به گزارش شهرآرانیوز، میلیاردرهای آمریکایی زمانی نفوذ سیاسی عظیمی را بیسروصدا و بسیار کارآمد اعمال میکردند، اما در سالهای اخیر با تغییر مسیر به سمت رفتارهای پرسروصدا، نمایشگرانه و آشکارا ایدئولوژیک، موجی از واکنش عمومی را علیه خود برانگیختهاند؛ واکنشی که اکنون مشروعیت، نفوذ و حتی ثبات نظم سیاسی را تهدید میکند.
برای بیش از یک دهه، میلیاردرها در شرایطی فوقالعاده مساعد زندگی کردند. رأی دیوان عالی در پرونده Citizens United در سال ۲۰۱۰، مسیر را برای ورود بیحدوحصر پول به سیاست باز کرد و به فوقثروتمندان اجازه داد با هزینهکرد نامحدود در انتخابات و سیاستگذاریها، نفوذی عظیم، اما اغلب غیرشفاف به دست آورند. این نفوذ بهسرعت به سود اقتصادی هم تبدیل شد؛ سیاستهای مالیاتی مطلوبتر و برنامههای کاهش مقررات، به انباشت ثروت در بالاترین طبقات سرعت داد. در فاصلهای کوتاه، ثروت بیست آمریکاییِ ثروتمند از ۱.۳ تریلیون دلار به ۳ تریلیون دلار رسید.
بخش زیادی از این قدرت، پنهانی و دور از دید عموم اعمال میشد. روزنامهنگار تحقیقی یعنی جین مایر، در کتاب پولِ تاریک نشان داد که چگونه افرادی مانند برادران کُخ، با ایجاد شبکههای پیچیده و کمردیابیِ مالی و سیاسی، توانستند نفوذی تعیینکننده بر حزب جمهوریخواه پیدا کنند. این نوع نفوذ پشتپرده، دقیقاً به این دلیل اثرگذار بود که کمتر در معرض توجه عمومی قرار میگرفت. نویسنده تلویحاً میگوید اگر میلیاردرها همان مسیر «خاموش و نامرئی» را ادامه میدادند، شاید میتوانستند هم قدرت خود را حفظ کنند و هم تصویری قابلقبول از خود در افکار عمومی نگه دارند.
اما بسیاری از میلیاردرهای امروز مسیر متفاوتی را انتخاب کردهاند: دیدهشدن، جنجالسازی و تسلط فرهنگی. چهرههایی مانند ایلان ماسک، مارک اندریسن و بیل اَکمن اکنون آشکارا از مداخلههای سیاسیشان سخن میگویند و حتی به آن میبالند. ماسک با افتخار از کمکهای مالی چندصد میلیون دلاریاش به دونالد ترامپ صحبت کرد و دست به اقداماتی زد که به چشم منتقدان، شبیه تلاش برای تأثیرگذاری مستقیم بر رأیدهندگان بود. اندریسن وعده داد دهها یا صد میلیون دلار برای هدف قرار دادن قانونگذارانی هزینه کند که قصد تنظیمگریِ هوش مصنوعی را دارند و حتی به نهادهای اخلاقی و مذهبی مثل پاپ که درباره ضرورتِ چارچوبهای اخلاقی هشدار میدهند، طعنه زد. اَکمن نیز علناً گفت حاضر است با دوستانش صدها میلیون دلار برای شکست دادن یک نامزد سوسیالیست هزینه کند و حتی پیشنهاد داد اگر نتیجهٔ سیاسی مطابق انتظارش نشد، از ابزارهای سختگیرانه مانند ورود نیروهای نظامی استفاده شود.
