به گزارش شهرآرانیوز | محمدرضا معلمی، یکی از چهرههای شاخص امروز شعر افغانستان، ابوطالب مظفری است. او در دهه۴۰ شمسی در افغانستان به دنیا آمد و بعد از تهاجم شوروی به افغانستان، سال ۶۱ به ایران مهاجرت کرد. زمانی که طلبه بود، شاعری را با استعداد ذاتی و کشش درونی آغاز کرد و سال ۱۳۶۴ نخستین شعر خود را سرود. اکنون قریب به سی سال از انتشار اولین دفتر شعر ابوطالب مظفری با عنوان «سوگنامه بلخ» میگذرد. مظفری در این مدت علاوه بر انتشار دفترهای شعر خودش، مشغول فعالیتهای مطبوعاتی و پژوهشی هم بوده است. هرچند فصلنامه «در دری» و «خط سوم» را نمیشود جزو کتابهای او محسوب کرد، ولی این دو نشریه که در آن سالها بهترین نشریات فرهنگی افغانستان شمرده میشدند، با سردبیری او منتشر شدند و نیمه دهه ۷۰ تا نیمه دهه ۸۰ را به یک دوره طلایی از کار مظفری بدل کردند. او را علاوه بر شعر و پژوهش ادبی، به شاگردپروری و فعالیتهای متعدد فرهنگی میشناسند. چهرهای که همواره پایگاه شاعران مهاجر افغانستانی در نقد شعر و حل مشکلات زندگی بوده است. او همچنین همت بسیاری به ارتقای سطح علمی و معرفتی شاگردان خود داشته و با شخصیت تأثیرگذار خود، همواره اطرافیانش را از دانش سرشارش بهرهمند ساخته است. در این یادبود که به مناسبت آغازین روزهای ورود او به دهه هفتم زندگیاش گردآوری شده است، تلاش کردیم تا جنبههای مختلفی از شعر و شخصیتش را به اختصار مرور کنیم.
یادداشتی از محمدکاظم کاظمی
ابوطالب مظفری به نظر من یک شاعرِ کامل است. منظورم از این عبارت چیست؟ ما بسیار شاعران داریم که در بعضی از وجوه شاعری در حد والا و بلکه متعالی هستند، ولی در بعضی وجوه دیگر به آن مرتبه و منزلت نمیرسند. مثلا شخصی دانش و آگاهی از فنون شاعری دارد، ولی استعداد و قریحه سرشار در حد نبوغ ندارد. شخصی دیگر آتش فشان استعداد شعری است، ولی آتش فشانی که گاهی خاموش میشود و گاهی هم فوران بی حاصلی دارد. کسی دیگر ممکن است هم قریحه و استعداد داشته باشد، هم دانش ادبی، ولی دغدغهمندی، تعهد انسانی و اخلاقی یا نفس سالمی نداشته باشد تا شعری که میسراید یک کارکرد انسانی ارجمند و عمیق پیدا کند. یا همه اینها را داشته باشد، ولی طبیعت حاشیه ساز و پردردسری داشته باشد و با رفتارها یا گفتارهای نسنجیده همه را تباه سازد. با این اوصاف، به باور من در سالهای بعد از استاد خلیل ا... خلیلی، شاعر متأخر افغانستان، کسی که میتواند شاعر کامل و جامع افغانستان به حساب آید، ابوطالب مظفری است. شعر مظفری از نظر قوت و خلاقیت اگر نگویم بی نظیر، میتوانم بگویم کم نظیر بوده است. مثنوی «مادر سلام، ما همگی ناخلف شدیم» به تنهایی میتواند گواه این ادعا باشد؛ و این شعر افزون بر غنای زبانی و تصویری و موسیقیایی، دو وجه مهم دیگر هم دارد. یکی اینکه به حد بالایی از پشتوانه فرهنگی شاعر برخوردار است.
