درباره نوجوان شجاع و فداکار ایرانی که ۶۰ نفر را در سیل هرمزگان نجات داد | «اللهیار» نام دیگر پهلوانی

ما ایرانی هستیم. این را نه از سر شعار، که از سر شمارش شواهد می‌گوییم. شواهدی زنده، راه‌رونده، نفس‌دار. شواهدی که هنوز هم وقتی کارد به استخوان می‌رسد، بی‌دعوت و بی‌ادعا خودشان را می‌رسانند. ایران، مامِ میهنی است که زادن پهلوان برایش عادت است، نه اتفاق. قهرمان در این جغرافیا کمیاب نیست.

فقط گاهی دیده نمی‌شود، تا آن لحظه‌ای که باید دیده شود. قهرمانان ما بر زمین راه می‌روند، اما عمود بر آسمان‌اند. قامتشان را نه دوربین بالا می‌برد و نه موسیقی حماسی. همین که هستند، پهلوانی شکل می‌گیرد. ما قهرمان را در خیال نمی‌سازیم، در پرده سینما جعل نمی‌کنیم، در رمان خلق نمی‌کنیم، ما اگر بخواهیم فیلم بسازیم، باید دوربین را ببریم سرِ کوچه، به حاشیه شهر، به روستا. 

قصه‌ها همین‌جا راه می‌روند. فقط باید بلد باشیم دیدن را. خیابان‌های شهر و کوچه‌های روستا‌های ما هیچ‌وقت از عبور جوانمردان خالی نیست. فقط بعضی وقت‌ها شلوغیِ روزمرگی، چشممان را از دیدنشان محروم می‌کند، اما نوبت که برسد، خودشان را ظاهر می‌کنند. جنگ باشد یا حادثه، بلا باشد یا ابتلا، فرقی نمی‌کند. ایران همیشه برگ برای رو کردن دارد. 

از حسین فهمیده که تاریخ را با یک نارنجک تکان داد، تا علی لندی که آتش را به جان خرید تا انسان بماند، تا جوانانی که پای لانچرها، مردانگی را نه تعریف، که تفسیر کردند؛ و حالا، این «تا» ادامه پیدا کرده است. رسیده‌ایم به امروز. به جنوب. به سیلاب. به شبی که آب، قصد بلعیدن همه‌چیز را داشت. به نامی که شاید تا دیروز فقط شناسنامه‌ای بود، اما امروز شاخص است؛ «اللهیار بارانی». نوجوانی بلوچ. غیرتمرد. از همان‌ها که هنوز معنی «باید» را بلدند. 

اللهیار، کتاب حماسه را ورق نزد، یک فصل تازه به آن اضافه کرد. «نوجوان-قهرمانی» که شاهکار بود و شاهکار کرد، نه در قاب جشنواره، که در دل شب، وسط سیلاب، وقتی جان شصت انسان بند شده بود به یک تصمیم. کلیپی که از او دست‌به‌دست شد، گزارش نیست، بیان است. 

تبیینِ صادقانه یک حماسه. با همان لهجه دل‌نشین محلی، بی‌هیچ ادعایی، قصه‌ای را می‌گوید که اگر روی پرده سینما می‌دیدیم، می‌گفتیم اغراق است، اما اینجا، اغراق جایی ندارد. همه‌چیز واقعیِ واقعی است. نه جلوه ویژه‌ای در کار بوده، نه بدل‌کاری، نه تمرین قبلی. سیلاب آمده بود و راهی نمانده بود. 

خانه‌ها در حال تسلیم بودند و شب، شبِ بی‌رحمی بود. اللهیار می‌گوید رفت سراغ قایق، تنها امید. طناب قایق زیر فشار آب سفت شده بود. چاقو نداشت. اینجاست که قهرمان از دلِ نداشتن زاده می‌شود. با سنگ، طناب را برید. همین. ساده، اما به قیمت همه‌چیز. او که قایق‌رانی را در رکاب بزرگان روستا آموخته بود، موتور را با هزار زحمت روشن کرد. 

{$sepehr_key_176878}

در تاریکی و تلاطم، راه ساخت. با طناب، مسیر امن کشید میان خانه‌های سیل‌زده. بار‌ها رفت و برگشت. هر بار، دل به خطر زد. مرگ یک قدم آن‌طرف‌تر ایستاده بود و اللهیار، یک قدم این‌طرف‌تر، طرف زندگی. شصت نفر را بیرون کشید. شصت جان را. این عدد، عدد نیست، گواهی‌نامه است. گواهی اینکه هنوز هم می‌شود سر را بالا گرفت. 

اینکه هنوز هم این خاک، سرمایه‌ای دارد که نه تحریم می‌شود و نه مصادره. اگر دنیا تکنولوژی را از ما دریغ کند، ما با فناوری شجاعت کار را جلو می‌بریم. چیزی که در هیچ آزمایشگاهی ساخته نمی‌شود. چیزی که آنها ندارند؛ و ما داریم، به وفور. اللهیار بارانی، فقط یک نام نیست، یادآوری است.

یادآوریِ اینکه ما ایرانی هستیم؛ و این، هنوز هم یعنی خیلی چیزها. ما خیلی چیز‌ها داریم که ما را متمایز و ایرانمان را ممتاز می‌کند. خیلی چیز‌ها که هرگز تحریم نمی‌شود. ما از میدان جنگ تا عرصه زندگی، شاهکار خلق می‌کنیم. جنگ دوازده‌روزه و سیلاب هرمزگان، گواه عینی این حقیقت است که ایرانی ناممکن‌ها را ممکن می‌کند. اللهیار بارانی شرح اسم خویش شد. باران رحمت که خدایاری را در یاری خلق خدا، ثبت دفتر پهلوانی کرد.