عاطفه چوپان - همان اوایل که آمدیم سراغ این حرفه فهمیدیم این شغل از آنهاست که اسم و رسم خوبی ندارد! هر بار که در جواب شغلتان؟ گفتیم خبرنگار، پی این را به تنمان مالیدیم که یکبار دیگر و این بار با دقت و کنجکاوی و کمی هم بدبینی دوباره با سؤال «خبرنگار؟! همونا که تو صدا و سیمان؟» مواجه شویم. از همان اوایل میدانستیم اگر قلم دست گرفتیم، رکوردر داشتیم یا زبانم لال دوربین به دوشمان بود، مزاحمیم و دید همه به ما میشود جاسوس درجه یک وابسته به معاندان! با خودمان عهد کردیم تا جایی که میتوانیم و نزدیک حصارها و خط قرمزها نیست از دردهای مردم بنویسیم و از مسئولان مطالبه کنیم، اما از همان ابتدای امر این را هم میدانستیم که نه قرار است مردمی که برای گرفتن حقشان توهین و فحش و گاهی هم کتک را به جان میخریم دوستمان داشته باشند نه مسئولانی که برای رساندن حرفشان به مردم ساعتها زیر تیغ آفتاب و سوز سرما منتظرشان ماندیم و آنچنان که ما از پشت بوقهای ممتد گوشی و درهای بسته اتاق جلسات انتظار صدا و دیدارشان را کشیدیم هیچکس منتظرشان نبود....در این بین عکاسان خبری بیشتر دیده نشدند! به آنها که بیشتر کتک خوردند و سختتر کار کردند هیچگاه آنطور که باید دست مریزاد نگفتیم، نه آنچنان که باید خبرنگار بودند برای روز خبرنگار، نه آنچنان که شاید در روز عکاس قدرشان را دانستیم، عکاسان خبری اصلا روزی جدا میخواهند برای اینکه از آنها بنویسیم، از سختیها و شیرینیها و فراز و فرودهایشان، از نگاه تیزبین عکاسانه و شم قوی خبرنگارانهشان، ولی حالا که در تقویم خبری از روز عکاس خبری نیست تا ما به بهانه روزش هم که شده کمی به خودمان بیفتیم! در آستانه روز خبرنگار این قدم را برمیداریم و میرویم سراغ محسن بخشنده، عکاسی که محال است اهل رسانه باشید و او را به عنوان یکی از عکاسان خبری خوشنام مشهدی نشناسید.
اگر چه سؤالی کلیشهای است اما برای شروع باید بپرسیم محسن بخشنده از کجا و چطور عکاس خبری شد؟
شهریور سال 83 بود که به عنوان خبرنگار اجتماعی وارد خبرگزاری ایسنا شدم، آن زمانها زمینشناسی میخواندم و ایسنا هم خبرگزاری دانشجویی بود، استادان آموزش خبر آقایان محمدرضا اسماعیلزاده و فرجادی و خانم خرسندی بودند. یادم هست آن سال اولین سالی بود که سرویس عکس تشکیل شده بود و من هم از اجتماعی رفتم عکس و تا خرداد 2سال بعد در ایسنا و در سرویس عکس کار کردم و از آن به بعد تا الان که حدود 15 سال میگذرد، عکاس خبریام و در رسانههای مختلفی مثل خراسان، ایکنا، ایرنا و شهرآرا کار کردم.
چطور شد که با سرویس اجتماعی شروع کردید ولی از سرویس عکس سردرآوردید و بعد هم همانجا ماندگار شدید؟
یک سال قبل از اینکه وارد ایسنا شوم، یک دوره ابتدایی دوره فیلمبرداری و عکاسی دیده بودم و علاقهام به عکاسی از دوربین هندیکم شروع شد و ادامه یافت.آن دوره آموزش خبرنگاری و بعد هم آن مدتی که خبرنگار اجتماعی بودم خیلی در کار عکاسی خبری به من کمک کرد، برای عکاسی خبری باید فضای خبری سوژه را بدانی، باید هر روز خبر بخوانی و با ارزشهای خبری هم آشنا باشی تا مثلا وقتی میروی از بازی دوستانه پدیده و ذوب آهن عکس بگیری بدانی منصوریان و رحمتی با هم مشکل دارند و باید تقابل این دو شخصیت را ثبت کنی. به نظر من عکاس خبری باید با اصول ابتدایی خبرنگاری آشنا باشد، در جریان اتفاقات روزانه در فضای خبر باشد و تاریخچه شخصیتها را هم بداند.
