تاکنون از جوانب مختلفی به دروغ گفتن پرداخته شده است، از جنبه روانشناسی، جامعهشناسی و حتی سیاسی! اما هیچگاه به این پدیده عمیق و چندبعدی از جنبه هنری نگاه نشده است. راستش را بخواهید، دروغ گفتن یک هنر است! هنری که باید برای اجرای آن، نهتنها سناریو بنویسی، بلکه بتوانی درست توی چشمان طرف مقابل زل بزنی و چیزی را که از بیخ و بن حقیقت ندارد، چنان با آبوتاب و زبان بدنت بیان کنی که شنونده سیر تا پیاز آن را باور کند!
بعضیها در این زمینه واقعا استادند، چنان هنرمندانه نقش بازی میکنند که اگر برنده جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول (حتی آنهایی که ادای نقش آدمهای دروغگو را درمیآورند!)، نمایش و نحوه ادای مونولوگهای آنها را ببیند، عذاب وجدان شدیدی میگیرد و با خود میگوید: نه، نه! این سیمرغ بلورین حق من نبود. حق این آدم بود که داستانی فیالبداهه ساخت و طوری آن را اجرا کرد که شنونده آن را اینقدر راحت پذیرفت!
البته بعضیها هم هستند که در این هنر مهارتی ندارند و دروغهایشان از فرسنگها دورتر بوی پیاز داغ میدهد، اما شنونده دروغشان، از سر ادب یا بیحوصلگی یا شاید هم شفقت به حالشان، به طرف مقابل نمیگوید من که میدانم مثل پینوکیو دروغ میگویی و دماغت دارد از کادر خارج میشود.
این هنرمندان آماتور فکر میکنند، چون خیلی حرفهای بودهاند، شنونده هم دروغشان را باور کرده است. غافل از اینکه شنونده فقط حوصله بحث ندارد وگرنه خودش کارگردان چند فیلم با مضمون دروغهای مصلحتی است.
دروغ، هنری است که جزو صنایع دستی نیست بلکه از زیرشاخههای صنایع زبانی پیشرفته محسوب میشود، اما دیده شده است گاهی افراد برای این هنرنمایی نهتنها از تار صوتی بلکه از دستشان هم استفاده میکنند! مثلا وقتی دیر به جایی میرسند، دستهای سیاه و کثیفشان را نشان میدهند و با چشمانی مظلوم میگویند: ببخشید، پنچر کرده بودم، داشتم پنچری میگرفتم که اینقدر دیر شد در حالی که پنچری در کار نبوده و فقط لحظه پیاده شدن از ماشین، دستشان را با لاستیک حسابی به سیاهی کشاندهاند تا نهتنها با زبان، بلکه با شواهد میدانی هم بتوانند دروغی بصری تحویل دهند و داستانی حقیقیتر بسازند.
{$sepehr_key_166020}
البته خودمانیم! اینطور هم نیست که همیشه از اینکه به ما دروغ بگویند ناراحت شویم. بلکه گاهی اگر دروغ نشنویم، آنقدر دلخور خواهیم شد که تا سر حد افسردگی مزمن پیش میرویم! مثلا اگر به مغازه یکی از آشنایان برویم و قیمت چیزی را بپرسیم، دوست داریم قبل از گفتن قیمت به ما یک دروغ بگوید؛ یک دروغ کوچک دوکلمهای، مثلا، قابل ندارد!
اگر این دروغ طلایی را نگویند و بلافاصله با بیرحمی تمام، قیمت را بگویند، ناراحت میشویم و آن را به حساب بیادبی شدید و پولپرستی افراطی و ناآشنا بودن با الفبای اولیه معاشرت اجتماعی میگذاریم. شاید همان لحظه با خودمان عهد ببندیم که دیگر پایمان را به مغازه این بیفرهنگ نگذاریم و او را تا ابد در لیست سیاه قرار دهیم.
به امید روزی که بتوانیم با این هنر قدیمی و نهادینه شده، خداحافظی کنیم و صداقت و راستی را جایگزین آن کنیم.