ادبیات داستانی، بدون «استعدادِ استعارهسازی» هیچ است، و با «نمادهای دستساز»، هیچتر؛ و خوشبختانه ارنست همینگوی، این فرمول را از روی هوا قاپیده. نویسندهای با پاهایی روی زمین، ذهنی در «آسمان»، و دستانی نیرومند برای نوشتن؛ نویسندهترین نویسندهها.
هِم، پایبند به کلمه، جمله، پارا گراف، پارا گرافیک، و صحنه است و کارکردشان را مسلّط است. با نثری سَبُک، و مضمونی رئالیستی. لحنی آهنین و آهنگرانه و سوار بر سَوادی بر ستونهای جزییات، و فضایی که نشان از جهاندیده بودن اوست. آن جهانبینی که میتواند درون و بیرون را به هارمونی برساند و قصهای واقعی برای گفتن - ببخشید برای نوشتن - داشته باشد. آن قاعدهی ابدی-ازلیِ «کاشت، داشت، برداشت».
هِم، یک آمریکایی تمامعیار، و - حالا دیگر- یک کلاسیک تمامعیار است؛ فرمولش اینست: بهترین رئیسجمهور آنیست که از بخشداری شروع کرده باشد، و فرمانداری، و خارج از نوبت شهرداری، و ایالتداری، و احیانا وزارتیچیزی، و سپس، ریاست به جمهورِ خوانندهها. همینگوی در نویسندگی اینگونه است؛ و به همین دلیل و علت نویسندهی نویسندگان است
همینگوی زاویه دید را از جهان واقعیِ واقع، دیده، و آموخته؛ جهانی بَس انسانی، و البته لحنی مِسین، و گاه سرد؛ که بَرْدًا وَسَلَامًا.
خبرنویسی که کمکم اوج میگیرد، با تثبُّت تثبیت میشود، جَنگ میرود و صُلح میرود، و عیش میکند، و زَخم میبیند، و دَرد میکشد، و رَنج میرنجد و، بر صدرِ ثروت و قدرت و شهرت مینشیند، و نهایتاالامر از این جهان، خودخواسته، کات میدهد. کات.
{$sepehr_key_164986}