واژه «انقلاب» دیگر برای توصیف آنچه در حوزه هوش مصنوعی رخ میدهد، چندان دقیق نیست. این واژه برای تغییراتی بهکار میرفت که در بازهای قابل تشخیص اتفاق میافتادند؛ اما امروز با پدیدهای روبهرو هستیم که با سرعتی فراتر از درک عرفی پیش میرود. واقعبینانهتر آن است که بگوییم: با هر ساعتی که میگذرد، هر ثانیه به لحظه ادغام انسان و هوش مصنوعی نزدیکتر میشویم.
این جمله را عمداً در ابتدا میآورم تا بدیهیات ادامه متن، برای شما حکم تفاله چای را داشته باشد.
اصطلاح «هوش مصنوعی» (Artificial Intelligence) نخستینبار در سال ۱۹۵۶، یعنی حدود ۷۰ سال پیش، مطرح شد. نخستین مدل زبانی بزرگ (LLM) (که نسخه اولیه همان ChatGPT شناختهشده امروز است) در سال ۲۰۱۸ معرفی شد؛ یعنی تنها ۷ سال پیش.
به بیان ساده، ۶۳ سال طول کشید تا نخستین مدل زبانی واقعاً توانمند در «تفکر» شکل بگیرد. اما سؤال کلیدی این است: در این هفت سال چه اتفاقی افتاد؟
از زمان عرضه اولین نسخه GPT در سال ۲۰۱۸ تاکنون، دورهای کوتاه، اما تعیینکننده سپری شده است. در این بازه، مدلهای زبانی از ابزارهایی ساده برای تکمیل متن، به سامانههایی با توانایی استدلال، فهم دستورهای پیچیده و تعامل طبیعی با انسان تبدیل شدهاند.
رشد چندصدبرابری مقیاس مدلها، معرفی آموزش مبتنی بر بازخورد انسانی، و گذار به مدلهای چندحالته که متن، تصویر و صدا را همزمان پردازش میکنند، از نشانههای اصلی این تحولاند. همزمان، افزایش ظرفیت حافظه و بستر پردازش، امکان تحلیل اسناد و مسائل پیچیده را فراهم کرده است.
جمعبندی این هفت سال روشن است: هوش مصنوعی از یک فناوری آزمایشگاهی، به ابزاری شناختی و فراگیر تبدیل شده است؛ تغییری بنیادین که شیوه تعامل انسان و ماشین را بهطور اساسی دگرگون کرده است. وتمام این تغییرات در ۷ سال رخ دادهاست!
اما در میانه این تلاطم و صعود رو به بالای جهانی، در ادارات و شرکتهای ایران چه میگذرد؟
در حالی که موج تحول هوش مصنوعی جهان را درنوردیده، فضای بسیاری از سازمانها و شرکتهای ایرانی همچنان در وضعیتی دوگانه قرار دارد. واقعیت این است که افراد نه براساس سمت سازمانی، بلکه بر اساس نحوه مواجههشان با این تغییر بزرگ، از هم جدا شدهاند.
گروهی هستند که مسئله را فهمیدهاند و میکوشند هوش مصنوعی را بهعنوان یک ابزار حرفهای در کار خود ادغام کنند. در مقابل، گروهی دیگر ترجیح میدهند چشم خود را بر این تغییر ببندند و همان الگوهای قدیمی اجرا را ادامه دهند.
درباره گروه دوم حرف تازهای وجود ندارد؛ مسیرشان روشن است. مسئله اصلی، اما جایی شکل میگیرد که افراد آگاه، بیش از آنکه پیشرو باشند، درگیر ملاحظهکاری میشوند.
کارمند میداند که صرفنظر از ماهیت شغلش، با طراحی درست درخواستها میتواند خروجیهایی سریعتر، دقیقتر و کاملتر تولید کند و عملاً از این امکان استفاده میکند. مدیر نیز بهخوبی متوجه این موضوع است و میداند بخشی از این کیفیت و سرعت، حاصل بهکارگیری هوش مصنوعی است.
با این حال، یک سکوت نانوشته میان دو طرف حاکم است. مدیر ترجیح میدهد اشارهای به منشأ این خروجیها نکند و کارمند هم استفاده از ابزار را پنهان نگه میدارد؛ گویی هر کس «لو برود»، به جای ارزشگذاری، صلاحیت حرفهایاش زیر سؤال میرود.
به این وضعیت، اصطلاحاً AI Shadow یا «سایه هوش مصنوعی» گفته میشود.
اکنون سؤال اساسی این است: درک این واقعیت که هوش مصنوعی دستیار درجهیک شما در هر کاری است، و استفاده هوشمندانه از آن برای خلق خروجیهای قویتر نهتنها خطا نیست بلکه یک مزیت رقابتی است، به چه میزان زمان نیاز دارد؟
در دورانی که شرکتها «کارشناس ارشد هوش مصنوعی» استخدام میکنند و با مدیریت صحیح بهسمت هوشمندسازی حرکت میکنند، واقعاً منطقی است افرادی را که از این قابلیت استفاده میکنند، زیر سؤال ببریم؟
{$sepehr_key_175381}