اواخر پاییز و اوایل زمستان سال ۱۳۳۱ خورشیدی، یعنی شش سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، به فاصله چندروز، یادداشتهایی به روزنامه آزادی میرسد که اگرچه خواندن خطبهخطش درد دارد، آیینهای روبهروی آدمی میگذارد و میگوید: «خوب تماشا کن!» این خطوط که آنها را تقی بینش (محقق و مدرس) سیاهه کرده است و در چند یادداشت برای دفتر روزنامه فرستاده، شمه و نمایی حقیقی و جالب از مشهد هفتاد سال پیش میدهد.
سطرهای پیشرو قدم زدن در کوچهپسکوچههای مشهد دهه ۳۰ قرن ۱۴ خورشیدی است، آن هم در کلماتی که بینش آنها را نوشته است.
تقی بینش (محقق و مدرس در رشتههای ادبیات فارسی، موسیقی و فیزیک بود. او برای تصحیح کتاب جامعالالحان، برگزیده ششمین دوره کتاب سال ایران شد.) در سال۱۳۰۰خورشیدی در مشهد به دنیا آمد. پدرش، علیرضا رکنالتولیه، سرکشیک اول آستان قدس رضوی بود و پدربزرگ پدریاش، عبدالحسین نقیبالاشراف، از خاندان «نقیب» بود که با دودمان صفوی نسبت سببی داشتند و بههمیندلیل در آستان قدس رضوی صاحب منصب بودند.
مادرش، طلعت، فرزند بها، دختر برادر محمد مصدق بود. تقی در رشتههای فیزیک و ادبیات تحصیل کرد. او در فراگیری ادبیات فارسی، از آموزش علیاکبر فیاض و محمدتقی مدرسرضوی بهره برد. بینش همچنین در محضر علیاکبر شهنازی و سلیمان روحافزا به تعلیم موسیقی پرداخت. با توجه به اینکه متون اصیل موسیقی ایران در آن زمان تنها بهصورت
نسخ خطی در کتابخانهها و موزهها و از دسترس عموم به دور بودند، بینش تصمیم گرفت که این آثار را تدوین کند و به نشر برساند.
او همچنین با مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی در نگارش مقالههای موسیقی همراهی کرد، با فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران همکاری داشت و در دانشگاه تهران و دانشگاه هنر و مرکز آموزش عالی سازمان میراث فرهنگی در رشته موسیقی تدریس کرد. بینش در سال ۱۳۷۴ خورشیدی در تهران درگذشت، اما پس از مرگش، بستگانش جایزهای به نام «جایزه تقی بینش» در مرکز بینالمللی فیزیک نظری پایهگذاری کردند.
تقی بینش در سطر نخست یادداشتش به نخستین چیزی که اشاره میکند، کثیفی خیابانها و فراوانی متکدیان است. او یادداشت خود را با یک سؤال شروع میکند: «مگر ما از اوضاع مشهد راضی هستیم؟» و بعد ادامه میدهد: «مگر این خیابانهای کثیف و گداهایی که مثل زالو به آدم میچسبند، نرهلاتهایی که در خیابانها دنبال هم میدوند و به هم فحش میدهند، میگذارند که آدم راضی باشد؟!»
نکته دومی که فردی مثل تقی بینش را ناراضی کرده، قطع مکرر برق و کمبود آب شرب است؛ مشکلی که تا هنوز هم یقه شهر مشهد را ول نکرده و انگار تاریخ دارد دوباره برای ما تکرار میشود. در کنار اینها، او به کمبود فضای سبز و وضع بد تلفنها هم اشاره میکند: «برق نامرتب و غیرمکفی که بهوسیله سیاستبازی، ناندانی بعضی شده است و هروقت دلشان خواست خاموش میکنند، کسی را میگذارد راحت باشد؟!
یا نداشتن یک قطره آبی که بشود آشامید و در آن کهنه نشسته باشند، میگذارد راحت باشیم؟! نداشتن وسیله تفریح و جایی که انسان بتواند در آنجا آلام زندگی و خستگیاش را فراموش کند و از شائبه مزاحمت نیز بری باشد، هست؟! این تلفنهایی که آدم تا با کسی صحبت میکند جانش به لبش میرسد و بعد از یک ساعت زنگزدن تازه صدای تلفنچی در گوشی میپیچد که مشغول است... آدم را راحت میگذارد؟!»