اشاره کردید به تقابل منصوریان و رحمتی و عکاسی ورزشی؛ شما را بیش از هر چیزی با عکسهای ورزشی میشناسیم، چرا؟
اینکه علاقه من به خبر و روزنامه از کجا شروع شد مربوط به همان زمان است که همیشه در خانه ما چند روزنامه بود، اینکه چرا آنقدر به عکاسی ورزشی علاقهمند شدم هم این بود که از آن سه چهار روزنامه حتما دو سه تایی ورزشی بود. عکاسی ورزشی از آن حوزههایی است که معمولا زیاد مورد علاقه عکاسان خبری نیست چون تعداد شاتها در هر مسابقه بسیار بالاست و این دوربین را زود مستهلک میکند اما خب من خیلی علاقه داشتم، البته دغدغهام اول عکاسی است و بعد ورزش. اکنون میخواهم عکاسی ورزشی را در بین کارهایم قویتر از قبل ادامه دهم و در کنار این موضوع بیشتر روی مستند کار کنم. در حوزه عکس خبری به نظرم تا جای خوبی پیش رفتم ولی در کنار همه اینها آرزو دارم روزی در مسابقات جام جهانی عکاسی کنم. یکی از چیزهایی که الان خیلی دوست دارم اتفاق بیفتد هم این است که تیم شهر خودرو به مرحله گروهی لیگ قهرمانان آسیا صعود کند تا بتوانم از چنین تورنمنتی عکاسی کنم.
عکاسی خبری حرفه مشکلی است، تا به حال به فکر رها کردن این حرفه افتادهاید؟
اگر بار دیگر به دنیا بیایم باز هم عکاسی را انتخاب میکنم، با اینکه این شغل نیاز مالی را برآورده نمیکند اما نیازهای دیگری هست که این حرفه به شدت آنها را ارضا میکند. دیده شدن یکی از این نیازهاست، آن زمانها که هنوز اسم گزارشگرها پای گزارشها نمیخورد اسم ما پای عکسهایمان میخورد و این اتفاق برای ما در آن سن بسیار شیرین بود. افزون بر این، این حرفه امکان تجربیات بینظیری به من میدهد. برای مثال یادم هست در تابستان 84 یک روز دیدار نخستوزیر عراق در مشهد را عکاسی کردم که جلد چندین روزنامه شد، فردای همان روز عکاسی از اعدام 2 جوان داشتیم و این تجربه یک فراز و نشیب سیاسی اجتماعی تنها در عرض 24 ساعت بود، موضوع اعدام این بود که 2 جوان را به جرم تجاوز به عنف اعدام کردند، آن زمان 22 سالم بود و ماجرای عکسهای اعدام این 2 نفر آنقدر دیده شد که حتی در صحن علنی مجلس هم آن را نشان دادند و دربارهاش بحث شد و جنجال ایجاد کرد. همان زمانها که ایمیل هم زیاد رایج نبود یک نامه از سوئد برایم آمد که خانواده اعدامیها را به ما معرفی کن، یعنی در سن 22 سالگی خبر عکسهای من تا سوئد رفته بود و این دقیق همان حس دیده شدن بود.
این همه موفقیت در آغاز کار و در روزگاری که مثل این روزها در حرفه عکاسی دست زیاد نبود، محسن بخشنده را مغرور نکرد؟
خب آن زمانها مثل الان شبکههای مجازی نبود و نمیشد پز این چیزها را به همه بدهیم، هر چقدر هم که عکس خوبی میگرفتیم باز هم در نهایت اهالی روزنامه و خبرگزاری و چهار تا آدم روزنامهخوان میفهمیدند، در این میان ایسنا این امکان را به ما میداد تا در کمترین زمان ممکن در درخشانترین و جذابترین سطح عکاسی خبری قرار بگیریم و این واقعا شانس بزرگی بود.