اشارات و تلمیحات مظفری به فرهنگ و معارف ملی و مذهبی ما خود میتواند موضوع رسالهای باشد. از اساطیر و داستانهای دینی و ملی بگیرید، تا باورهای عامه و آداب و رسوم و ذخایر متون ادب فارسی. وجه دیگر تعهد شاعر نسبت به مردم، کشور و در کل جامعه انسانی یا حداقل جامعه فارسی زبان است. کمتر شعری میتوان از او یافت که خالی از دغدغههای عمیق شاعر نسبت به زمانه خودش باشد. شاعری بوده است هدفمند، با نگاهی انسانی. هیچ کدام از بلیاتی که گاهی افرادی از جامعه شعری به آن دچار میشوند، در شعر و شخصیت شعری مظفری دیده نمیشود، مثل ستایشگری نااهلان، هجو و هزل، هوس بازی و عشرت جویی که دامن شماری از شاعران را از دیرباز تا امروز آلوده است.
میتوان گفت مظفری در شعرش سالمترین محتوای موجود در زمان و مکان زیست خود را به مخاطبانش ارائه کرده است. به این سلامت، باید تعادل را هم افزود. او به جنگ و جهاد کشور بی توجه نیست و شعرهای فاخری در این زمینه دارد، ولی در حمایت از تفنگ سالاران یا قومیت گرایان یا متحجران یا ستمکاران کشور ما که همیشه هم وجود داشتهاند، وارد میدان نشده است. او به مفاخر تمدنی ما بسیار دلبسته است، ولی افتخار کردن افراطی به این مفاخر را خوش ندارد. همچنین او به تبعیضهای قومی رایج در افغانستان اعتراض دارد و خیلی از شعرهای او در واقع گفتمان عدالت خواهی قومی را ترویج میکند، اما در عین حال قوم گرا یا قوم ستیز نیست و بلکه در آثارش همواره از وفاق و ملت سازی دفاع کرده است. در کنار این تعادل، باید به جامعیت شعر مظفری هم اشاره کنیم. شماری از شاعران، فقط شاعر عاشقانه سرایند. شماری فقط مذهبی سرایند.
عدهای فقط شاعر اعتراض هستند. شاعرانی که در کارشان مسائل و مضامین و دغدغههای متعدد و متکثر بتوان یافت، زیاد نیستند؛ و مظفری از همین اندک شاعران است. اگر شعر مذهبی بخواهیم، در کارنامه اش هست، شعر ملی و میهنی هست، شعر سیاسی و اجتماعی هست، شعر عاشقانه، تأملات شخصی، تأملات فکری، حتی اخوانیه دارد و به ندرت با هر انتظاری که از شعر داریم، از گنجینه شعر مظفری دست خالی برمی گردیم. همین طور در زمینه قالب، آثارش متنوع است، هم شعر نو، هم شعر کلاسیک و آن هم در قالبهای متعدد. وقتی شاعر جامعیت دارد، آدمهای بسیاری در جامعه را میتواند راضی کند. اما شعر یک شاعر میتواند از شخصیت او جدا باشد؟ شاید برای آیندگان یا کسانی که در تاریخ و جغرافیای دیگری زندگی میکنند بیشتر متن اثر مهم باشد. ولی برای ما کسانی که در این محیط نفس میکشیم، با هم مراوده داریم، در محافل شرکت میکنیم شخصیت شاعر جدا از شعر هیچ خالی از اهمیت نیست.
مظفری شخصیتی دارد متعادل، مردم دار، فکور، بی حاشیه و به دور از خلأهای وحشتناکی که ما بسیاری از ابنای بشر به آنها دچاریم. نمیخواهم او را تقدیس کنم یا فرشته پنداری کنم، ولی میتوان گفت که هیچ خصلت منفی بارزی را نمیتوانم در او سراغ بگیرم که او به آن متصف باشد و دستمایه قضاوت منفی در موردش قرار گیرد.
نه شهرت طلب بوده است، نه مال دوست، نه بی اخلاق، نه دوبه هم زن، نه ممسک، نه مسرف. نیم قرن است که با سلامت نفس و تعهد و مردم داری سرگرم کار شعر و فعالیتهای فرهنگی بوده است، بدون هیچ چشمداشتی؛ و در این سالها افزون بر سرایش شعر، مصدر خدمات بسیار هم شده است.
