در جهان روشن دانای کل | برای بهرام بیضایی، کارگردان فقید سینمای ایران

نور:

فردا مسیح را در نینوا بر صلیب می‌کنند.

از او بسیار می‌گویند و آن‌ها که از او می‌گویند چرا خود، چون او نیستند.

من از مسلمانی او بوی تازگی می‌شنوم و از مسلمانی تو تنها بوی غرور جاهلی می‌آید. این چه تفاخری است که به ایمان خویش می‌کنی. اگر تو مسلمانی از پدر داری او این گنج به رنج خویش یافته.

چگونه بر بتان مرده سنگ بیندازم حال آنکه بت‌های زنده بر روی زمین‌اند.

تمام حجت مسلمانی من حسین بن علی است.

ندیدم سری به سرداری مگر بسیار سر‌ها زیر پای او. کتاب خدا را چنان می‌خوانند که سود ایشان است. فکر کن این دیالوگ‌های شاهکار را آمیخته به موسیقی مجید انتظامی و بازی‌های درخشان ستاره‌های سینما بر پرده ببینی و میخکوب از سینما بزنی بیرون. فکرکن روی آن موسیقی ده‌ها نوحه و واحد و زمینه سبک نویس‌ها و شاعر‌ها بنویسند و مداح‌ها بخوانند و هر وقت چشمت به سوره واقعه بیفتد در ذهنت فیلم روز واقعه شکل ببندد و موسیقی متن این فیلم مدتی زنگ گوشی ات باشد و تو با تک تک دیالوگ‌ها مستی کنی و لذت ببری.

صدا:

آسیابان:‌ای بزرگواران،‌ای سرداران بلندجایگاه که پا تا سر زره پوشیده‌اید. آنچه شما می‌کنید نه دادگری است نه چیز دیگری، که بیداد است.

موبد: تاریده باد تیرگی تیره گون تاریکی از تاریخانه تن. از تیرگی آزاد شوید. نور بی دود باشد. آتش بی خاموشی باشد. تاریده باد تیرگی تیر گون از تاریخانه تن.

سرباز: چوب از کجا بیاریم این دور و بر طناب به اندازه هست؟

زن: من آن جوانک را به خون جگر از خردی به برنایی آوردم. پسر من تک پسری بود خرد که سپاهیان تواش به میدان بردند و ماه هنوز نو نشده از من مژدگانی خواستند. آنگاه که پیکر خون آلودش را با هشت زخم پیکان بر تن برایم باز پس آوردند.

این دیالوگ‌ها هم شاهکار بود. این گونه سوار بر زبان بودن و استفاده کمترین از کلمات پارسی اصیل، باورش را برای تو سخت می‌کند؛ که نویسنده این دیالوگ‌های اصیل در مرگ یزدگرد نویسنده اش همان نویسنده روز واقعه باشد.

{$sepehr_key_177474}

تصویر:

یاسرو این‌ها خانه بزرگی داشتند. خیلی بزرگ. یاسرو عاشق حیوانات بود. مرغابی، خرگوش، گوسفند، لاک پشت، مرغ و خروس و مرغ عشق و کبوتر و همستر و سگ و گربه. یاسرو از همه این‌ها یک جفت داشت. ته خانه شان را کرده بود یک باغ وحش کوچک خانگی و هرباری که تلویزیون مستند‌های حیاط وحش نشان می‌داد چنان زل می‌زد که بغل دستش کسی را سر می‌بریدی هم متوجه نمی‌شد. بابای یاسرو از بندر یک دستگاه سی دی خوان آورد.

یک دستگاه که با کیفیتی ترسناک فیلم نشان می‌داد و ما مسخ وضوح و کیفیت تصویر‌ها بودیم. با یاسرو رفتیم ویدئوکلوپ که فیلم کرایه کنیم. یاسرو کلاسور اسم فیلم‌ها را ورق می‌زد تا رسید به «سگ کشی» و اصرار اصرار که همین را می‌برم. مشخصات فیلم را نگاه کردم و دیدم نوشته، نویسنده و کارگردان، بهرام بیضایی و گفتم: بگیرش. 

سگ کشی بهرام بیضایی را از اول تا آخر دیدیم و تیتراژ پایان که رسید و اسامی که یکی یکی بالا آمد روی صفحه سیاه یاسرو کنترل را پرت کرد و گفت: مسخره دوساعت نشستیم یک سگ هم توی این فیلم نکشتند. من توی دلم به حرفش خندیدم و همان طوری که از این فیلم نامه متعجب بودم که چطور گلرخ کمالی برای جبران بدگمانی اش به ناصر معاصر، این همه سگ کشت و یاسرو متوجه نشد.

در جهان روشن دانای کل

حرکت:

ما همه در حال حرکتیم و مرگ توقفگاهی است برای رسیدن به جاده‌ای دیگر و مقصدی جدید. از زمانی که خبر پر کشیدن آقای بهرام بیضایی در فجازی منتشر شد، عده‌ای واقعی و عده‌ای دیگر از روی پز روشن فکری و متفاوت بودن رگباری دارند پست و استوری می‌گذارند و اظهار تأسف می‌کنند.

اینکه هنوز هنر واقعی و هنرمند واقعی را جار زدن ارزش و پز است نشانه خوبی است، اینکه هنوز سینما آدم جمع می‌کند نشانه خوبی است، ولی بیضایی بزرگ یکی از بزرگ‌ترین مخالفان و مبارزان مقابل ابتذال و سطحی نویسی و سطحی سازی بود.

بهرام بیضایی با همه کلمه هایش، فیلم هایش، حرف‌ها و قضاوت هایش حالا تک و تنها خودش هست و اعمالش در مقابل خدایی که هم شاهد بوده، هم ناظر بوده، هم وکیل بوده و هم قاضی و در کنار همه این‌ها رحمن و رحیم. روح بلندش و کلمه‌های روشنش غرق در آمرزش و مغفرت باشد و حسین بن علی (ع) به حق کلمه کلمه «روز واقعه» درست مثل حر دستگیرش باشد.