نجمه موسویزاده| شهرآرانیوز؛ خنکای آبتنی در حوض کوچک حیاط خانه پدری، صدای خندههای از ته دل فارغ از هیاهوی جهان و در آخر بازی گلکوچک با بچههای محله در کوچه، طعم شیرین دوران کودکی است که زیاد طول نکشید. هنوز پشت لبشان سبز نشده بود که وقایع انقلاب و جنگ تحمیلی اتفاق افتاد و هر چهاربرادر به فاصله چندسال راهی جبهه شدند تا از مرزوبوم خود دفاع کنند. در این میان محمود، برادر بزرگتر که از همان ماههای اول تجاوز صدام به خاک ایران به جنوب کشور رفته بود، در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. جواد رشتیباف ۵۴ ساله از خاطرات برادرش و خبر شهادت او میگوید؛ خبری که یک محله را عزادار کرد.
خانه پدریشان در محله پایینخیابان قرار داشت. شهید محمود رشتیباف متولد ۱۳۴۳ بود و در بحبوحه انقلاب با وجود سن کمی که داشت، در تظاهرات شرکت میکرد و با رفتن به مسجد، در پخش اعلامیه و دعوت دوستان و نزدیکانش برای براندازی نظام ستمشاهی فعال بود. جواد و ۲ برادر دیگرش نیز پیرو راه محمود بودند، بهطوریکه وقتی او اواخر سال ۱۳۵۹ برای رفتن به جبهه در مسجد فیل ثبتنام کرد، آنها نیز میخواستند همراه برادر باشند، ولی بهدلیل سن کم، این اجازه به آنها داده نشد.
محمود بعد از فراگرفتن آموزشهای لازم و با شرکت در چند عملیات، بهدلیل هوش بالایش، فعالیت در جبهه را بهعنوان عضو اطلاعات عملیات ادامه داد. فرماندهی و سمتهای مختلفی را در مدت حضورش تجربه کرد که یکی از آنها معاون گردان لشکر ۲۱ امام رضا (ع) بود. در همه سالهایی که در جبهه حضور داشت، بسیار کم مرخصی میآمد، اما وخامت جراحت عملیات ایذایی والفجر ۸ و اصابت گلوله به قفسه سینهاش، باعث شد تا ۴ ماه در مشهد باشد.
جواد رشتیباف که حالا مویی سپید کرده است، غمی در چهرهاش دارد؛ غم ازدستدادن برادر در سن جوانی. با طمأنینه و آرام صحبت میکند و برای سخنگفتن از برادرش، محمود، درنگهای معناداری دارد. آلبومی همراه خود آورده که روی آن با خطی درشت نام محمود نوشته شده است. با گذشت ۳۵ سال، هنوز دلش رضا نمیدهد که عکسهای مراسم تشییع را نگاه کند. مراسمی که بهدلیل حضور در جبهه نتوانسته است در آن شرکت کند: «سالهای ۱۳۶۳ و ۱۳۶۴ هر چهاربرادر همزمان در جبهه بودیم. من و محمود عضو واحد اطلاعات عملیات بودیم. البته من بهدلیل علاقه زیاد، از همان سال ۱۳۶۲ که به جبهه رفتم، آموزش غواصی دیدم و در لشکر ۵ نصر همیشه بهعنوان غواص برای شناسایی میرفتم. ۲ برادر دیگرم نیز عضو واحد تخریب بودند، اما هیچوقت هیچکداممان در یک منطقه و کنار هم نبودیم. به همین دلیل تلفنی و برخی وقتها هم در مرخصیهای چندروزه یا از رزمندههای دیگر احوال هم را جویا میشدیم.»
با اشاره دست یکی از عکسهای آلبوم را نشان میدهد که ۲ جوان با لباس خاکیرنگ جبهه کنار هم ایستادهاند. میگوید: این تنها عکس مشترک من و محمود در جبهه است. چهره بشاش او را نگاه کنید؛ همین فرد که با همرزمانش مانند برادر خونی رفتار میکرد و بسیار خوشاخلاق بود و رفتاری شوخ داشت، در زمان کار اجرایی و عملیات آنقدر جدی بود که هنگام شناسایی منطقه را بهخوبی پوشش میداد تا هیچ جاسوس و دیدبانی از دشمن نتواند رد آنها را بزند.