{$sepehr_key_167731}
دیر زیاد آن بزرگوار خداوند- یادداشتی از مصطفی محدثی خراسانی
محمدکاظم کاظمی، فضل ا... قدسی و ابوطالب مظفری، اولین شاعران مهاجر افغانستانی بودند که به حلقه شعر جوان خراسان پیوستند و در شکل گیری جریان شعر جوان خراسان در دهه ۶۰ نقشی اساسی داشتند و موجبات پیوستن بسیاری دیگر از شاعران افغانستانی مهاجر به این حلقه را فراهم
آوردند. شریف سعیدی، محمد رضا محمدی، رفیع جنید، قنبرعلی تابش، زهرا حسین زاده و... در آن سالها به مــــــــرور به میدان آمدند و در رونــــق شعر جوان خراسان نقش چشمگیری ایفا کردند.
کاظمی با ذهن نقاد و دانش شعری و زبان تعلیمی خاص خودش خیلی زود به معلم شعر جوان خراسان و با انتشار کتاب آموزش شعر «روزنه» به معلم شعر در حوزه زبان فارسی تبدیل شد. فضل ا... قدسی در رفت وآمد بین افغانستان و ایران و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی، گاهی سری به ما میزد و کماکان در کنار تمام فعالیت هایش، شعر را جدی دنبال میکرد؛ اما در این بین ابوطالب مظفری به اموری راهبردی و اساسیتر پرداخت و به ترییت و آموزش و جهت دهی و غنی سازی جریان شعر مهاجران در ایران پرداخت و با راه اندازی مجله «در دری» تلاش خود را معطوف باروری جهان بینی و اندیشه و تفکر شاعران کرد و به پیر شاعران مهاجر در سیرو سلوک شاعری تبدیل شد تا حدی که من این نسبت را حتی بین محمدکاظم کاظمی که سرآمد شاعران مهاجر در ایران است و ابوطالب مظفری میدیدم و احترام و شأنی که کاظمی برای مظفری قائل بود و هست حکایت از این ارادت دارد. مظفری با مناعت طبع، بی اعتنایی به عناوین و اعتبارات دنیایی، خلوتی گزید و سیرو سلوکی را پیش گرفت که توانست آن را تسری دهد و بسیاری دیگر را با خود همراه کند.
یادداشتی از علی محمد مؤدب
سالها پیش یادداشتی از سید ابوطالب مظفری در نشریه «در دری» خواندم که درباره سفری اردویی به همراه جمعی از شاعران به یکی از تفریحگاههای مشهد بود. در آن یادداشت به زیبایی از ماجرای ساده آب بازی که در اردو اتفاق افتاده بود برداشتهایی حکیمانه ارائه کرده بود. دریافتن معنای نشانهها و لحظات زندگی، کاری است که از حکیمان و حکمت جویان برمی آید و مظفری همیشه در آستان شعر کهن فارسی برای یافتن حکمت زانو زده است. سید ابوطالب مظفری یکی از عزیزانی است که نامش همواره روشنی و مهربانی و خرد را به یاد میآورد. مظفری به درستی از متون کهن ادبی، حکمت آموخته و با همین آموختهها امروز یکی از سرمایههای وزین ادب فارسی است که بسیاری از خوبان شعر خراسان از وجود او بهرهمند
شدهاند. وجود گرا ن قیمت او سرمایهای است برای پرورش ادیبان و شاعران در حوزه فرهنگی خراسان بزرگ و بزرگداشت و تکریم او تکریم حکمت و ادب و فضیلت است. تولد او را به شعر و شاعران تبریک میگویم و دعا میکنم سایه او بر سر ادب وطن عزیز فارسی مستدام باشد.