{$sepehr_key_177098}
بینش در ادامه با انتقاد از مشکلات اخلاقی یک عده بانفوذ و درباری مینویسد که به جز این گروه دارای نفوذ، در همه مشهد، کسی شاد نیست و بعد میرود سراغ طرح مشکلات فرهنگی: «در این شهر که شاید چیزی کمتر از ۴۰۰ هزار نفر جمعیت دارد، چهار قیافه بشاش، چهار جفت چشم که در آنها لمعان نشاط و سلامت بدرخشد، چهار کتابخانه که تنها ذاتالمعاد و اسکندرنامه نفروشند، چهار قرائتخانه که به دست سیاست نچرخد، چهار شاعر مغلق و نویسنده زبردست و هنرمند نیست.»
او در ادامه میگوید که «مشهد بعد از تهران یکی از شهرهای درجهاول ایران است» با این همه دومین کلانشهر ایران با این همه زائر و مسافر، در آن دوران هنوز یک رستوران یا سالن غذاخوری مطلوب ندارد: «یک سالن غذاخوری که هر شوفر و الدنگی در آن غذا نخورد و هر گوشت مزخرفی را بخورد اشخاص ندهند یا یک مهمانخانه آبرومند که در اطاقهایش پوکر بازی نکنند و ساس و شپش از لحافهایش بالا نرود، ندارد و هنوز هم در ته خیابان، مناظری وجود دارد که انسان را به یاد دوران بربریت میاندازد.»
وضعیت غیر بهداشتی و نامطلوب نهرنادری را هم که پیش از تقی بینش میتوان توصیف آن را در سفرنامههای داخلی و خارجی بسیاری دید بگذارید کنار باقی گلایههای این چهره فرهنگی. او مینویسد: «هنوز در نهر خیابانی که از وسط شهر میگذرد، مؤمنین خیراندیش، انواع و اقسام کثافت و زباله میریزند و زنها رخت میشویند و بعد این معجون افلاطون که غیر از اکسیژن و هیدروژن همه چیز دارد و در آب جمع میشود بخورد مردم میرود.»
و مهجور بودن هنر و هنرمند که گویا روایت تکراری برای همه دورانهاست: «اگر کسی در مشهد باشد و هنری داشته باشد، کسی احوالش را نمیپرسد و باید به نان شب محتاج باشد ولی اگر به جای دیگر رفت، قدرش آشکار میشود و آنوقت همه افسوس میخورند که چرا قدر فلانی را ندانستیم و از وجود ذیوجودش استفاده نکردیم؛ مخصوصا اگر بمیرد، آن وقت احساسات فوران میکند و دربارهاش مرثیهها میسازند و نوحهها میسرایند.
اگر ملکالشعراها و طبسیها و بدیعالزمانها و امثال آنها که امروز نامشان باقی است، در مشهد میماندند، نامشان از حدود برج و باروی خراب و کجوکوله شهر که آثارش هنوز در محله آمریکاییها دیده میشود، تجاوز نمیکرد و همان وضعی را باید میداشتند که مردان بزرگ و سخنور خراسان داشتهاند و هنوز هم دارند و کسی قدرشان را نمیداند.
وقتی مشهد اینطور باشد کار بقیه شهرهای خراسان با کرامالکاتبین است و خداوند بیهمتا قدرت غریبی به مردم خراسان داده است که میتوانند محرومیتها و آلام را تحمل کنند. راستی اینکه ما داریم زندگی نیست و مرگ تدریجی است، زیرا انسان غیر از نان و آب و لباس و مسکن چیزهای دیگر هم لازم دارد و تازه همین حوایج اولیه تأمین نیست و کسانی داریم که نان خالی به زحمت پیدا میکنند تا بخورند و دومترونیم پارچه ندارند که خود را بپوشانند و در خانهای مینشینند که از نعمت نور و آفتاب کافی محروم است.»
