خادم | شهرآرانیوز؛ هفت سال است که یکی از دوشنبههای هر ماه، جمعی از دوستداران ادبیات در پردیس کتاب مشهد گرد هم میآیند تا از ادبیات جهان بخوانند، بشنوند، بیاموزند و دانستههای خود را با دیگران در میان بگذارند؛ تا پاسخ کنجکاویها و نادانستههایشان را جستوجو کنند.
هفت سال است که شماری از بهترین آثار ادبی جهان در یک کتابفروشی در مشهد معرفی میشوند. استمرار این برنامه، یعنی «دوشنبههای پردیس کتاب» معنایش این است که علاقه و عطش اهل ادبیات و بهویژه دوستداران رمان کاستی نگرفته و ادبیات برای آنها تکراری نشده است. دوشنبه، هشتم دیماه ۱۴۰۴، هفتادمین شب از شبهای پردیس برگزار شد و سپاس ریوندی، مترجم خراسانیِ گزیدهکار، میهمان ویژه این برنامه بود.
این نشست سه بخش اصلی و چند حاشیه داشت: در بخش نخست، احمد آفتابی، برگزار و هدایتکننده این مجموعه، گزارشی کوتاه از هفت سال و هفتاد شبِ دوشنبههای پردیس کتاب ارائه کرد. در ادامه، سپاس ریوندی درباره جهان نویسنده آرژانتینی، خورخه لوئیس بورخس، سخن گفت؛ همان نویسندهای که مجموعهداستان «تاریخ جهانی بدنامی» مدتی پیش با ترجمه او منتشر شده است. بخش سوم به پرسش و پاسخ اختصاص داشت؛ پرسشهای مجری برنامه، احمد آفتابی، و حاضران در جلسه.
نکته درخورتأمل، پرسشهای دقیق و متناسب شرکتکنندگان بود که نشان از علاقه، دغدغه و شناخت آنان نسبت به ادبیات جهان دارد. اهدای بن خرید کتاب به سه نفر از همراهان همیشگی این برنامه به پاس حضور انگیزهبخش و دلگرمکنندهشان از حاشیههای این نشست بود.
احمد آفتابی در گزارشی از روند برگزاری «دوشنبههای پردیس کتاب» گفت: این نشستها را از سوم دیماه ۱۳۹۷ با محور مرور ادبیات جهان آغاز کردیم و امروز، هفتادمین جلسه آن است.
او سپس نام تمام نویسندگانی را که آثارشان در این برنامه معرفی، خوانده و بررسی شده بود، بههمراه تبار ادبیشان برشمرد.
در این هفتاد شب، آثاری از هفده نویسنده آمریکایی، ۱۰ نویسنده انگلیسی، هشت نویسنده روس، هشت نویسنده فرانسوی، چهار نویسنده عراقی، سه نویسنده آمریکای لاتینی، سه نویسنده ترکیهای، دو نویسنده ژاپنی، دو نویسنده آلمانی، دو نویسنده مجاری، دو نویسنده مصری و از کشورهای هند، کانادا، عربستان، مغولستان، ایرلند، بلژیک و نروژ هرکدام یک نویسنده معرفی شده است. آنچه در ادامه میآید، بخشی از سخنان سپاس ریوندی، مترجم خراسانی و میهمان ویژه این نشست است.
کارلوس فوئنتس در گفتوگویی با «پاریس ریویو» به این میپردازد که در کشورهای آمریکای شمالی، نویسنده نویسنده است و وظیفهاش این است که برای شما کتاب بنویسد و شما هم آن را بخوانید؛ و خواننده و نویسنده زندگی مستقل خود را دارند.
در کشورهای آمریکای لاتین این اتفاق نمیافتد و نویسنده به وجدان جامعه و صدای اعتراض کسانی که سرکوب شدهاند و مبارز با استبداد و چیزهای این شکلی تبدیل میشود و در نتیجه بهذات یا سیاسی یا درگیر مسائل اجتماعی میشود. عمده آثار نویسندگان آمریکای لاتینی را اگر بررسی کنیم، درمییابیم که بیشتر آنان در آثارشان پیشینه سیاسی خیلی پررنگی دارند.