{$sepehr_key_167732}
یادداشتی از زهرا حسین زاده
هفده ساله دختری عاصی بودم در قامت مسئول یک بنیاد فرهنگی؛ خسته و رسته از هنجارهایی که سنت بر دست و پایم بسته بود. پیش خود فکر میکردم قادرم جهان را تغییر دهم. مقاله مینوشتم و در جمعهای کلان مردمی میخواندم، گاه سخنرانی میکردم. نو شروع کرده بودم به نوشتن چیزهایی که به زعمِ خود شعرشان میپنداشتم. همان ایام پاکتی به دستم رسید با نامهای در دلش. این بیت از مولانا را در پیشانه داشت:ای عاشقان!ای عاشقان! امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا
پای زیب آن امضایی بود با قلم سبز که افتادن سنگ در آب را تداعی میکرد؛ دایرههایی تکرار شده که بیننده را مجذوب میکرد. امضا، آنِ سید ابوطالب مظفری بود؛ نامی که قبلا بارها دیده و شنیده بودم. شعر "دمبوره نامه اش" جنجالی برانگیخته بود آن وقتها و آتشی سوزانده بود که مپرس. دعوت نامه خبر از رستاخیزی عظیم داشت در حیطه فرهنگ و ادب مهاجران افغانستانی. خام بودم و پی نامه را نگرفتم. خواهرم به «درّ دری» که تازه تأسیس بود رفت و آمد داشت و فصلنامه هایش را برایم میآورد. با جان مینیوشیدم تک تک مطالبش را و کیفور میشدم. سرمقاله ها، اما یک چیز دیگر بودند. کلمات انگار جادویت میکردند. جملات، صیادان ماهری بودند که تا مدتها در دا مشان سرگردان میماندی. دلت میخواست به احترام کلماتش قیام کنی و کلاه از سر بکشی. این قدرت، خاص قلم استاد مظفری بود و من مشابه آن را به ندرت دیدهام. خواهرم دفاتر شعرم را یواشکی پیش استاد برده بود که بخواند و نظر بدهد. همه آن هذیان گوییها و خزعبلات را با محبتی بی دریغ خوانده بود. زیر برخی کلمات با قلم سرخ، خط کشیده و شرحی نوشته بود. در پایان هم توصیه هایش را صبور برشمرده بود. بسیار به کارم آمد آن پندها. سال ۱۳۸۲، افغانستان مهمان ویژه نمایشگاه بین المللی کتاب تهران بود. چند نفری از مشهد دعوت شدند که من هم از جمله شان بودم. آن سفر نقطه عطف زندگی ادبیام شد. شعرها و سخنان بیشتری از ابوطالب مظفری شنیدم. شخصیت منحصر به فردی در وجود ایشان یافتم؛ کاریزمایی که بر من اثرها داشت. در شعرهایش رنجهای قوم من متجلی بود که با فخامت خاص بر دل مینشست. استعدادی ویژه در صحبتهای بداهه در محافل داشت که برخاسته از مطالعات عمیق و دانایی بی نظیر وی است. بعد بازگشت از آن سفر به دعوت ایشان لبیک گفتم و تا امروز همکارشان در مؤسسه فرهنگی «درّ دری» و بعدها دانشنامه «هزاره» باقی ماندم. از خوش اقبالیهای انگشت شمارم یکی همین آشنایی با حضرت ایشان است بی شک. بسیار میشناسم آدمهایی را که اینک صاحب نام و چه بسا نانی در حیطه ادبیاتاند و خودشان را با افتخار شاگرد و وام دار مهربانی استاد مظفری میدانند. به چشم سر شاهد بودم که با حوصله تمام به تربیت چند نسل شاعر و نویسنده پرداخته است، بی هیچ چشمداشتی. شکیبایی مثال زدنی از دیگر ویژگیهای حضرت ابوطالب است که درسها برای شخص من داشته است. اندیشه سترگ و روشن نگریهای ایشان بر عوام، گاه گران آمده است و او را برنتافته و هدف نوک پیکانهای کج فهمی قرار دادهاند. استاد، اما خم به ابرو نیاورده و به راهی که به آن ایمان داشته، آهسته و پیوسته ادامه داده است. اینکه در این روزگار پرآشوب، چون ابوطالب مظفری بزرگ باشی و نه خانه ات باشد، نه ماشین و نه حساب بانکی پر و پیمانت خود نکتهها دارد که چشم بصیرت میطلبد فهمش.
{$sepehr_key_167733}
یادداشتی از سیدحکیم بینش
نمیتوانی با دیدن او ذوق نکنی، آرام است و کم گپ، اما خوش مشربِ محجوب، با صفا و اهل دل، مهربان و عاطفی و محبوب. با او خسته نمیشوی به ویژه اگر بساط شطرنج پهن باشد و موسیقی سنتی هم چالان. در هنگام صحبت، گپهای طنز آمیزش، همچنان که موجبات خنده دوستان را فراهم میکند، صمیمیت فضا را بیشتر میسازد. شاگردانش او را به اندازهای دوست دارند که حواریون حضرت عیسی را؛ در زلالی نگاهش غرق میشوند و در خنکای اندیشه اش، جان تشنه خویش را سیراب میکنند.
