یادی از سیداصغر میرخدیوی، شاعر شیرین‌ بیان مشهد

مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ دستش را روی پیشخوان می‌کشد تا بتواند خرده سکه‌ها را جمع کند. یک روز‌هایی مشتری‌ها صدایش را می‌شنوند، اما زمان می‌برد تا قدوقامت کوتاه او را از پشت پیشخوان پیدا کنند. نامش اصغر است و فقط شش سال دارد. زندگی خیلی زود آن روی جدی و بی تعارفش را به او نشان می‌دهد. مادر و پدر رابطه خوبی باهم ندارند و اصغر ناچار با پدرش زندگی می‌کند.

توی خانه کسی را ندارد که از او نگه داری کند و صبح و شب را توی بقالی پدر می‌گذراند. یک روز‌هایی پشت پیشخوان می‌نشیند و یک روز‌هایی هم از چهارپایه بالا می‌رود و گرد و خاک روی قفسه‌های فلزی را می‌گیرد. هشت سالگی راهی خانه مادرش می‌شود. مادرش زن مهربانی است که در خانه اش همیشه به روی اقوام باز است.

امشب هم مادر مهمانی دارد. دیگ بزرگ آب گوشت وسط حیاط قل قل می‌کند، سفره پهن است و بستگانش یکی یکی از راه می‌رسند. بچه‌ها گوشه حیاط بازی می‌کنند و بزرگ تر‌ها دور سفره نشسته‌اند. اصغر دلش می‌خواهد کاری کند که همه بخندند. همان شب به سراغ کاغذ و مداد می‌رود، روی زانویش می‌نشیند و نخستین نمایش نامه اش را با خط کودکانه می‌نویسد، داستانی ساده که قرار است همین امشب، با دختر‌ها و پسر‌های فامیل، وسط حیاط اجرا شود.

او نقش‌ها را تقسیم می‌کند. دیالوگ‌ها را زیر لب برای بقیه تکرار می‌کند و خودش هم یکی از نقش‌های اصلی را برمی دارد. وقتی نمایش تمام می‌شود و صدای خنده و دست زدن بالا می‌رود، چشم هایش برق می‌زند. از همان شب، قرار می‌گذارد برای هر مهمانی، یک نمایش جدید بنویسد.

اصغر تا کلاس ششم بیشتر درس نمی‌خواند و بعد، پایش به کفاشی باز می‌شود. شاگرد کفاش است، چرم را می‌برد، میخ می‌کوبد و کفش‌ها را واکس می‌زند. شب‌ها که به خانه برمی گردد، فکرش دوباره می‌رود سراغ شخصیت‌های تازه و شوخی‌های تازه.

یادی از سید اصغر میرخدیوی شاعر شیرین بیان مشهد

شهرت با «عمه خانم»

چند سال گذشته و اصغر دیگر آن پسرک کفاش و طناز نیست. جوانی است که سربازی اش را پشت سر گذاشته، در سال ۱۳۲۴ ازدواج کرده و حالا در اداره فرهنگ کار می‌کند. صبح‌ها با لباس مرتب اداری پشت میز می‌نشیند، نامه‌ها را بررسی می‌کند و با معلم‌ها و کارمندان سروکار دارد. بعدازظهر‌ها هم از اداره که بیرون می‌زند، راهی مدرسه دخترانه شاه دخت می‌شود، آنجا تایپ و ماشین نویسی درس می‌دهد. سال ۱۳۳۲، رادیو مشهد تأسیس می‌شود و اصغر نویسنده و مجری برنامه‌های رادیویی می‌شود.

عصر‌ها خودش را به استودیوی رادیو می‌رساند. اتاقی نه چندان بزرگ، با میکروفونی روی میز و شیشه‌ای که او را از اتاق فنی جدا می‌کند. کاغذ‌های سناریو روی میز پخش است. کنار هر دیالوگ، علامت‌هایی گذاشته تا یادش بماند کجا باید صدایش را نازک کند، کجا بم، کجا تند و کجا آرام. در همین استودیوست که «عمه خانم» به دنیا می‌آید. پیرزنی خوش زبان، غرغرو و مهربان، که با لهجه غلیظ مشهدی حرف می‌زند. 

اصغر روبه روی میکروفون می‌نشیند، چشم هایش را می‌بندد و ناگهان صدایش عوض می‌شود. لحنش می‌شود لحن یک زن مشهدی که هم شوخی بلد است، هم نصیحت، هم متلک‌های شیرین. شنونده‌ها پشت رادیو، عاشق عمه خانم می‌شوند. او با همین شخصیت، لغت ها، اصطلاحات و ضرب المثل‌های در حال فراموشی را دوباره وسط زبان مردم می‌آورد. کلمه‌هایی که شاید اگر این برنامه نبود، آرام آرام از گویش شهر پاک می‌شد. شب که رادیو تمام می‌شود، تازه نوبت تئاتر است. 

اصغر به تئاتر ملی مشهد یا تئاتر گلشن می‌رود و حالا وسط نور پروژکتورها، دیالوگ‌هایی را که خودش نوشته اجرا می‌کند. تماشاگران، با شوخی‌های مشهدی اش می‌خندند، با لحظه‌های جدی اش ساکت می‌شوند و با هر پرده بیشتر او را می‌شناسند. «کشکول خنده»، «جنگ خنده»، «رؤیای جوانی و غم پیری»، «نمک و نمکدان»، «حاضرجوابی‌های شیرین»، «۳۰ سال پشت صحنه تئاتر» و باقی آثار او کم کم جان می‌گیرند.

{$sepehr_key_175962}

میراث دار صوت و کلام

پس از بازنشستگی، فرصت بیشتری یافت تا بخواند و بنویسد. در همین سال‌ها بود که چند کتاب منظوم به لهجه مشهدی نوشت. آثاری که بخشی از آن‌ها چاپ شد و بخشی در قالب دست نویس باقی ماند. خانه اش، بیشتر شبیه کارگاه کوچک ادبی شد. او صدای خوشی داشت. کلامش هم شیرین بود و مجلس گرم کن. پسوند «مداح» در نام خانوادگی اش از اجدادش آمده بود.

مردانی خوش صدا که مداح اهل بیت (ع) بودند و او این میراث صوت و کلام را در قالب نمایش، برنامه رادیویی و شعر ادامه داد. او در ۳۰آذر ۱۳۷۲، درست در شب یلدا، دار فانی را وداع گفت و پیکرش در حرم امام رضا (ع) به خاک سپرده شد. با رفتن او لهجه مشهدی یتیم شد. 

او واقعا یکی از معدود کسانی بود که این لهجه را جدی گرفت، آن را به متن فرهنگ رسمی برد و نشان داد می‌شود با زبان محلی، نمایش نوشت، کتاب طنز منتشر کرد، برنامه رادیویی ساخت و ترانه‌ای سرود که سال‌ها بعد هم خوانده شود. نوشته‌ها و گفته هایش به یکی از مراجع شناخت لهجه مشهدی تبدیل شد و بعد‌ها پژوهشگران زبان و فولکلور، برای پیدا کردن واژه‌ها و اصطلاحات قدیمی، سراغ متن‌ها و نوار‌های او رفتند و به خاطر همه این هاست که او را با نام «بابا لهجه مشهدی» به خاطر می‌آورند.