همین آقای فوئنتس، یوسا، حتی مارکزی که به این عنوان نمیشناسندش و .... حالت خیلی قطبیای هم دارند. نویسندگان آمریکای لاتینی، یا چپ افراطی هستند، یا راست افراطی و در واقع دعوای گاه مبتذل و حتی استادیومی بر سر مسائل سیاسی آنجا در جریان است که دامن ادبیات را کامل گرفته است. بورخس مسئلهای بین همه این نویسندگان پیدا میکند و مسیر جداگانهای هم در نتیجه این رویکردش میگیرد.
بورخس، به معنایی، چندان هم نویسندهای آمریکایلاتینی نیست؛ یعنی در برابر نویسندگان شناختهشده این منطقه که گرایش سیاسی آشکاری دارند، نویسندهای است بهشدت غیرسیاسی. او تمام تلاش خود را میکند تا حتی وقتی از موضوعی، چون جنگ جهانی دوم سخن میگوید و میخواهد بگوید نازیسم بد است، مستقیما دربارهاش صحبت نکند و موضعی نگیرد، اما واقعیت این است که نظامهای سیاسی میآیند و میروند، احزاب جابهجا میشوند و نوشتن در چهارچوب یکی از این احزاب، اغلب باعث میشود نویسنده ۱۰ یا صد سال بعد کهنه و تاریخگذشته به نظر برسد. این همان اتفاقی است که برای بسیاری از نویسندگانی رخ داد که در آغاز قرن بیستم خود را بیش از اندازه درگیر سیاست کردند.
دیگر اینکه به رماننویسی هم علاقهای ندارد و میشود گفت مخالف رماننویسی بود. جایی در مقدمه یکی از مجموعه داستانهایش میگوید که من معمولا به دوستانم میگویم طرحی به ذهنم رسیده که در ۵ دقیقه میتوانم برای شما تعریف کنم، در نتیجه همین کار را میکنم و وقتتان را نمیگیرم که ۵۰۰ صفحه رمان بنویسم.
چرا این حرف را میزند؛ چون در ضمن بلد است که با یک ایجاز عجیبغریب محتوای بسیار زیادی را در داستانی پنج صفحهای بریزد. این پرهیز از نوشتن رمان هم جالب است، چون بیشتر رماننویسان آمریکای لاتین که میشناسیم رمانهای قطور دارند.
دیگر اینکه جغرافیای آثار بورخس بسیار گسترده است. داستان نویسندگان آمریکایلاتینی در دهکدهای یا محیطی محدود میگذرد. اما بورخس در اولین مجموعه داستانش، «تاریخ جهانی بدنامی» که در ۳۲، ۳۳ سالگی نوشت، نشان داد که رویکردش چیست. یک داستان در مزارع پنبه در آمریکا شروع میشود، بعد داستانی دارد درباره راهزنان دریایی در دریای چین، داستانی در دربار ژاپن میگذرد، دیگری بین هفتتیرکشهای نیویورک و داستان دیگری دارد که در خراسان ایران میگذرد و یک گستره جغرافیایی بزرگی را مدنظر داشت و هر چقدر جلوتر رفت این تشدید شد.
جهان او اینطور است که از آندلس در جنوب اسپانیا تا وایکینگها، نه تنها در کنار هم قرار میگیرند، بلکه هنگامی که درون یک داستان قرار میگیرند میبینید چه ارتباط اندامواری هم با همدیگر دارند و کنار هم قرارگرفتنشان تصادفی نبوده است. البته بر حسب علاقهاش، یک جاهایی تمرکزش بیشتر است.