استاد سیدابوطالب مظفری را از سالهای دور میشناسم، از سالهای ۱۳۶۷ و ۱۳۶۸ ما دانش آموز دوره راهنمایی بودیم و استاد مظفری طلبه جوان حوزه علمیه که چند سالی میشد به وادی شعر کشیده شده بود. آن وقتها مقاله نویسی نزد استاد یاد میگرفتیم. تازهترین کتابهای ادبی را که استاد میخرید به ما امانت میداد که بخوانیم، ولی از سرودن شعر منع میکرد. «ضریح آفتاب» اولین کتابی بود که استاد برای ما امضا کرد. شعر «سوگنامه بلخ» استاد در آن چاپ شده بود. مثل گروه چند نفره ما در التیمور، استاد محمدجواد خاوری در گلشهر شاگردانی پرورش میداد که بعضی از جمعه ها، ما را به گلشهر میبرد تا در جمع آنها مقاله هایمان را بخوانیم. کم کم پای ما را به جلسه شعری کشاند که در چهارراه شهدا در بازار مرکزی برگزار میشد. ما جمعهها با استاد فوتبال میرفتیم و بعد از فوتبال به جلسه شعر در بازار مرکزی.
در میان شاعران انقلاب اسلامی ایران، احمد عزیزی و استاد علی معلم دامغانی در مثنوی سرایی شهرت دارند. همان طور که میدانید، هر کدام سبک و سیاق خود را در مثنوی دارند و بر مثنوی سرایان تأثیرات فراوانی گذاشتهاند. در میان شاعران افغانستان هم استاد محمدکاظم کاظمی و استاد سیدابوطالب مظفری بیشتر از شاعران دیگر به مثنوی سرایی روی آوردهاند. جامعه ادبی هم آنها را بیشتر با مثنوی هایشان میشناسند. مثنویهایی که هر کدام در زمان خودش یک اتفاق محسوب میشد. استاد مظفری در مثنوی، لحن و زبان حماسی و خراسانی دارد. این لحن حماسی از نخستین مثنوی او سوگنامه بلخ خود را نشان میدهد و در شکایت نامهها به اوج خود میرسد.
همه شاید استاد مظفری را با عنوان یک شاعر درجه یک بشناسند، اما هرکس که مقدمههای مجلههای «خط سوم» و «در دری» را بخواند، اذعان میکند که استاد مظفری همان طور که در شعر شاعر درجه یک است، در نثر هم یک نویسنده درجه یک است. نثر او روان، صمیمی به دور از تعلیق و پیچیدگی و حکیمانه است. اگر پیش از این نثر او را نخواندهاید، میتوانید به مقدمههایی که بر کتابها نوشته یا مقدمههای مجلههای «خط سوم» و «در دری» مراجعه کنید.
استاد مظفری سالهای زیادی را به پرورش شاگرد اختصاص داده است. عمر شاگرد پروری اش، تقریبا به اندازه عمر شاعری اش بوده است. بسیاری از شاعران جوان مهاجر و بسیاری از شاعران ایرانی که در مشهد بودهاند، افتخار شاگردی اش را دارند. از زمانی که مؤسسه «در دری» تأسیس شده، این مؤسسه در روزهای جمعه و غیرجمعه، پاتوق شاعران و نویسندگان باسابقه و بی سابقه بوده است. استاد مظفری هم با حضور همیشگی خود در سختترین شرایط هم در زمینه داستان و هم در زمینه شعر، کوشش داشته است که دست شاعران و نویسندگان را بگیرد. خوشبخت کسانی که در این سالها کوشش کردهاند از دانش این شاعر بزرگ فارسی بهره بگیرند.
استاد مظفری بسیار اهل مطالعه است. شاید نشده باشد که گذرش به شهر بیفتد و راه خود را به سوی کتاب فروشیها کج نکرده باشد و تازهترین کتابهای ادبی را نخرد. اگر کتابی را در کتاب فروشی پیدا نکردید، حتما سراغ کتابخانه استاد مظفری بروید.