روایت تولد فرزند یک شهید| پدری که رفت، فرزندی که آمد

به گزارش شهرآرانیوز؛ عطیه موسوی رفتیم. او درباره چگونگی آشنایی و ازدواجش با شهید مهدی حجت‌پناه می‌گوید: همسرم پسرخاله‌ام بود و خیلی سنتی ازدواج کردیم. سال ۹۸ عقد کرده و سال ۹۹ هم زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. سال ۱۴۰۰ نیز دخترم «ثمین» به دنیا آمد. همسرم خیلی مهربان و خانواده‌دوست بود و برای خانواده چیزی کم نمی‌گذاشت. در کار‌های منزل کمک‌حال من بود. خیلی خوش‌مشرب و خنده‌رو بود و روحیه آرامی داشت.

هر کس که او را می‌شناخت، جز به خوبی از او یاد نمی‌کند؛ چرا که غیر از خوبی از او ندیده‌اند.

او درباره روحیه همسرش در موقعیت‌های کاری خاطرنشان می‌کند: مهدی خیلی مقید بود که کارش را به درستی و به ‎موقع انجام دهد. اگر مدیری در رده‌های بالاتر به او می‌گفت این کار باید انجام شود؛ اما از نظر او آن کار اشتباه بود، روی حرفش می‎‌ایستاد و می‌گفت «نه کار درست این است و باید این را انجام دهیم».

خواب‌هایی که خبر از آسمان می‌دادند

موسوی در پاسخ به این پرسش که آیا همسرتان در زندگی مشترک از شهادت صحبت کرده بود یا خیر، عنوان می‌کند:، چون کارش عملیاتی نبود و بیشتر کار اداری انجام می‌داد، پیش نیامده بود درباره شهید شدن با من صحبت کند. در ایام جنگ ۱۲ روزه؛ اما به همسرم گفتم «وقتی مشغول کار هستی، مراقب باش شهید نشوی. ما اینجا تنها می‌مانیم». او با همان مهربانی همیشگی‌اش گفت «نه شهید نمی‌شوم. خیالت راحت باشد». از این صحبت‌هایمان تنها دو روز گذشته بود که خبر شهادتش را برایمان آوردند.

همسر شهید مهدی حجت‌پناه درباره خوابی که در روز شهادت همسرش دیده بود، یادآور می‌شود: آخرین روزی که همسرم می‌خواست سر کار برود، پیش از آنکه طبق معمول من را برای خداحافظی بیدار کند، خواب می‌دیدم که من، همسرم و دخترم می‌خواستیم وارد یک ساختمان بشویم؛ اما من و دخترم را راه ندادند و گفتند اینجا مخصوص آقایان است. وقتی این خواب را برای همسرم تعریف کردم، با خنده گفت «اشکال ندارد. خوابت هر چه باشد، ما با هم هستیم و هرجا بخواهیم برویم، با هم می‌رویم». من، اما تعبیر این خواب را شهادت همسرم می‌دانستم و اینکه شهادت قسمت من و دخترم نبوده است.

{$sepehr_key_164740}

پدری که رفت، فرزندی که آمد

او با بیان اینکه وقتی به خاطراتی که از همسرم در این ۶ سال زندگی مشترک داشتم، فکر می‌کنم، فقط مهربانی او را به یاد می‌آورم، می‌افزاید: گاهی وقت‌ها به خانه می‌آمد و می‌گفت: «همکاران و دوستانم به رستوران رفتند و به من گفتند تو هم بیا؛ اما من نرفتم». می‌گفتم: «چرا نرفتی؟ می‌رفتی، چه اشکالی داشت؟» در جواب پاسخ می‌داد: «شما خانه باشید و من به تفریح بروم؟ نه من فقط با شما تفریح می‌روم». همسرم این‌گونه برای ما وقت می‌گذاشت. این روز‌ها تنها این ویژگی‌های همسرم برایم پررنگ است و با این خاطرات، نبودش را بیشتر حس می‌کنم.

موسوی که تنها یک هفته پس از شهادت همسرش متوجه شد فرزند دومش را باردار است، در این باره اظهار می‌کند: پیش از آنکه مطمئن شوم باردار هستم، یکی از اقوام خواب همسرم را دیده و مهدی به او گفته بود «مراقب همسرم باش. او باردار است». همسرم خیلی منتظر بود تا دوباره بچه‌دار شویم و یک عضو جدید به خانواده کوچکمان اضافه شود؛ اما قسمت نبود که خودش در این موقعیت حضور داشته باشد.

منبع: روزنامه قدس