مثلا به عطار علاقه داشت، در نتیجه از هر فرصتی استفاده میکرد که به منطقالطیر اشارهای بکند. جایی در مصاحبهای گفته بود وقتی «مهابهاراتا» را میخواندم که حماسه کهن هند باستان است، عناصر مشترکی بین آن و داستانهای چاقوکشی لاتهای محله خودمان در بوینسآیرس میدیدم.
نکتهاش در این است که او لایههای زیرین را میبیند و همه تفاوتهای فرهنگی ظاهری را میتواند کنار بزند و ببیند در لایه زیرین رفتار پهلوانان مهابهاراتا ممکن است چیزی باشد شبیه چاقوکشهای بوینسآیرس. بورخس نویسندهای بود به معنی واقعی کلمه، جهانی و این جهانوطنی در زمان او و آثار او هنوز معنی مثبت داشت.
در دورانی که از بابت برتری نژادی و طبقه کارگر و ... کشتارهای بزرگی در جهان اتفاق میافتاد، او میتوانست از این زاویه به موضوع نگاه کند که امروز برای ما خیلی دور هم هست. نفوذ دیدش را هم کمتر کسی دارد که بتواند لایه پنهان شبیه بین همه فرهنگها را ببیند. به این علت که هم این بحثها به ابتذال کشیده شده است و هم به این دلیل که اگر کسی در این مسیر برود، احتمالا به او برچسبهایی خواهد خورد و مورد نفرت هم واقع خواهد شد.
بخش پایانی این نشست به پرسش و پاسخ گذشت. ایجاز در آثار بورخس و ایجاز به طور کلی، ترجمه بینازبانی و بینافرهنگی و اهمیت خواندن ادبیات کهن فارسی و معرفی سه اثر از آن بهوسیله ریوندی، محورهای پرسشهای مطرح شده بود.
یکی از دوستان ما تعبیر خوبی به کار برده و گفته بود؛ بورخس به قرصجوشان میماند. شما آن را به آب میاندازید و چیزی ناگهان میجوشد و بالا میآید. برای همین است که وقتی میخواهی دو کلمه از او را توضیح بدهی مجبور میشوی دویست کلمه بنویسی. او خودش با بیرحمی اینطور مینوشت و فکر مترجم را نمیکرد.
من تشریح را ترجیح میدهم. ولی وحیمنزل در اینباره مربوط به پاسکال، نویسنده فرانسوی، است که در پایان یکی از نامههایش از مخاطبش عذرخواسته که، چون وقت زیادی نداشته نتوانسته نامه کوتاهتری برایش بنویسد. ایجاز همیشه محصول تفکر، تأمل، غور، بازبینی و در نتیجه همه اینها خلاصه کردن است. یعنی ایجازی که در بورخس هم میبینیم اینطور حاصل میشود که وقتی کسی بنشیند هزاران کتاب بخواند ممکن است که حالا بتواند چکیده آنها را پس از تأمل بسیار در یک داستان پنجصفحهای هم برای ما خلاصه کند.
اگر ما هم بلد بودیم همین کار را میکردیم. ایجاز یک هنر است. در دوره معاصر این یکی از فرضیات به غلط پذیرفته روز است که میگوید، چون وقت نداریم باید چیزها موجز باشد. اتفاقا، چون وقت نداریم چیزها نباید موجز باشد؛ زیرا فرایند رمزگشایی از چیزهای موجز بیشتر وقت میگیرد.
در واقع این است که اگر آقای بورخس داستانش را از اول در بیست صفحه نوشته بود، فهم این داستان کمتر طول میکشید تا حالا که در پنج صفحه نوشته است. وقتی در پنج صفحه نوشته شما هی باید در درونش بکاوید و گاهی هم ایجاز به درجه ایجازمخل میرسد و فهمیدن معنا را مشکل میکند.
