به گزارش شهرآرانیوز؛ اوایل سال ۱۴۰۰ با فروکشکردن بیماری کرونا، زوجی پزشک تصمیم گرفتند خدمتکاری پارهوقت را برای کارهای خانه استخدام کنند؛ خدمتکاری که وظیفهاش نظافت و پختن یک وعده غذا در روز بود. در میان خدمتکارانی که به این زوج معرفی شدند، آنها زهرهخانم را استخدام کردند؛ زنی شصتودوساله که همزمان نظافت سه خانه دیگر را برعهده داشت و همه آنها از او راضی بودند. زهرهخانم از اواخر بهار سال ۱۴۰۰ کارش را در خانه این زوج پزشک و پسر جوان آنها در خیابان راهنمایی آغاز کرد.
زوج پزشک و پسرشان از او راضی بودند تا اینکه اوایل تابستان امسال در نبود صاحبخانه، از خانه آنها مقادیر زیادی طلا و دلار دزدیده شد. بهدنبال این سرقت، آنها موضوع را به پلیس اعلام کردند. تلاش پلیس برای رسیدگی به این پرونده ادامه داشت تا اینکه توجه این خانواده به گمشدن سریالی پولهای نقد از خانهشان جلب شد.
آقاوخانم دکتر مدتی بود که متوجه گمشدن تراولچکهای پنجاه، صد و دویست هزارتومانی از خانهشان شده بودند؛ اما با این تصور که پسر جوان آنها پولها را برمیدارد، به این موضوع توجه نکرده بودند تا اینکه یک گردنبند گرانقیمت نیز از خانه آنها گم شد؛ گردنبندی که برای خانم دکتر ارزش معنوی زیادی داشت. زوج پزشک موضوع را دوباره به پلیس اعلام کردند.
با گمشدن این گردنبند و اعلام به پلیس، سرهنگ رجبعلی صفایی، رئیس کلانتری سناباد، در گفتوگو با مالباختگان به آنها پیشنهاد کرد برای شناسایی سارق در خانه دور از چشم همه حتی فرزند و خدمتکارشان، دوربین مداربسته نصب کنند. بهدنبال این پیشنهاد،
آقای دکتر برخلاف نظر همسرش، اقدام به نصب سه دروبین مداربسته مخفی در خانهاش کرد؛ دوربینهایی که در طول یک هفته تنها تصاویری از زحمات خدمتکار سالمند برای این خانواده پزشک ضبط کردند. صاحبخانه تنهاچیزی را که از بازبینی تصاویر دید، این بود که خدمتکار سالمند آنها، مانند یک جوان کار میکند؛ موضوعی که سبب ارائه پاداش دیگری به زهرهخانم شد.
درحالیکه صاحبخانه همچنان به پاکدستی خدمتکار خانه پافشاری میکرد، کارآگاه جمال رحیمی، رئیس دایره تجسس کلانتری سناباد، یک راهکار ارائه کرد. او از آقای دکتر خواست یک طعمه باارزش، اما کوچک در مقابل دوربین قرار دهد؛ طعمهای مانند یک انگشتر طلا تا مشخص شود آیا واقعا کارگر خانه دزد است یا نه.
صبح روز بعد پیش از اینکه زهرهخانم به محل کارش بیاید، آقای دکتر باوجود مخالفت و حتی قهر همسرش، یک انگشتر طلا و مقداری تراولچک در مقابل یکی از دوربینهای مداربسته خانه گذاشت. زهرهخانم که رسید، این زوج پزشک به محل کارشان رفتند. با پایان روز کاری آنها درحالی به خانه بازگشتند که خانم دکتر مطمئن بود انگشتر و تراول صدهزارتومانی سرجای خودش است، اما اینطور نبود.
با توجه به اینکه روی میز و اطراف آن هیچ ردونشانی از انگشتر و تراول نبود، آنها سراغ دوربین مداربسته رفتند؛ دوربینی که در بازبینی آن مشخص شد زهرهخانم حین نظافت میز، انگشتر و تراول را برداشت و داخل جیبش گذاشت.
صاحبخانه بلافاصله با حضور در کلانتری سناباد، فیلم دوربین را در اختیار مأموران گذاشت. مأموران که پیشازاین هم به خدمتکار پیر مظنون بودند، پیشنهاد دادند دستگیری این زن را یک روز به تعویق بیندازند تا او خودش به محل کارش بیاید. صبح دوشنبه زهرهخانم درحالی به محل کارش رفت که برخلاف همیشه خانم دکتر نهتنها جواب سلامش را نداد، بلکه رویش را برگرداند.