همزمان، این میلیاردرها بیش از پیش رفتار «اینفلوئنسری» پیدا کردهاند: از انتشار توصیههای سبک زندگی و فلسفههای شخصی گرفته تا نمایش آشکارِ مصرف تجملی. نمونهٔ شاخص، مراسم عروسی چندروزه و فوقالعاده پرهزینهٔ جف بزوس با حضور چهرههای مشهور بود که عملاً برای جلب توجه رسانههای جهانی طراحی شده بود. اَکمن هم توصیههای عاشقانه و جملات پیشنهادی برای آشنایی به جوانان میدهد. برای این افراد، مالکیت جهان کافی نیست؛ آنها در پی «نشئهٔ ارزانِ» محبوبیت و توجه عمومی هم هستند و همین میل به نمایش، به ضررشان تمام شده است.
در نتیجه، افکار عمومی به شکل محسوسی تغییر کرده است. تنها چند سال پیش، اکثریت بزرگی از آمریکاییها باور داشتند میلیاردرها ثروتشان را با خلق ارزش به دست آوردهاند و جامعه از ثروتمند شدن افراد منتفع میشود. امروز، اما نظرسنجیها پیاپی نشان میدهند مردم خواهان افزایش مالیات ثروتمندان حتی به شکلی بسیار شدید هستند، از مالیات بر ثروت حمایت میکنند، و برخی حتی طرفدار سقفگذاری برای میزان ثروت قابل انباشت توسط یک فردند. سیاستمدارانی مانند برنی سندرز و الکساندریا اوکاسیو کورتز که زمانی پیام ضد میلیاردرشان افراطی به نظر میرسید، اکنون پایگاه اجتماعی گستردهای دارند. در نیویورک نیز رأیدهندگان به زهران ممدانی، سوسیالیست دموکراتی رأی دادهاند که آشکارا معتقد است میلیاردرها اساساً نباید وجود داشته باشند.
میلیاردرها خودشان باعث این برگشت افکار عمومی شدهاند. مقیاس حیرتآور ثروت امروز که حتی ثروت دوران «عصر زرین» آمریکا را هم پشت سر میگذارد نوعی کجرفتاری و انحراف اخلاقی و اجتماعی به وجود آورده است. برخی از این افراد دیگر حتی به ارزش دموکراسی وفادار نیستند. پیتر تیل آشکارا از «گریز از دموکراسی» و رفتن به سمت آیندهای تکنولیبرترین سخن میگوید. بالاجی سرینیواسان ایدهٔ تسلط نخبگان فناوری بر شهرها و ایالتها یا ساختن واحدهای جدید و ادارهٔ آنها مانند موجودیتهای شبهخصوصی را تبلیغ میکند.
{$sepehr_key_174927}
الکس کارپ از پالانتیر نیز همزمان با پیشبینیهای آخرالزمانی دربارهٔ «برخورد تمدنها»، به خودنمایی شخصی میپردازد.
ایدههایی که زمانی خندهدار یا حاشیهای به نظر میرسیدند، اکنون در فضای سیاسیِ متشنج، رنگ «قابل تصور بودن» گرفتهاند و همین ترسناک است.
یکی از علتهای اصلی این دورافتادگی فکری، انزوای اجتماعیِ ناشی از ثروت است. ثروت افراطی به میلیاردرها اجازه میدهد نه فقط از مردم عادی، بلکه حتی از ثروتمندانِ «معمولی» هم فاصله بگیرند. آنها در جهانی زندگی میکنند که برای حذفِ هرگونه ناراحتی، مخالفت و تماس با واقعیت روزمره طراحی شده است. پژوهشگر نابرابری، چاک کالینز، ثروت را «مخدرِ گسست» توصیف میکند؛ چیزی که افراد را از روابط واقعی و جامعهٔ انسانی جدا میکند.
