ماه رمضان در خاطرات بی‌بی‌حلیمه
غلامرضا آذری خاکستر | شهرآرانیوز؛ بخش مهمی از حافظه افراد به خاطرات گذشته اختصاص دارد، زیرا تغییرات تدریجی در جامعه اعم از تحولات شهری یا فرهنگ و آداب و رسوم را می‌توان لابه‌لای یادمان کهن‌سالان جست‌وجو و به پژوهش‌ها استناد کرد. در سال‌های گذشته، خاطرات زنان مورد توجه واقع شده است و خاطره‌نگاران در برابر این مقوله بی‌تفاوت نبودند، زیرا زنان در بیان خاطرات، ضمن توجه به جزئیات، مطالب درخور تأملی ارائه می‌دهند.
 
مرحومه بی‌بی حلیمه مؤمنیان شاندیز متولد ۱۳۱۰ در احمد‌آباد از توابع گلمکان مشهد است. وی از سادات حسینی و پدرش سید روح‌الأمین مؤمنیان شاندیز و مادرش بی‌بی‌آغای خادم نامیده می‌شد. جلال قیامی میرحسینی وقتی مادرش ۶۵ سال سن داشته به سراغش رفته و طی هفت جلسه گفتگو خاطراتش را ضبط و پس از درگذشت مادرش در سال ۱۳۹۸ منتشر کرده است.
 
بخش اعظم خاطرات به تاریخ خانوادگی و اتفاقات روستای احمدآباد اختصاص دارد، به‌ویژه درگیری بین سادات و عام‌ها، چون در آنجا چهار قبیله سید و یک قبیله عام با هم اختلاف داشتند.
بنا به گفته بی‌بی‌حلیمه، احمد آباد درخت چناری دارد. مردم نذر بیمار می‌کنند و شفا هم می‌دهد. برای اینکه دخترشان عروس یا پسرشان داماد و مسافرشان به‌سلامت برگردد، به شاخه‌هایش لته می‌بندند. پایش گوسفند قربانی می‌کنند و آش رشته می‌دهند.

هم‌چنین در قدیم رسم نبود زن‌ها در مراسم دفن، سر خاک بروند. هنگامی که میت را دفن می‌کنند، ۳ شبانه‌روز چادری برپا می‌کنند و در آن، یکی از فقیران روستا که ملا باشد و بتواند قرآن بخواند، به قرائت آن مشغول می‌شود. آن وقت، از خانه برایش غذا و چای می‌بردند. در آن جا هفتم را غذا نمی‌دهند بلکه در سوم این کار می‌کنند، یعنی به زن‌ها و مرد‌ها آب‌گوشت یا پلو می‌دهند. عصر آن روز هم در مراسمی خاص، چادر را جمع می‌کنند و به مسجد می‌برند. کسانی که تعزیتی باشند، تا ۴۰ روز رخت نمی‌شویند، حمام نمی‌روند، اصلاح نمی‌کنند، حنا نمی‌مالند و جارو نمی‌زنند!
 
بخشی از خاطرات بی‌بی‌حلیمه به مراسم ماه رمضان اختصاص دارد. در روستای احمدآباد، هنگام سحر، عده‌ای به تین‌های حلبی می‌زدند تا مردم برای سحری خوردن بیدار شوند. آن‌هایی که سواد کمی داشتند، شب‌خوانی می‌کردند مثل برادر‌های من که می‌رفتند بالای پشت‌بام و مناجات می‌کردند و از صدای آن‌ها، اهالی اطراف بیدار می‌شدند. در احمدآباد، بچه‌ای که نخستین‌بار روزه می‌گرفت، افطار نمی‌کرد تا اینکه از پدر، مادر و پدربزرگ و مادربزرگ هدیه‌ای می‌ستاند. بعضی بچه‌ها هم روزه گنجشکی می‌گرفتند. عید فطر را هم جشن می‌گرفتند و با تابه، نان‌هایی به نام یوخه درست می‌کردند به طوری که شب عید فطر حتما باید یوخه در سفره می‌بود، به علاوه غذا‌های دیگر. تا اینکه از شهر خبر آمد که ماه را دیده‌اند. آن وقت، در مسجد اذان می‌گفتند و نماز عید برگزار می‌کردند.