به نظرم موفقیتها نسبت به سنم زیاد نبود، ما در حرفه عکاسی کسی را داریم که 12 سال بیشتر ندارد اما برای آژانسهای معتبر داخلی و خارجی عکاسی میکند. در مشهد و در آن نسل کلا 4 نفر بودیم که عکاسی میکردیم، نسل قبل از ما میشد استادانی مثل اسلامی، چرمچی، زهرایی، بردبار و ... که بین آنها و ما یک فاصله 20 ساله وجود داشت، اگرچه اختلاف سبکی زیاد بود اما آن زمان استادان همیشه کمک ما بودند و با احترام با ما برخورد میکردند، مثل حالا نبود که ما با تازهواردها رفتار خوبی نداریم.
اینکه امروز ما به تعداد آدمهای روی زمین عکاس داریم و به قول معروف در این حوزه دست حسابی زیاد شده خوب است یا بد؟
به نظرم این اتفاق خوبی است، باعث میشود استعدادهای بیشتری کشف شود و این امکان را به جامعه عکاسی خبری میدهد که هم حرفهایهای خودش را از بین طیف وسیعتری از علاقهمندان پیدا کند، اینکه هر کس عکس میگیرد و با چند نرمافزار ادیت میزند و اسم خودش را میگذارد عکاس خب زیاد خوشایند نیست اما در کل نمیتوان این موضوع را اتفاق بدی دانست؛ به قول یکی از استادان فضای عکاسی خبری سخت هست و دیگر ما نباید برای علاقهمندان سختترش کنیم، کسانی که میآیند و میروند زیادند و در این بین آنها که واقعا علاقه و استعداد و پشتکار دارند و تعدادشان زیاد هم نیست میمانند. هر چه تعداد افرادی که در این حیطه کار میکنند بیشتر باشد فضا رقابتیتر میشود و این رقابت مثبت است، چرا که در نهایت به انتشار عکسهای بهتر و با کیفیتتر خواهد انجامید. اگر من در این حرفه انحصار داشته باشم هیچ وقت تلاشی برای بهتر شدن نمیکنم اما در چنین فضایی مثلا من هر روز میروم سراغ خبرگزاریها تا ببینم بچهها چه عکسی دارند و بعد سعی میکنم بهتر و بهتر شوم و در نهایت این به رشد همه ما منجر میشود. از طرف دیگر به نظرم در حوزه عکس خبری کسی جای دیگری را تنگ نمیکند چون به تعداد عکاسان در هر مراسم، سوژه و زاویه هست برای دیدن و نشان دادن.
میدانیم خبرنگاری چه دردسرها و سختیهایی دارد اما در این میان سختیهای عکاسی خبری داستان دیگری است.
بله، خب ما چند جور سختی در این کار داریم، یکی از آنها مباحث مالی و قراردادی است، خیلی از عکاسان که با رسانههای مختلف کار میکنند حتی قرارداد هم ندارند و فقط توافقی در حد کلامی با مسئول خبرگزاری یا روزنامه کردند و تمام! موضوع دیگر هزینه اولیه این شغل است، ما میلیونها تومان پول دوربین و لنز و تجهیزات میدهیم و با هر شات کلی از کیفیت و عمر دوربینمان کم میشود و در نهایت هر آفیش بین 60 تا 100 هزار تومان برای یک عکاس درآمد دارد، عکاسی که 60 میلیون تومان پول دوربین و لنز داده و 2 سال دیگر هم باید دوربینش را عوض کند و کل این سرمایه هم همیشه و در همه جا روی دوشش است.موضوع بعدی امنیت شغلی است، متأسفانه بعضی از رسانهها از فضای بازی که برای حضور همه در عرصه عکاسی مهیا شده است، سوءاستفاده میکنند و تازهکارها را با قیمت حداقلی به کار میگیرند و توجیهشان هم این است که:« 4 تا عکسه دیگه، همه میگیرن!» متأسفانه در خیلی از رسانهها نگاه حرفهای به عکس وجود ندارد و این موضوع در رسانههای محلی شدیدتر است. بحث بعدی موضوع صنفی است، هر چند در این بین اوضاع خبرنگارها هم زیاد خوب نیست اما باز وضعیت عکاسان بدتر است، ما هیچ تشکل فعالی نداریم و خانه مطبوعات هم آنجا که باید باشد نیست، مثلا ماه رمضان امسال بسیج رسانه مراسمی ترتیب داد و قرار شد در آن 8 خبرنگار و یک عکاس صحبت کنند، سهم همه عکاسان فقط یک هشتم از جامعه خبری بود و حالا بماند که به همان یک نفر هم وقت نرسید...موضوع بعدی نگاه مردم و مسئولان است، متأسفانه مردم همچنان عکاس و دوربین حرفهای را به مثابه بیچون و چرای جاسوس میبینند و هنوز عکاسی حرفهای برای مردم جا نیفتاده است، از طرف دیگر اوضاع بین مسئولان از این هم بدتر است، در یک نشست خبری که یک اداره خودش ما را دعوت کرده است برای عکاس مکان نشستن هم تهیه ندیده چه برسد به بقیه چیزها حالا شما تصور کنید وضعیت ما را وقتی جایی برویم که به درخواست خودشان هم نبوده باشد.