این انزوا به منابع اطلاعاتی هم سرایت کرده است. گرچه میلیاردرها بر بسیاری از رسانهها و پلتفرمهای اجتماعی و فرهنگی اثرگذارند، اما برای دریافت اطلاعات و شکلدهی دیدگاه خود، در برخی موارد به حلقههای بستهٔ همطبقهایهایشان اعتماد بیشتری دارند. گزارشهایی درباره گروهچتهای فوقانحصاری در سیلیکونولی مطرح شده که گفتوگوهای خودتقویتکننده در آنها، بسیاری از ثروتمندان فناوری را به سمت سیاستهای راستگرایانه سوق داده است. وقتی افراد فقط در چنین اتاقهای پژواک زندگی کنند، به نظرشان میرسد همه «مستقل» به یک نتیجه رسیدهاند، در حالی که در واقع با یکدیگر همدیگر را تقویت کردهاند.
از سوی دیگر، بیرون از آن دروازههای حفاظتشده، جامعه در حال تلاطم است. اکنون اکثریت قابل توجهی از آمریکاییها میلیاردرها را تهدیدی برای دموکراسی میدانند و از مالیات بر ثروت و محدودیت بر انباشت سرمایه حمایت میکنند. همچنین ائتلافهای عجیبوغریب سیاسی در حال شکلگیری است: از همصداییهای موقت میان برخی پوپولیستهای راست و دموکراتهای ضد شرکتهای بزرگ گرفته تا تمرکز مشترک بر افشاگریها و فساد نخبگان. در شرایطی که نابرابری درآمدی، تهدیدهای ناشی از هوش مصنوعی و رشد گرایشهای اقتدارگرا فشار میآورد، شورش علیه نخبگانِ خودمحور شاید یکی از معدود موضوعاتی باشد که بتواند گروههای متضاد را کنار هم قرار دهد.
در انتخابات هم، حمایت میلیاردرها گاهی بیش از آنکه مزیت باشد، به پاشنهآشیل تبدیل شده است. ورود پولِ «طبقهٔ جت خصوصی» به یک کمپین، بویی از الیگارشی به همراه میآورد و رقیب میتواند نامزد را «ابزار شرکتها» بنامد. نمونههایی مثل پیروزی یک سوسیالیست دموکرات در رقابت شهرداری سیاتل علیه نامزد مورد حمایت ثروتمندان نشان میدهد این تغییر واقعی است. حتی برخی نامزدها از اینکه توسط سوپرپکهای میلیاردرها هدف قرار گیرند استقبال میکنند، چون این حملات میتواند آنها را در چشم رأیدهندگان «مستقلتر» و «مقابلهجوتر» نشان دهد.
این قضیه شباهت تاریخی با فرانسهٔ پیش از انقلاب آن دارد. مورخ رابرت دارنتون دورهای را توصیف میکند که در آن کنترل از بالا بر رسانهها، تغییرات فناورانه سریع، رفتارهای «بگذارید کیک بخورند» طبقه درباری، و رسواییهای اخلاقی، احترام مردم به نخبگان را فرسوده کرد. شایعات و رسالههای ارزانقیمت که درباره فساد و رسواییهای جنسی دربار مینوشتند، بهتدریج تقدس را به تمسخر، تمسخر را به نفرت، و نفرت را به طغیان تبدیل کردند. نویسنده میگوید شبکههای اجتماعی امروز میتوانند نقشی مشابه همان جزوهها داشته باشند: موتورِ فرسایش مشروعیت.
هشدار نهایی روشن است، وقتی ثروت افراطی با خودنمایی، تحقیر قواعد دموکراتیک و توهم مصونیت همراه شود، مشروعیت از بین میرود. تاریخ نشان میدهد چنین لحظههایی اغلب پایان آرامی ندارند. موج ضد میلیاردرها ممکن است نشانه یک جابهجایی سیاسی باشد، اما شاید چیزی عمیقتر هم در راه باشد: آغاز یک حسابکشی اجتماعی بزرگتر، حسابکشیای که بسیاری از میلیاردرها، با وجود هوش و منابع فراوان، خطر آن را درست نمیفهمند یا جدی نمیگیرند.
{$sepehr_key_174928}