شهید محمود رشتیباف ارتباط صمیمانه و خوبی با خانوادههای همرزمان شهیدش داشته است؛ بهطوریکه وقتی بهاجبار بعد از مجروحیت و برای گذراندن دوران نقاهت در مشهد و منزل پدری زندگی میکرد، هر هفته به دیدن یکی از این خانوادهها میرفت. از طرفی فردی بسیار خاکی و گمنام بود و هیچگاه نمیخواست کسی از اهالی محله بفهمد او دچار جراحت شده است. برای همین به حمام عمومی نمیرفت و از حمام نمره استفاده میکرد.
جواد از هوش زیاد برادرش یاد میکند و میافزاید: در کارش تبحر زیادی داشت. به همین دلیل وقتی با مادرم تماس گرفتند و خبر شهادت او را دادند، اول مادرم فکر کرده بود من شهید شدهام. چون تصور هم نمیکرد محمود روزی به شهادت برسد.
جواد عملیات خیبر، بدر، والفجر ۸، کربلای ۴ و ۵ را همراه با برادر شهیدش، محمود، بوده، اما اوضاع به گونهای نبوده است که هردو برادر دوشادوش هم در میدان جنگ بایستند. جواد باید با غواصی از ماهها قبل از عملیات برای شناسایی میرفته و اطلاعات را برای طراحی عملیات به فرماندهان میداده است.
یکی از خاطرات جالبی را که دوستان محمود نقل کردهاند، برایمان تعریف میکند: زمانی که رزمندهها برای تماس تلفنی اسمشان را به تلفنچی میدادند تا با برقراری ارتباط، نام آنها و شماره کابین مربوط خوانده شود، بهجای اسم محمود، نام یکی از شهدا گفته میشد و همرزمانش میدیدند که او به کابین میرود. وقتی دلیل این موضوع را از محمود سؤال میکنند، در جواب میگوید اینطوری اسم شهید زنده میشود و با یاد او فاتحه و صلواتی برایش فرستاده میشود.
فرمانده محور عملیاتی لشکر ویژه شهدا در عملیات کربلای ۵ بود. همراه با یکی از همرزمانش به نام حمید صدوقی برای شناسایی خط رفته، اما آتش تیربار دشمن آنقدر زیاد بوده که کار را برای آنها سخت کرده است. در همین موقع ترکش خمپاره ۶۰ به قلب او اصابت کرده است. صدوقی از لحظههای شهادت محمود اینگونه برای خانوادهاش نقل کرده است: «دیدم یکباره روی زمین نشست. با تصور اینکه ترکش به او اصابت کرده، اما جراحت سنگین نیست، نزدیکش رفتم. بدنش غرق خون شده بود. ترکشهای خمپاره ۶۰ کوچک است، اما، چون به قلب اصابت کرده بود، تا با بیسیم درخواست آمبولانس کردم، در آغوش من بسیار مظلومانه شهید شد؛ درست همان چیزی که همیشه آرزویش را داشت.» حالا این حرفها را برادر شهید برایمان میگوید.
محمود رشتیباف ۸ بهمن سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. در مراسم تشییع او علاوه بر تعداد زیادی از همسایهها، فامیل و دوستان، همرزمانش نیز خودشان را رسانده بودند، اما دیدن پرچمها و نام او که «محمود» نوشته شده بود، برایشان جای تعجب داشت. چون در همه این سالها او را به نام «عباس» میشناختند؛ نام مستعاری که در جبهه داشت و هیچگاه تا زمان شهادتش کسی از مستعاربودن آن خبردار نشد.
جواد رشتیباف علاقه چندانی ندارد که درباره خودش و حضورش در جبهه بگوید، اما سؤالهای ما را کوتاه و مختصر پاسخ میدهد: حضور محمود در جبهه و تعریفهای او باعث شده بود تا من و ۲ برادر دیگرم مشتاق حضور باشیم و این اتفاق هم افتاد. خانوادهام هیچگاه از این موضوع گله و شکایتی نداشتند. مدتی دیدبان بودم، اما بعد عضو اولین گروه آموزشدیده غواصی شدم. آن زمان اوضاع بسیار سخت بود و امکانات کمی داشتیم، برخلاف عراق که از طرف کشورهای زیادی حمایت میشد.
پی حرفش را اینگونه میگیرد: خاطرم هست لباس غواصی کم بود و برای آموزش باید صبر میکردیم. در موقع عملیات نیز برخی اوقات حتی ۱۲ ساعت زیر آب بودیم و نمازمان را هم همانجا میخواندیم. سختیهای خاص خود را داشت؛ اینکه در ساعتهای مختلف برای مدت طولانی مسیری را شنا کنی و در دید دشمن نباشی. با این حال، اینها برای ما هیچ جای ترسی نداشت. چون با باور قلبی خود رفته بودیم.