برای مثال همین هفته پیش آقایی یک تجمعی غیرقانونی تدارک دیده بود و من از یک ساعت قبل با دوربین و تجهیزات آنجا بودم و مدام جلوی همه رژه رفتم تا بدانند آقا اینجا عکاس هست و قرار است عکسی گرفته شود، طرف تجمع غیرقانونی تدارک دیده و به دولت هزارتا فحش هم میدهد و همه هم با گوشی همراه عکس و فیلم میگیرند و مأمورها هم انگار نه انگار اما تا من دوربین به دست میشوم فردی مچم را میپیچاند و دوربین را از من میگیرد. منی که کارت شناسایی دارم، هویت دارم، عکاس خبریام نمیتوانم عکس بگیرم بعد مردمی که معلوم نیست چرا با گوشی فیلم میگیرند آزادند و کسی کاری به کارشان ندارد، چرا؟ چون سطح سواد رسانهای هنوز خیلی پایین است. این از مردم و مسئولان. بعد شما فکر کن با همه این داستانها من عکس میگیرم و میآورم برای رسانهام و عکسها کار نمیشود! خب ما نه از سمت مردم، نه مسئولان و نه حتی رسانه خودمان پشتوانهای نداریم و این خلاصه همه مشکلاتمان است. در اوضاعی که رهبر به همه آحاد جامعه میگوید فضا فضای جنگ است و شما باید آرایش جنگی بگیرید منِ عکاس هم دارم همین کار را میکنم. حالا این وسط استرس و نگرانی و شرایط سخت فیزیکی کار و ... هم بماند.
در فضای خبرنگاری گاهی این اتفاق میافتد که از خبرنگار خواسته میشود در اصطلاح به نفع کسی قلم بزند، آیا از شما هم خواسته شده دوربینتان را به نفع کسی روشن یا خاموش کنید؟!
نمیشود گفت این اتفاق مطلقا نیست اما این چیزها در رسانههای محلی خیلی کم است، به حدی که تا به حال برای من اتفاق نیفتاده است که مثلا کسی بگوید این عکس را منتشر بکنی یا نکنی هوایت را داریم! از نظر شخصی هم محدودیت و سانسوری ندارم اما خب خطوط قرمز رسانه هست و این مختص به ایران نیست بلکه در تمام دنیا رسانهها محدودیتهایی دارند.
کار خبر هر روزش یک تجربه است و تلخ و شیرینها هم در این حرفه زیاد است اما تلخترین برای محسن بخشنده بعد از 15 سال عکاسی خبری چه بوده؟
سال 88 برای عکاسی از مصاحبه خبری دستگیری یک قاتل رفتیم، مردی بود که دخترهای 3 و 9 ساله خود و همچنین همسرش را با چاقو کشته بود. مصاحبه خبری تمام شد و ما هم تقریبا داشتیم برمیگشتیم که مادر زن این آقا وارد شد، زن بیچاره سکته کرده بود و قدرت تکلمش را هم از دست داده بود، به دامادش که رسید داشت بال بال میزد، نمیتوانست حرف بزند و صحنه خیلی دلخراشی به وجود آمده بود. ما صحنههای بد زیادی میبینیم، بازسازی قتلها، عکاسی از حاشیه شهر و ... همگی صحنههای تلخی هستند اما هیچ صحنهای در عمر کاریام به این اندازه تلخ نبود و هیچ وقت فراموشش نمیکنم.
