و یلدا پایانش، آغاز زمستان است. زمستان قصههای بلندی که در ضرباهنگ صدای مادربزرگ کوتاه میشد وقتی لب به روایتی تازه باز میکرد. یکی از قصههایی که همیشه در شبهای برفی دی ماه نُقل کلامش میشد، قصه «اهمن و بهمن و پیرزن سرما» بود. افسانه مشترک همه خراسانی ها.
بچهتر که بودم اینها فقط قصه بود، اما بعدها جایی خواندم که در گاه شمار فرهنگ عامه خراسان و اغلب اقوام ایرانی، فصل زمستان در دو ماه دی و بهمن به دو بخشِ چله بزرگ و چله کوچک تقسیم میشود که اولی عمری چهل روزه دارد و دومی بیست روز به درازا میکشد. چهارروز پایانی چله بزرگ و چهارروز آغازین چله کوچک (از هفتم تا چهاردهم بهمن)، را هم «چارچار» مینامند که در آن معمولا سوز و سرمای زمستان به اوج شدت خود میرسد.
از همین رو خراسانیها براساس باورهای خود به هر پاره از فصل آخر سال، نامی میدهند و برای آن افسانهای نقل میکنند. مثلا در پارهای از نقاط این اقلیم، به۱۰روز پس از چله کوچک «اَهمن» میگویند و ۱۰روز پس از اهمن را هم که در مجموع میشود ۱۰روز اول اسفند «بهمن» مینامند. آنها همچنین۱۰روز پایانی ماه اسفند را به نام «ننه پیرزن» یا «سرما پیرزن» میخوانند.
بر اساس این اسطوره، اهمن و بهمن دو برادر و فرزندان زنی به نام سرما پیرزن یا «بردالعجوز» هستند. این دو خواهری به نام «آفتاب به هود یا (حوت)» هم دارند که ۱۰روز آخر اسفند متعلق به او ست.
مادربزرگ میگفت، روزی اهمن و بهمن به کوه میروند تا برای مادر پیرشان هیزم بیاورند، اما بر نمیگردند. ساعتها میگذرد و ننه سرما که غیبت پسرانش شور به دلش انداخته، دخترش «آفتاب به حوت» را به دنبال برادرانش میفرستد، اما او هم میرود و باز نمیگردد. کم کم آتش کرسی ننه پیرزن خاموش میشود و او به ناچار پا از زیر کرسی بیرون میکشد و به دنبال بچه هایش راه کوه را در پیش میگیرد، ولی هر چه جستوجو میکند، آنها را پیدا نمیکند.
{$sepehr_key_175407}
ننه سرما سه روز در کوه میماند و تا توان دارد تلاش میکند در غیبت اهمن، بهمن و آفتاب به حوت، سرمای زمستان را شدت بخشد. او سرانجام تصمیم میگیرد تا عالم را به آتش بکشد. برای همین جارویی را آتش میزند و آن را دور سرش میچرخاند و میگوید: «کو اَهمنم، کو بهمنم، دنیا رِ آتش میزنم.» آنگاه جارو را پرتاب میکند.
برخی از اقوام خراسان سال هاست که براساس همین افسانه، جارویی آتش میزنند و معتقدند اگر جارو در آب بیفتد سال پیش رو، سالی پر باران است و اگر جارو در خشکی بیفتد، خشک سالی و بی محصولی است.
البته شبیه این داستان را در بیرون از خراسان و در باور دیگر اقوام ایرانی هم میتوان دید. برای مثال برخی اقوام غیرخراسانی هم معتقدند که پدید آمدن تغییرات جوی زمستان در اثر نبرد دو برادر اهمن و بهمن با یکدیگر رخ میدهد. این روایت میگوید که هر سال در آغاز چله بزرگ، اهمن و بهمن که مظهر سرما هستند با یکدیگر در میافتند و به ستیزه و جنگ بر میخیزند و از صدای فریاد دو برادر آسمان غرنبه و طوفان در میگیرد. از برق شمشیرهایشان صاعقه پدید میآید و از ریزش اشکشان باران، برف و تگرگ بر زمین میریزد.