برای نیمایوشیج، پدر شعر نو فارسی
لیلا طالقانی | شهرآرانیوز - شمشاد‌ها و درخت‌های یوش اگر از تو شاعری طبیعت‌گرا نسازند پس به چه کار می‌آیند. حرکت‌های اجتماعی و سیاسی، جنبش‌های تند و عمومی و فراز و فرود‌های معاصر و عشق؛ عشقی عمیق به روایت انسان و حضور تأثیرگذارش بر خاک و جنگل و پروانه. تو با آنات خود به شعر پیوستی و فلسفه زندگی‌ات تکلف و تصنع نبود که مرد راه‌های ساده بودی و آفرینشگری بنیادی. چگونه تجربه سنتی زمانه‌ات از تو اندیشمندی ساخت که پشت پا زدی به همه نوسان‌ها و قرابت‌ها؛ به هر چه رنگ تعلق داشت؛ به قصه رنگ‌پریده متناقض کهنگی و عادت.
 
اوضاع و احوال نامساعد سیاسی و اجتماعی از تو مردی ساخت با ذهنی شکوهمند و آزاده که انسان را می‌سراید و در آشتی با طبیعت به تبلور ذهن منزه و پرشور خود پناه می‌برد. تو مستحق گندم بودی و از فقر سرودی: «فقر را، چون میانه افکندید /دست ما از چه رو همی بندید/کارگر تا تهی کف است و ذلیل / هوس زورگوی و رای بخیل/ نام قانون به خود همی بندد»

چه کسی فکر می‌کند پدر شعر نوی فارسی چنین شعری سروده باشد؟ شعر‌های انقلابی نیما قهرمانان را به صحنه می‌آورد و «شهیدان گمنام» را به سوگ می‌نشیند.

«چه هراسی است، چه کس در پی ماست/ ما بمیریم که یک ابله شاست؟ مرگ با فتح مرا / بهتر است از این ننگ»

از حقیقت می‌گوید و انسان و همبستگی با طبیعت؛ رابطه‌ای ناب و بی‌واسطه.

در نگاه نیما هرگز نمی‌توان طبیعت را از انسان جدا دانست. این دو حیات به‌هم پیوسته‌ای دارند و زندگی انسان در جوار همین درخت‌ها و رود‌ها و دریا‌ها و داروگ‌هاست که شکل می‌گیرد و معنا می‌یابد. او شاعری هنرمند و پیشروست.
زیبایی طبیعت در نگاه او با درد‌های عمیق انسانی و رنج تنهایی‌اش آمیخته است، اما حاصل عطوفت و مهرورزی بی‌دریغش، سرودن از دوستی‌ها و پیوند عاطفی انسان با هستی است.

سرودن از زیبایی‌ها و یگانگی‌ها. او طبیعت‌گرایی انسان‌گراست. از تقابل شهر و روستا شعری می‌سراید که زندگی چوپانی به سیطره ماشین‌ها و دود‌ها و ترافیک‌ها برنده می‌شود. «من از این دونان شهرستان نیم /خاطر پر درد کوهستانیم»

شعر نیما بیشتر از هر چیزی جنبه نمادین دارد؛ شب، چوپان، ققنوس، قایق، ناقوس، مرغ آمین، مهتاب... همه نماد‌هایی از آزادی، امید یا اختناق و عصیان دارد. شعرش پر از تصویرسازی‌های غنی همراه با صراحت اندیشه و بیان است.

از مرگ و حیات می‌سراید؛ از بیداری و آگاهی، از آرزو‌ها و کشمکش‌ها و از ورای همه کلمات روح بی‌قرار و دردمند، خودش را بازتاب می‌دهد. نیما برای طرح بغرنجی‌های زندگی به طبیعت پناه آورده است و طبیعت زبان آدمی شده است برای اندیشه‌هایش. نیما به طبیعت مثل یک کل تفکیک‌ناپذیر از انسان نگاه می‌کند؛ درهم آمیخته و روشن. «ترا من چشم در راهم شبا هنگام/که می‌گیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی /وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم»

«ستاره‌ای در زمین» مجموعه نامه‌های نیما به دوستان و اقوامش چنان نثر شیرینی دارد که حکایت زیستن مردی است سزاوار کلمه و اندیشه. «شعر من» دومین دفتر شعر اوست در سال‌های ۱۳۱۷ تا ۱۳۲۱. «حرف‌های همسایه»، نامه‌های اوست به شاعران جوان. نیما اشعاری به مازندرانی دارد و سرودن شعر برای کودکان را نیز در کارنامه ادبی خود دارد و نامه‌های او به «عالیه عزیز و نجیبم» نیز خالی از لطف نیست. علی اسفندیاری، نیمای شعر معاصر، ستایشگر انسان و آزادی و قهرمانی از انسان سخن می‌گوید و ارتقای آگاهی همگانی. به دنبال فهم انسان‌های دیگر است و پیوندی با مردم دارد.
 
او بر باور‌های کهن و سنت و عقب‌ماندگی معترض است: «جور پیشه است جهان/که نه‌اش رحمت می‌باشد بر حال کسی/ جور پیشه‌تر، اما ماییم /که نمی‌جوشد دلمان نفسی/ غافل از آنکه چه‌ها می‌گذرد». او شاعری است که نمی‌تواند ظلم را بپذیرد و از تلخ‌کامی‌ها فارغ بماند. رنگ و تصویر شعر او شکایت و دلسوزی برای انسان و رنج اوست. او «آب در خوابگه مورچگان ریخته است» و «غم این خفته چند» راحتش نمی‌گذارد و عشق، رازهایش را بر او گشوده است: «من بر آن عاشقم که رونده است» و آخرین شعر عاشقانه‌ای که سروده در زمستان ۱۳۳۶ است که با مرگش فاصله چندانی ندارد.