برویم سراغ ماجرایی که از اول مصاحبه سؤالش در گوشه ذهنمان بیقرار است، داستان عکس معروف آقای بخشنده با عنوان «و تنم...» چطور شروع شد؟
15 بهمن ماه پارسال قرار بود کتابخانه امام خمینی بعد از 20 سال کش و قوس افتتاح شود و من از شهرآرا آفیش شدم، برنامه خیلی مهم بود و کلی مسئول کشوری و استانی قرار بود برای افتتاح بیایند. شب قبل علی عبداللهی به من زنگ زد و گفت برویم صبحگاه ارتش را عکاسی کنیم و بعد برویم برای افتتاح کتابخانه، با روزنامه هماهنگ کردم و راهی شدیم، به مراسم صبحگاه که وارد شدم دیدم هیچ خبری نیست، حتی صبحگاه مشترک هم نبود که مهم باشد و همانجا به علی گفتم: « بابا این چه برنامهای است ما را آوردی؟» گفت باد خوبی است و عکسهای خوبی میشود از پرچم گرفت. خلاصه برنامه شروع شد و شروع کردیم عکاسی که باد زد و پرچم خورد توی صورت سرباز، لنز من واید بود با همان لنز سریع چند تا عکس گرفتم اما این اتفاق آنقدر تکرار شد که وقت کردم لنز را عوض کنم و چند نمای بسته هم بگیرم، حتی علی را هم صدا کردم که بیاید عکس بگیرد ولی نشنید، بعد که همانجا عکس را نگاه کردیم گفتیم عکس خوبی شد و حداقل عکس یک درآمد، در همین حد! هیچ وقت فکر نمیکردم این همه اتفاق و ماجرا پشت این عکس باشد. خلاصه رفتیم آفیش کتابخانه و برگشتیم و عکسها را فرستادم و بعد دیدم گزارش تصویری صبحگاه ارتش جزو تاپهای سایت است.عکس را هر کس دید خوشش آمد و امین خسروشاهی هم توئیتش کرد و بعد دیدم در کانال تلگرامی توئیتر فارسی هم کار شده است و موجش راه افتاد، عکسم را در اینستاگرام علی عالی و مهدی یزدانی خرم و چند نفر دیگر هم دیدم. از روزنامه شهروند به من زنگ زدند و عکس را خواستند، 23 بهمن ماه شد عکس جلد شهروند و بعد هم آقای رشیدپور چند دقیقه دربارهاش در برنامه «حالا خورشید» صحبت کرد و بعد هم که یک مصاحبه 9 دقیقهای در این برنامه با من شد.
من کلا آدم مغروریام و در کمترین جشنوارهای شرکت میکنم، اگر مطمئن نباشم اول میشوم شرکت در جشنواره حس خوبی برایم ندارد، اما امسال تصمیم گرفتم در جشنواره نشان مطبوعاتی که مهمترین جشنواره عکاسی کشور است، شرکت کنم. هی امروز و فردا شد و عکسم را نفرستادم و فکر کردم دیگر مهلت ارسال تمام شده تا یک روز صادق ذباح آمد تحریریه و گفت مهلت آخر است و خلاصه دقیقه 90عکس را فرستادم. جشنواره نشان مطبوعاتی خیلی جشنواره بزرگی است و عکس من هم رقبای بزرگی داشت وقتی اسمم را خواندند و فهمیدم عکسم اول شده است برای گرفتن جایزه که رفتم سعید فرجی گفت: «عکست خیلی جنگید تا برد.» و سیفا... صمدیان هم گفت: «به چیزی که لیاقتش را داشتی رسیدی.» و این 2 جمله از 2 آدم بزرگ در حوزه عکاسی که شاید دیدنشان هم برایم آرزو بود، لذتبخشترین جایزه بود و این جایزه جزو 5 لحظه خیلی خوب این 15 سال عکاسی بود.
پس همه چیز این پر سروصداترین عکستان اتفاقی بود، از آفیش شدنش بگیر تا رساندن عکس به جشنواره در دقیقه 90. اغلب مهمترین اتفاقات از دل معمولیترین رخدادها بیرون میآیند.
