شعر کودک | «پدر»، شاعر: عباسعلی سپاهی یونسی

سفره را باز کردم و گفتم

این همه سال نانمان دادی

ناتوان‌های کوچکی بودیم

کم‌کم اما توانمان دادی

 

غصه خوردی و رنج‌ها بردی

تا بخندیم و زندگی بکنیم

یاد دادی میان این همه غم

وقت‌هایی پرندگی بکنیم

 

بی‌خبر از هزار و یک غم تو

ما بزرگ و تو پیر و خسته شدی

در پناهت اگرچه بالیدیم

تو ولی کم‌کمک شکسته شدی

 

سفره را باز کردم و گفتم

پدرم شادی‌ات فراوان باد

در پناه بزرگواری تو

سفره‌ی ما همیشه پرنان باد!

 

عباسعلی سپاهی یونسی