مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ غروب است و سالن تئاتر شهر مثل همیشه شلوغ. با قد متوسط، شال ساده و کیف دستی کهنه، صندلی همیشگی اش را پیدا میکند و آرام مینشیند. همه اهل تئاتر او را با همین تصویر میشناسند، «خاله شیرین» تماشاگر ثابت اجراها که هر شب، بی صدا میآید، مینشیند، نمایش را میبیند و در تاریکی سالن گم میشود. کسی اگر نداند، باور نمیکند این زن، ۳۲ سال کارمند دولت بوده، کارمند اداره دخانیات، با کارت ساعت زنی و میز و پرونده و بوروکراسی تمام عیار. وقتی بازنشسته میشود، از شدت بلاتکلیفی کارش به دکتر میکشد.
یک روز صبح بیدار میشود و با خودش میگوید «چه کار کنم؟» دکتر هربار برایش دارو مینویسد، اما نسخه بهتر را خواهرش میپیچد. خواهر به او میگوید: «تو تنهایی، نه زاغ و زوغی داری، نه آقابالاسری، برو فیلم و تئاتر ببین، تو که عاشق موسیقی و هنر هستی.» و او هم از همان روز، تبدیل میشود به شنونده پروپاقرص کنسرتها و تماشاگر ثابت تئاترها. در یکی از همین شب ها، افشین هاشمی از دور متوجه چهره او میشود، زن مسن آرامی که واکنش هایش به صحنه، واقعی و بی اغراق است، خنده اش خالص است و بغضش پنهان کردنی نیست.
هاشمی بازیگری را سالها در صورتهای کارکشته دیده، اما حضور این زن معمولی را جدی میگیرد. بعد از اجرا جلو میآید، سر صحبت را باز میکند و پیشنهاد غریبی میدهد «بیایید جلوی دوربین». شیرین در دلش تردید و هیجان را با هم حس میکند. پیشنهاد هاشمی به معرفی او برای فیلم «لطفا مزاحم نشوید» محسن عبدالوهاب ختم میشود. جلوی دوربین، همان سادگی و خجالت و صداقت روزهای سالن تئاتر را با خود میآورد. شیرین نه ادا بلد است، نه ژست ستارهها را.
همین بی پیرایگی روی پرده، تبدیل میشود به چیزی که تماشاگر دوستش دارد. شمایل یک زن مسن ایرانی که مثل مادر و خاله و همسایه روزمره است. وقتی نخستین بار روی پرده سینما ظاهر میشود، سیمرغ بلورین بهترین نقش مکمل جشنواره فجر را از آن خود میکند. او در شصت سالگی، وارد مسیر تازهای از زندگی میشود.
سال۱۳۲۷ در اصفهان به دنیا میآید. از چهار سالگی به خاطر شغل نظامی پدر، زندگی اش بین شهرهای مختلف جابه جا میشود و بخشی از کودکی اش در بهبهان میگذرد. در نوجوانی، عاشق ورق زدن کتاب و مجله میشود. خانوادهای مذهبی و اهل فرهنگ دارد. خودش از همان سالها شعر و ادبیات میخواند. نوزده سالگی استخدام میشود، کارمند دولت، در ساختار رسمی و پشت میز.
همسر و فرزندی ندارد. بعد از بازنشستگی، عشق قدیمی اش به موسیقی و تئاتر جان تازه میگیرد، همه کنسرتهای تالار وحدت را میبیند، هر نمایشی را بتواند در تئاتر شهر تماشا میکند. همین تماشاگر بودن است که او را برای نقش آفرینی آماده میکند. در «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی، نقش کوتاه، اما دقیق «مادر سیمین» را بازی میکند، مادری موقر، سنتی و نگران، حضورش در چند سکانس کوتاه، فضای خانوادگی دو نسل را تصویر میکند.
در «بوسیدن روی ماه»، تبدیل میشود به احترام السادات، زنی که بیست سال منتظر بازگشت پسرش از جبهه مانده. صدای گرفته و لرزانش، چشم انتظاری مادران شهدا را ساده و باورپذیر به تصویر میکشد و برای همین نقش، نامزد سیمرغ میشود. در «آشغالهای دوست داشتنی» در قالب مادری گرفتار میان فرزندان و تاریخ، وجه دیگری از همین شمایل را نشان میدهد، مادری که میان نسلها و روایتهای متضاد گیر میکند.
در «ابد و یک روز»، مادربزرگی در خانوادهای فرودست است که فقر و فرسودگی در هر نگاهش موج میزند، همان شمایل آشنایی که به گفته منتقدان، خلأ مادربزرگ ایرانی را بعد از نسل حمیده خیرآبادی و هم نسلانش پر میکند. کم کم تصویری که از او در ذهن مخاطب میماند، ترکیبی است از مهربانی و استقامت، پیرزنی که میتواند هم سخت باشد، هم دل نرم، هم مذهبی و سنتی، هم پرسشگر و سر ناسازگار.
{$sepehr_key_177103}
«شیرین یزدان بخش» در زندگی بیرون از پرده هم آدم شلوغی نبود. در میان سالی و سالمندی، چند بار درگیر مشکلات جسمی شد. فروردین ۱۳۹۵ به دلیل عفونت ریه و مشکلات تیروئید در بیمارستان بستری شد و چند روزی را زیر نظر پزشکان گذراند، اما بعد از درمان دوباره به خانه و سپس به کار برگشت. خودش میگفت بدنش خستهتر شده، اما هنوز دلش برای کار کردن تنگ میشود و اگر نقش خوبی پیشنهاد شود، نمیتواند بی تفاوت بماند.
سالهای بعد، با وجود کمتر شدن تعداد کارها، حضورش در هر فیلم و سریال خبرساز میشد، از «برف روی کاج ها» و «ملبورن» تا «غلامرضا تختی» و «آبجی» و «عنکبوت». منتقدان او را نمونهای میدانستند از اینکه میشود بعد از شصت سالگی وارد بازیگری شد و با چند نقش معدود، شمایلی ماندگار ساخت، چهرهای که هر بار روی پرده میآید، تماشاگر احساس میکند او را از زندگی روزمره خودش میشناسد.
در ماههای پایانی عمر، عارضه سکته مغزی سراغش آمد. چند ماه با پیامدهای سکته درگیر بود تا اینکه شامگاه پنجشنبه ۴ دی ۱۴۰۴، در هفتادوشش سالگی، درگذشت. بنا بر گزارش رسانهها و نقل خانواده اش، به خواست خودش در سکوت خبری و بدون مراسم پرهیاهو، در قطعه ۷۰ بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد، همان قدر بی سروصدا که سالها به سالنهای تئاتر میرفت و در تاریکی مینشست.