به گزارش شهرآرانیوز، طاقچه کوچک خانه، پر است از قابهایی که هرکدام گوشهای از زندگی «سید احمد» را روایت میکنند؛ از عکسهای کودکی و نوجوانیاش تا آخرین تصویری که پیش از اعزام آخر با مادر گرفته است. خانه کوچک بیبیفاطمه، پر است از یادهای پسری که بهقول خودش نهتنها با دیگر فرزندانش فرق میکرد، که جوانی «متفاوت» بود؛ جوانی که همه چیزش را گذاشت و راهی سوریه شد تا از حرم حضرت زینب (س) و ناموس این سرزمین دفاع کند.
مادر شهید، که سه پسر و دو دختر دارد، میگوید: «احمدآقا بیستوهفتساله بود که شهید شد. متولد ۲۹ فروردین ۱۳۶۹ بود؛ پسر وسطی، اما دردانه من. حدود چهار سال مرتب به سوریه رفتوآمد داشت تا اینکه سال ۹۶ به شهادت رسید.»
{$sepehr_key_167726}
از روزهای سخت اعزامهای پیاپی پسر میگوید؛ از دلهره و دلبریهای احمد:«وقتی میخواست برود جبهه، گفتم احمدآقا نرو. گفت: شما که همیشه جلسه دعا و مسجد میروید، چرا این حرف را میزنید؟! حتی گفت شماره استاد جلسهتان را بدهید به او زنگ بزنم و بگویم این چه شاگردی است که نمیگذارد من برای دفاع از حرم بروم! همان حرفها را که زد، راضی شدم. از زیر قرآن ردش کردم و رفت.»
هر اعزام احمد، با دعوا و سرزنش اقوام برای مادر همراه بود؛ اما او تنها کار خودش را میکرد: «زیر قرآن ردش میکردم و خدا را سپردمش.»
وقتی خاطره آخرین خداحافظی را تعریف میکند، اشکهایش بیاختیار سرازیر میشود:
«صبح بود، بعد نماز. نگاهم کرد و گفت مامان برایم دعا کن. گفتم انشاءالله عاقبتبخیر دنیا و آخرت شوی. خیلی خوشحال شد. از زیر قرآن ردش کردم و رفت... و دیگر برنگشت.»
بیبیفاطمه میان گریههای آرامش میگوید: «همان موقع اسمم برای کربلا درآمده بود. به احمدآقا گفتم بیا با هم برویم. گفت باشد سال بعد. او رفت سوریه و من رفتم کربلا. هرجا میرفتم، فقط میگفتم احمدم برگردد. یک حسی میگفت قرار است اتفاقی بیفتد. فقط دعا میکردم دست داعشیها نیفتد.»
بعد از بازگشت از کربلا، تماسهای احمد قطع شد؛ در خط مقدم بود. بعدتر فرماندهها و همرزمانش به خانهشان آمدند و از رشادتهایش گفتند. «۱۵ آبان رفته بود و ۲۵ آذر خبر شهادتش را آوردند. روز شهادت امام رضا (ع)، ساعت سهونیم بعدازظهر شهید شده بود.»
دلتنگی مادر، پایانی ندارد؛ اما رضایت از تقدیر خدا در صدایش موج میزند:
«از اینکه رفت پشیمان نیستم، ولی دلتنگش هستم. یک ساعت دیر میکرد، زنگ میزدم. تحمل دوریاش را نداشتم. هر بار که میآمد، موهایم را میبوسید. وقتی بچه بود، همیشه برای سلامتیاش نماز حضرت ابوالفضل (ع) میخواندم. هر ماه برایش روزه امام جواد (ع) میگرفتم. هرچه نذر بود مال سید احمد بود. الان هم دعا میکنم همنشین پیغمبر و امام حسین (ع) باشد.»
بیبیفاطمه آرام زیر لب میگوید: «دلتنگم پسرم… ولی راضیام. خدا قبول کند.»