تقیبینش در ادامه و در فرازی بلند به پیشینه تاریخی خراسان و اهمیت شهرها و آبادیهای آن در گذشته میپردازد تا بگوید همه این اتفاقهای برای آن است که صدای مردم این خطه را خاموش کنند و مجال عرضاندام دادن به آنها در بحرانهای سیاسی را بگیرند:
«وقتی انسان سوابق تاریخی خراسان را در مد نظر میآورد، نمیتواند باور کند این سرزمین وسیع و کمآبادی امروز همان خطه حاصلخیز و باروری بوده است که صیت شهرتش کران تا کران را گرفته و مردانی، چون ابومسلم، فردوسی، خواجه نصیر و غزالی را در آغوش خود پرورانده است. باید بدانید کتابی به نام حدودالعالم وجود دارد که به زبان پارسی نغز و روان نگارش یافته و اوضاع جغرافیایی و مدتی شهرها و آبادیهای خراسان را در چندین قرن پیش از این تشریح کرده است.
این کتاب نفیس که از جمله آثار ذیقیمت گذشته است، نشان میدهد که هریک از شهرهای کمجمعیت و خراب امروز که در گوشه و کنار حاشیه کویر مرکزی ایران قرار گرفته، در روزگار پیشین، آباد و پرجمعیت بوده و شهرت جهانی داشتهاند. خراسان در ادوار مختلف بارها مورد حمله اقوام مختلف واقع شده و علت هم بیشتر این بوده که آبادانی خراسان بهاندازهای شهرت داشته است که هر غارتگری روزی که داعیه جهانگیری پیدا میکرده به فکر خراسان میافتاده و لطمهای به حیثیت تاریخی و مدنی آن وارد میآورده است.
خراسان بارها به دست اقوام مختلف ترک، ازبک و افغان صدمه خورده است و همیشه کانون حوادث و انقلابها بوده است. با آنکه از نژاد اصیل پارتی که دنیا را در زیر قدمهای خود میکوبید، فقط اسمی باقی مانده و خراسانی آلیاژی شده است از نژادهای مختلف، همچنان روح حریت و آزادگی خراسانی در همه این سوانح و جزرومدها زنده مانده و مانند بارقههای آتشی از زیر خاکستر حوادث تجلی داشته است.
به همین مناسبت، سیاستهای مختلف همیشه میخواستهاند خراسان را خاموش و ساکت نگاه دارند، چون وقتی خراسان آرام باشد، هیچ مانعی در کارشان پیدا نمیشود. سیاست اختناق سیاستی بوده که همیشه در خراسان اعمال میشده است و هرکس میخواسته صدایی درآورد، جلوی دهانش را میگرفتهاند، در نتیجه مردم خراسان غالبا احساسات آتشین و تند خود را از دست دادهاند. ز بس که مردم بد دیده مردم دیده/ دگر به مردمک دیده سوءظن دارم.»
{$sepehr_key_177097}
شفاف نبودن هزینههای آستان قدس و نقش آن در آبادانی مشهد در کنار کمرنگ شدن ثروتمندان خراسانی در بهبود وضعیت در آن دوران از دیگر درددلهایی است که بینش با مردم در میان گذاشته و در پایان خواسته است مشهدیها کمی همت کنند و حالا که کسی در دربار دلش به حال آنان نمیسوزد، خود ناجی خودشان و شهرشان باشند:
«به خاطر دارم چندسال پیش با چند نفر از رفقا به قصبهای رفته بودیم و یک روز عصر خواستیم در میان آبادی گردش کنیم. بین ما جوانی بود که خیلی دست باز و سعه صدر داشت و همیشه دلش میخواست بیمضایقه به تنگدستان دستگیری و استعانت کند.
اتفاقا سر راه پیرمرد نحیف و ژندهپوشی نمایان شد و همان جوان دست کرد و یک اسکناس پنجتومانی به او داد. آن مرد هم دعا کرد و رفت. میزبان ما که اهل آنجا بود و ما را راهنمایی میکرد، خندید و گفت فهمیدید این شخص که موردترحم شما واقع شد، چه کسی بود؟ گفتیم نمیدانیم ولی ظاهرش نشان میداد که مردی مستحق و تهیدست است.
جواب داد اشتباه میکنید. این شخص از جمله متمولین اینجاست و چندین باغ و آسیا و مزرعه دارد.... من خیال میکنم با این آینده تاریکی که دولت در پیش دارد و با این امساکی که متمولین خراسان در به کار انداختن ثروت خود میکنند صد سال دیگر هم بگذرد و خراسان همینطور خراب و عقبافتاده باشد و کسی به درد دل مردم نرسد. پس بیایید خودمان دستگیر خودمان بشویم.»