ایجاز برای کسانی که وقت ندارند، نیست. ایجاز برای کسانی است که وقت دارند. هم وقت زیادی داشتهاند برای اینکه بخوانند و فکر کنند و هم وقت زیادی دارند برای اینکه دوباره بخوانند و رمزگشایی کنند. از اینرو برای مخاطب امروز جهان با این وضعی که دارد همان بهتر است که طولانیتر بخواند، چون کمتر فکر میکند.
{$sepehr_key_178076}
این مسئله، دو رویکرد دارد. گروهی بر این باورند که وظیفه مترجم تنها آن است که همچون مدخلی عمل کند تا از طریق متنِ او، خواننده با فرهنگی که متن از آن برخاسته آشنا شود؛ بنابراین اگر عناصر فرهنگی آن متن در آن فرهنگ دیده میشوند، باید از همانها استفاده کنیم و همان شکلی بیاوریم.
بگذارید مثالی بزنم از مترجمان فارسی قرآن. در قرن سوم و چهارم این بحث پیش آمد که آیا قرآن میتواند ترجمه شود یا نه. فقهای وقت در دربار سامانیان در خراسان مجوزی برای ترجمه قرآن به فارسی صادر کردند. آنجا مسائل جالبی پیش آمد. یکیاش این بود که معادل فارسی «جن» چیست؟
چون هیچکس در ایران جن ندیده بود و نمیدانستند چیست. در نهایت میبینید مترجمان اولیه قرآن، از جمله عتیق نیشابوری معروف به سورآبادی، جن را گاه به دیو و گاه به پری ترجمه میکند. علت این انتخاب این است که جن هیچ معنیای برای مخاطب من نمیدهد. اینها عناصریاند که در فرهنگهای گوناگون ممکن است وجود داشته باشند و ترجمه لفظبهلفظ، یعنی ترجمه صرفا بینازبانی ممکن است که اصلا مانع بشود که مخاطب جاهایی بفهمد منظور چیست.
به همین دلیل از قدیمالایام این مسئله مطرح بود که میشد ترجمه بینافرهنگی کرد، یعنی به نزدیکترین چیز در فرهنگ خودمان منتقل کرد. منتها این تبعاتی هم دارد به دلیل اینکه وقتی شما قرآن را با ترجمه سورآبادی میخوانید مقدار زیادی ایرانی به نظر میرسد.
مسئله این است که ببینیم در هر زمینهای چهکاری میتوان کرد که بیشترین اِفادت [فایده]به مخاطب برسد. امروز خیلی وقتها این کار را میکنند که اصل را میگذارد و بعد در پانویس توضیح میدهند که این کلمه معادل فلان چیز است.
شاهنامه را بگذاریم کنار، چون شاهنامه بیش از یک متن در ادبیات کلاسیک فارسی است. یعنی اول شاهنامه است و بعد بقیه چیزها هست، بدون آن اصلا هیچی نیست. برای کسی که میخواهد شروع کند بهتر است با نثرهای جدیدتر شروع کند به خاطر اینکه فهمیدنش راحتتر است.
به این دلیل فهم نثری مانند تاریخ بیهقی که نهصد سال از آن گذشته، سختتر است تا نثری که در دوره قاجار نوشته شده است. من معمولا «هزار و یک شب» با ترجمه طسوجی را معرفی میکنم، چون هم داستانها جاذبه ویژه «هزار و یک شب» را دارد و هم اینکه عبداللطیف طسوجی مربوط به دوران ناصری و ابتدای زبان فارسی جدید است.
دیگر، تفسیر سورآبادی است که اگر چهار جلدش را بخوانند بهتر، اگرنه، «قصص قرآن مجید» که استخراجی از تفسیر اوست و انتشارات خوارزمی منتشر کرده است را بخوانند. این قصهها در بیان شگفتانگیز سورآبادی لطف عجیبغریبی دارد. سومی هم متنی است که خود من خواندن متون فارسی را با آن شروع کردم. متنی از ادبیات عامیانه ایران مربوط به هشتصد سال پیش به نام «اسکندرنامه» اثر عبدالکافی بن ابی البرکات.