خب من پیش از این هم عکسهای زیادی داشتم ولی آن زمانها مثل الان فضای مجازی نبود و گفتم پز عکسهایمان را میشد فقط پیش چند تا همکار بدهیم ولی حالا داستان فرق کرده است.کلا به نظر من باید همه اتفاقات معمولی را در زندگی جدی گرفت و ماجرای عکس «و تنم...» از این قاعده مستثنا نبود، گاهی از دل معمولیترین اتفاقات و معمولیترین آدمها داستانهایی بیرون میآید که در تاریخ ماندگار میشود. البته در میان این همه هیاهو اما این برای من جالب بود که ارتش هیچ واکنشی به عکس نشان نداد.
راستی سرباز عکس معروفتان پیدا نشد؟
نه پیدا نشد و به نظرم این باید همیشه پنهان بماند، چرا که آن چیزی که پشت آن پرچم بود فقط صورت یک سرباز نبود، آن نماد همه مردم ایران بود. نماد ملتی که در نهایت و با همه این سختیها یک چیز آنها را کنار هم نگه میدارد و آن وطن است. در چنین شرایطی این نیاز ماست که همگی حول محور مفهوم ارزشمند وطن متحد بمانیم.
جایگاه عکاسی با این همه تأثیرگذاری الان در جامعه کجاست؟
متأسفانه هنوز هم انگار عکاسی به عنوان یک هنر شناخته نشده است، مردم برای سینما رفتن و تئاتر دیدن هزینه صرف میکنند اما وقتی ما یک نمایشگاه عکاسی دایر میکنیم هیچ کس برای دیدن نمیآید. عکاسی هنری است که میتواند با صرف هزینه خیلی کم تأثیرگذاری زیادی داشته باشد. خیلیها درباره همین عکس «و تنم...» گفتند تو با یک عکس حسی در مردم ایجاد کردی که با صرف چندین میلیارد برای یک فیلم هم ایجاد نمیشد و خب این جایگاه هنر ارزشمند و توانمند عکاسی را نشان میدهد.
محسن بخشنده که این روزها در جستوجو گوگل او را با عکس «و تنم...» پیدا میکنیم به رفتن از وطن هم فکر میکند؟
بله فکر کردم و میکنم، خیلی جدی هم... اما موضوع این است که نمیخواهم به هر قیمتی بروم، وقتی قرار است کلی سختی را با ترک کشورم متحمل شوم، حداقل میخواهم جایگاهی که الان و اینجا دارم را آنجا هم داشته باشم و خب با همه این احوالات هنوز ماندهام.
روز خبرنگار برای شما چه حسی دارد؟
چه عرض کنم اینکه برخی آدمهایی که در طول یک سال گذشته با تو برخورد بدی داشتند، در برنامههایشان برایت جایی تدارک ندیدند، تو را پیچاندند و ... احیانا با گل و شیرینی و لبخندهای تصنعی و فقط برای گزارش کار میآیند دیدنت واقعا حس خوبی ندارد،البته در این میان برخی هم لطف دارند،یک عکاس و خبرنگارفقط احترام میخواهد، همین که بگذارید ما کارمان را بکنیم، اینکه وقتی من میخواهم از راهپیمایی 22 بهمن عکس بگیرم باید گردنم را پیش این هتل و آن هتل کج کنم تا ما را به پشت بامشان راه بدهند! چرا؟ چون میخواهم برای همین کشور عکس بگیرم و حمایت مردم را از راهپیمایی نشان دهم!لبخندهای تصنعی روز خبرنگار وقتی در طول سال جدی گرفته نمیشویم، وقتی احترام نمیگذارند، وقتی روابط عمومی به جای اینکه تسهیلکننده کار من باشد میشود رقیب و چوب لای چرخ ما میگذارد، واقعا آزاردهنده است. یادم هست همین چند وقت پیش جمعه و در هوای به شدت گرم تابستان رفتیم عکاسی از مراسم تشییع پیکر شهدای مرزبانی، مسئول تدارکات رو کرد به سربازان و گفت درست بایستید این عکاسها منتظرند تا از شما سوتی بگیرند! و این است نگاه جامعه به ما.