه عمل و رفتار خودش را تنظیم کرده بود تا فرزندان را سالم و طیب و روبهکمال تربیت کند.
استقامت فرزندان در دیدن مقاومتهای مادر است. مقاومت در برابر ناملایمات و خواستههای دل و هوسها و زیادهخواهیهای هر روز، مادری هم برای فرزندان خودمان راه به جایی نمیبرد. همدیگر را یاری کنیم تا مادریمان روبهکمال باشد و صدالبته کمال مادری در بهثمررساندن فرزندانی فقط موفق نیست. فرزندان موفق فقط یک بخش کوچک مادریکردن است. فرزندان فاطمه زهرا(س) تمام تلاششان کمال همه انسانها بود. کمال بشریت است.
فاطمه زهرا(س) مادر بشریت است. ما هم پیروی کنیم. شیعهاش شویم.