خیابان عامل غیر معمول ترافیک شده بود. خودروها مثل همیشه دولاین کنار خیابان پارک کرده بودند. عامل است و راسته خدمات خودرویی اش. کم پیش میآید این معبر به خاطر همین موضوع درگیر ترافیک نباشد، اما آن شب شلوغتر از پیش بود.
وقتی به میدان ابوطالب رسیدم چراغ راهنمایی چشمک زن شده بود و از هر طرف خودروها توی هم پیچ خورده بودند. پراید سرراه پژو را گرفته بود و تکان هم نمیخورد. آن طرفتر مینی بوسی دستش را روی بوق گذاشته بود و دست بردار هم نبود. این وقتها هر کسی میخواهد خودش از مهلکه خارج شود.
وسط خودروها موتورسواری به اطرافش نگاه کرد انگار فهمید باید چطور گره ترافیک دور میدان را تا درست شدن چراغ راهنمایی باز کند. او به آن سوی میدان رفت. موتورش را گوشهای رها کرد. وسط خودروها ایستاد. تعدادی از ماشینها را متوقف کرد و به تعدادی گفت حرکت کنند.
سن و سالی نداشت نهایتا بیست یا بیست ودو سالش بود. او میان بوقهای ممتد خودروها مدام این طرف و آن طرف میدوید و با صدای بلند رانندهها را راهنمایی میکرد. بالاخره همه یک دل شدند تا گره میدان ابوطالب باز شود. دیگر صدای بوق نمیآمد. با نظم عدهای میرفتند و عدهای توقف میکردند.
موتورسوار تا وقتی گره باز شود به کارش ادامه داد. هنوز از میدان رد نشده بودم که چراغ سبز شد. پسر هم آمد و موتورش را برداشت و رفت.
حتما شما هم چنین شرایطی را تجربه کرده اید؛ که سرچهارراهی برسید و ببینید چراغ راهنمایی خاموش یا چشمک زن شده است. هرج و مرج میشود که آن سرش ناپیدا. رانندهها هر کدام میخواهند از یک طرف راهشان را پیدا کنند. همین میشود که نه تنها راه پیدا نمیکنند بلکه راه بقیه را هم میبندند.
گاهی لازم است هر کداممان در شرایط این چنینی از مرکبمان پیاده شویم. فقط خودمان را نبینیم. صبور باشیم. به هم کمک کنیم. چقدر جای این قبیل از موتورسوارها در شهر خالی است.