کوک‌هایی برای زندگی | زنانی که با نخ و سوزن اعتیاد را پشت سر گذاشتند

به گزارش شهرآرانیوز، صدای چرخ‌های خیاطی و همهمه کارگران در سالن پیچیده است. همه مشغول کارند؛ یکی برش می‌زند، چند نفر می‌دوزند و بعضی‌ها لباس‌ها را اتو می‌کنند. چند بچه هم از این سر کارگاه تا آن سر کارگاه با هم مسابقه می‌دهند. یک نفر سینی‌به‌دست با احتیاط از میانشان عبور می‌کند تا برای دیگران چای بیاورد.

خانم مینا سبحانی و پدرش که مشغول صحبت با یکی از کارگران هستند، متوجه آمدن ما می‌شوند و به استقبال می‌آیند. به کارگاه خیاطی‌ای در حاشیه شهر آمده‌ایم تا با چند نفر از کارگران صحبت کنیم و قصه زندگی‌شان را بشنویم؛ قصه‌هایی پرغصه که وجه اشتراک همه آنها اعتیاد است، بلایی که پایه‌های زندگی‌شان را لرزانده است.

زنان باید یاد بگیرند که قوی باشند

مینا سبحانی کارآفرینی جوان است که توانسته برای زنان بی‌سرپرست و بدسرپرست اشتغال‌زایی کند. خودش نیز سرپرست خانواده است و مسئولیت بزرگ کردن دو فرزندش را برعهده دارد. او درباره علت انتخاب نیروی کار از میان این افراد می‌گوید: «زنان باید بدانند که می‌توانند روی پای خود بایستند و قوی باشند. این‌قدر قوی که بتوانند علاوه بر خود، به دیگران هم کمک کنند.»

بسیاری از کارگران این کارگاه زنانی هستند که به علت جرم‌های مختلف مدتی در زندان بوده‌اند، اما پس از رها شدن از دام اعتیاد توانسته‌اند مسیر زندگی خود را تغییر دهند. مینا سبحانی توضیح می‌دهد: «از حدود یک سال و نیم پیش، کار با زنان زندانی را شروع کردم. وقتی آزاد می‌شوند، مثل نهالی هستند که رها شده و نمی‌تواند از خود مراقبت کند. دوست دارند درست زندگی کنند، اما به علت شرایط اقتصادی و تأمین معاش، مجبور می‌شوند دوباره خلاف کنند، چون جامعه برای آنها کار مناسبی ندارد و کسی به آنها اعتماد نمی‌کند.»

در این مدت همکاری، به‌ندرت شاهد برگشت آنها به اعتیاد و خلاف بوده‌ام. به نظر می‌رسد بزرگ‌ترین مشکلشان، نداشتن خانه مستقل است، چون اغلب مجبورند با کسانی زندگی کنند که آنها را دوباره به مسیر گذشته می‌کشند.

{$sepehr_key_169662}

اعتیاد؛ فاصله‌ای بین مادر و فرزند

مریم پانزده سال از ۳۵ سال عمرش را درگیر اعتیاد بوده، اما حالا مسیر زندگی‌اش را تغییر داده است. او از ازدواج اولش تعریف می‌کند: «در پانزده‌سالگی ازدواج کردم. شوهرم خلاف‌کار بود. دوماهه حامله بودم که رفت زندان و من مجبور شدم با والدینم زندگی کنم. تا قبل از تولد دخترم پاک بودم، اما بعد از آن، گرفتار شدم.»

اولین پس‌لرزه‌های اعتیاد، ناتوانی در نگهداری از فرزند است؛ دخترش تا هفت سالگی حتی شناسنامه نداشته و به بهزیستی سپرده می‌شود. در ازدواج دوم هم شانس نمی‌آورد؛ شوهرش معتاد است و فرزندانش توسط خانواده شوهر نگه‌داری می‌شوند. مریم توضیح می‌دهد: «شوهر دومم به علت اعتیاد عصبی و بداخلاق می‌شد. یک روز به همین دلیل سیلی محکمی به پسرم زد. مجبور شدم بچه‌ها را ببرم و به خانه مادرم برگردم. پرده گوش پسرم آسیب دید و الان سمعک دارد.»

پیروزی بر اعتیاد بعد از پانزده سال

یکی از روز‌هایی که با شوهر سابقش مصرف می‌کرده، پلیس آنها را دستگیر می‌کند و به زندان می‌افتند. مریم پس از چهار ماه آزاد می‌شود و به اصرار برادرش در کمپ ترک اعتیاد بستری می‌شود. اینجا نقطه خداحافظی او با اعتیاد بعد از پانزده سال است. حالا یازده ماه است پاک است و دو ماهی است در کارگاه خیاطی مشغول کار شده است.

مریم از آسیب‌هایی که مصرف مواد به او زده می‌گوید: «آدم ممکن است اشتباه کند، اما فکر نمی‌کردم بتوانم دوباره زندگی کنم. از پانزده‌سالگی بار‌ها تلاش کردم ترک کنم، اما همیشه بازمی‌گشتم. حالا پاک هستم و همه چیز را برای دخترم می‌خواهم.»

اعتیاد؛ منشأ غم‌های شادی‌

ام‌البنین، که همه او را شادی صدا می‌زنند، هنوز ۳۲ سالش نشده، اما سختی‌هایی کشیده که برای یک عمر هم زیاد است. مادرش از پدر جدا شده و او با پدر تنها مانده است. پس از تجربه آزار و اذیت، مجبور به فرار و زندگی در بهزیستی می‌شود. ازدواج‌ها و زندان او نیز نتیجه شرایط سخت زندگی و اعتیاد خانواده بوده است.

شادی حالا یک مادر است. او می‌گوید: «پسرم، ایلیا، انگیزه زندگی من است. فقط به خاطر او کار می‌کنم تا آینده خوبی داشته باشد. می‌توانستم دوباره راه خلاف بروم، اما به خاطر او دور آن خط کشیده‌ام.»

رهایی از اعتیاد، چشم امید به آینده

ستاره نیز دو ماهی است که بعد از آزادی از زندان، در کارگاه خیاطی مشغول به کار شده است. او ۱۴ سال مصرف‌کننده مواد بوده و در زندان فرزندش به دنیا آمده است. ستاره می‌گوید: «سه سال است پاکم و الان می‌خواهم یک خانه مستقل داشته باشم و دخترم را بزرگ کنم. کسی کمکم نمی‌کند و مجبورم تحمل کنم تا دست و بالم باز شود.»

این کارگاه خیاطی، میدان نبرد زنانی است که با نخ و سوزن به جنگ اعتیاد رفته‌اند. زنانی که در پس هر دوخت، امید و زندگی می‌بافند؛ امیدی که نه تنها خودشان، بلکه فرزندان و آینده‌شان را نیز نجات می‌دهد.