فرهیختگی و دانشگاه خوب
‌نمی‌دانم از چه زمانی فرهیختگی به دانستن حقایق، اطلاعات فراوان و توانایی در مهارت استدلال و اموری این چنینی کم شده است، ولی دست کم از وقتی آموزش وپرورش مدرن جای رویه‌های سنتی آموزش را گرفت، «شهروند فرهیخته شدن» مساوی شد با «شهروند دانشگاه رفته» و تحصیل کرده. حالا رسیده ایم به جایی که پدر‌ها و مادر‌ها به جای آنکه نگران وضعیت‌های اخلاقی و انسانی فرزندانشان باشند، صبح تا شامشان را با کلاس‌های کنکور و زبان و نقاشی و... پر می‌کنند تا باشد که فرزندی فرهیخته داشته باشند.

غافل از اینکه شهروند فرهیخته شدن معنای دیگری هم دارد؛ فرهیختگی می‌تواند در معنای دانستن مهارت‌های ارتباطی، دوست داشتن و عشق ورزیدن، مدارا و میانه روی، تخیل، یاریگری، امید، فداکاری و ده‌ها مفهوم اخلاقی دیگر نیز باشد. انسان فرهیخته حتما کسی نیست که رساله دکترایش را با درجه عالی بگذراند یا بر کرسی درسی تکیه کند که خیلی‌ها مشتری اش باشند؛ انسان فرهیخته کسی است که توانایی عشق ورزی و فداکاری دارد، کسی است که رنج همسایه و همکار آزارش می‌دهد، کسی است که می‌داند در هر موقعیتی مناسب‌ترین کار چیست.
 
نظام آموزشی و فرایند تعلیم و پرورش در جامعه ما از دبستان گرفته تا دانشگاه، به تربیت شهروندان تنگ نظری مشغول است که به سختی غیر خود را می‌فهمند و به ندرت می‌توانند فراتر از محیط تنگ پیرامون خویش جهانی را تصور کنند. ما می‌توانیم در اطراف خویش دانش آموختگانی را بیابیم که به خوبی می‌توانند معادله‌های عجیب وغریب را حل کنند، نانوتکنولوژی بیافرینند یا نظریه پرداز مسائل اجتماعی باشند، ولی از کمترین مهارت ارتباطی و نیز کیفیت‌های اخلاقی و ضرورت‌های جامعه پذیری بی بهره اند.

ما باید مزیت‌های دانشگاهی را زنده کنیم و فرهیختگی را از حصار دانستن (به تنهایی) و پاس کردن نجات دهیم. دانشگاه می‌تواند انسانیت شهروندان را شکوفا کند. می‌تواند به آدم‌ها یاد بدهد که چیز‌های دیگری خارج از قلمرو آن‌ها وجود دارد که می‌توانند به آن‌ها بیندیشند و از آن‌ها لذت ببرند.