آقای دکتر هم با تکاندادن سر، جواب سلام را داد. زهرهخانم با این فکر که بین این زوج اختلافی پیش آمده، وقتی میخواست آنها را نصیحت کند، کسی درِ خانه زنگ زد. آقای دکتر درِ ساختمان را به روی مأموران گشود؛ مأمورانی که زهرهخانم به محض دیدن آنها دستوپایش را گم کرده و شروع به تناقضگویی کرد.
پس از انتقال متهم به کلانتری، او وقتی متوجه وجود دوربین در محل کارش شد، بدون مقاومت، شروع به اعتراف کرد و گفت که گردنبند را به مبلغ ۱۰۰ میلیون تومان فروخته است؛ اما بعد مدعی شد آن را برداشته، چون میخواسته است در یک جشن عروسی شرکت کند. بعد از آن مدام منتظر فرصتی بوده تا آن را برگرداند؛ اما بعد مدعی شد که گردنبند و انگشتر طلا را به دختر همسایهاش امانت داده است.
با هماهنگی مقام قضایی قرار شد متهم تحتالحفظ برای بازگرداندن طلاها، مأموران را به خانهای ببرد که طلاها در آن بود. خانه متهم در شمال شهر بود، اما او مأموران را به منطقه قاسمآباد برد؛ موضوعی که توجه کارآگاه رحیمی را جلب کرد، اما او حرفی درباره این موضوع به متهم نزد تا اینکه آنها به مقصد رسیدند.
{$sepehr_key_164426}
با راهنمایی متهم، مأموران در مقابل یک واحد مسکونی ایستادند و او زنگ خانه را زد. پس از نواختهشدن زنگ آیفون، زن جوانی آیفون را برداشت. زهرهخانم بدون معطلی گفت: «سلام همسایه، همسایه لطفا همان طلاهایی را که به تو امانت دادم، بیار دم در.» در مقابل این حرفها، زنی جوان با تعجب گفت: «مادر چی میگی؟ کدام طلا؟» زن جوان چند لحظه بعد مقابل در آمد و مادرش را دستبسته در مقابل مأموران دید.
متهم هرچند دختر جوان را بازهم همسایه خطاب کرد، اما مأموران متوجه شده بودند او دختر متهم است. با انتقال هر دو متهم به کلانتری، زن جوان در دفاع از مادرش گفت که او زنی پاکدست است، اما حرفهای او وقتی خانمدکتر گردنبند را در گردن و انگشترش را در دست زن جوان شناسایی کرد، ناتمام ماند.
متهم که دستش رو شده بود، در بازجوییها اعتراف کرد: باوجود محبتهای زیاد آقای دکتر و خانمش از یک یا دو سال قبل هر وقت پول نقد در این خانه میدیدم، برمیداشتم. واقعا قصد بدی نداشتم و فکر میکردم برداشتن این پولها آسیبی به زندگی آنها نمیزند و اصلا متوجه نمیشوند. طلاها را، اما وقتی دیدم، وسوسه شدم و برداشتم. آنها را من دزدیدم و به دخترم دادم. او از همهجا بیخبر است.
برای اینکه بین او و شوهرش مشکلی پیش نیاید، گفتم او دختر همسایه است. من به او گفتم این طلاها را پیدا کردهام. دخترم گفت مادر از کجا آوردی؟ برو بگرد و صاحبش را پیدا کن که گفتم اینهمه آدم طلا پیدا میکنند و برای خودشان برمیدارند، ما هم یکی از آنها. اصلا معلوم نیست این گردنبند یا انگشتر طلا باشد. چندینبار هم میخواستم طلاها را برگردانم، اما فرصتی پیدا نکردم.
متهم در ادامه مدعی شد ارتباطی با سرقت از این مالباخته در تابستان ندارد و فقط تراول، چک و طلا از این خانه برداشته است. با پایان بررسی این پرونده، مادر و دختر به دادسرا منتقل شدند. متهم در دادگاه تمام جرائم را گردن گرفت و دخترش نیز مدعی شد که بههیچوجه از دزدی بودن طلاها اطلاع نداشته است. درحالیکه رسیدگی به این پرونده ادامه دارد، دختر جوان آزاد شد؛ اما مادر پیرش به زندان رفت.