برادر هم که باشی باید مثل عباس (ع) باشی، مرد میدان کربلا. تکیه گاه زنان و بچههای کاروان اباعبدا... (ع) مرد میدان، ساقی تشنگان و قمر بنی هاشم (ع). عباس (ع) همه چیزش را در کربلا برای اعتقادش و امام زمانش داد. او برادری را تمام کرد و به ما آموخت برادر هم که باشی باید عباس باشی.
اینکه آدم در زندگی یکی مثل او داشته باشد، قوت قلب است، دلت همیشه گرم است، سرت بالاست و روزگار بر وفق مرادت میچرخد. عباس (ع) برای من نام بلندی است. از همان کودکی همیشه ابهت داشته، من او را از شب هفت محرم شناختم. وقتی همراه با پدر به مدرسه قائم (عج) میرفتیم، پای منبر مینشستیم و در رثای او میشنیدیم.
مرحوم حاج آقای جید وقتی از عباس (ع) سخن میگفت، صدایش میلرزید. او در رثای علمدار کربلا حماسه میخواند و مردم پایین منبرش برای مردی اشک میریختند که علمدارکربلا بود. او از عباس (ع) میگفت، از قدرتش، از مهربانی اش، از فداکاری اش، از ارادتش به امام حسین (ع)، از رشادتش که وقتی دشمن نامش را میشنید به خود میلرزید.
اما معنای شکوه عباس (ع) برای من با آمدن علمش به مراسم عزاداری کامل میشد. علم او تکیه گاه است. در طول همه این سالها وقتی زمان میچرخد و به شب علم کشی میرسم، یک گوشه میایستم و زل میزنم به علم. علم مردی که نامش گره خورده به جانبازی و رشادت، به مردانگی و مهربانی، به بزرگی و ادب. علم با احترام وارد مراسم عزای سیدالشهدا (ع) میشود، در شبی که به نام عباس (ع) است.
شیعیان افغانستان برای آقا قمر بنی هاشم (ع) یک جور دیگر عزاداری میکنند، همه جلو شکوه نام عباس (ع) سر خم میکنند، خیلیها را دیده ام که وقتی نام او میآید از همه چیزشان میگذرند و همه هم و غمشان بالا بردن نام اوست. عزای او فرق دارد، غم او عمیقتر است و عشق به او تو را مجنون میکند.
امروز میلاد اوست، میلاد قمر بنی هاشم (ع)، مرد میدان کربلا. انگار ماه شب چهارم شعبان در آسمان درخشانتر است، انگار ماه هم در این شب به خود میبالد و در آسمان قد بلندی میکند تا زیبایی هلالش را به چشم دیگران بزند تا قمر بنی هاشم (ع) را به دیگران یادآوری کند. عباس (ع) نام بلند شعبان است. مردی که هروقت یاد نامش میافتم، دلم قرص میشود و سرم را بالا میگیرم.
وقتی اولین بار گنبدش را دیدم، تنها چیزی که بر زبانم آمد شعر مرحوم سید حسن حسینی بود، شعری که کاملترین تعریف برای شکوه عباس است:
به گونۀ ماه/ نامت زبانزد آسمانها بود/ و پیمان برادری ات/ با جبل نور/، چون آیههای جهاد/ محکم
تو آن راز رشیدی/ که روزی فرات/ بر لبت آورد/ و ساعتی بعد/ در باران متواتر پولاد/ بریده بریده/
افشا شدی/ و باد/ تو را با مشام خیمه گاه/ در میان نهاد/ و انتظار در بهت کودکانۀ حرم/ طولانی شد
تو آن راز رشیدی/ که روزی فرات/ بر لبت آورد/ و کنار درک تو/ کوه از کمر شکست.