سرخط خبرها

رنگ عاشورا روی بوم حاج نوروز

  • کد خبر: ۴۷۷۲
  • ۱۷ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۸:۳۶
رنگ عاشورا روی بوم حاج نوروز
هیئت صباغان ارض اقدس در محله طلاب ماندگار شد

معصومه فرمانی‌کیا - من از کی عاشق امام‌حسین(ع) شدم؟ از لالایی‌های مادر، از قصه‌گویی مادربزرگ، از زمزمه‌های پیرمرد همسایه یا از عزاداری‌های کوچه و خیابان؟ از دسته‌هایی که کاملا خاص بود و روز عاشورا چنان شوری در خیابان و محله برمی‌انگیخت که خیلی‌ها را صبح برای دیدن آن‌ها ازجامی‌کند؟
 از گهواره علی‌اصغر(ع) یا از طفلان مسلم و شیری که مرتب کاه‌وگل به سرش می‌ریخت و با گریه‌های سوزناک زن‌ها همراه بود؟ همه این‌ها من را با نام امام‌حسین(ع) آشنا کردند و این واژه پاک را به من هدیه دادند. بی‌آنکه خواندن و نوشتن بدانم و چیزی از تاریخ بلد باشم.ولی دوست‌داشتن‌های من سال‌های بعد بیشتر و سال‌به‌سال عمیق‌تر شد. هرچه بیشتر و بیشتر از این حس عمیق و پررنگ می‌شنیدم و تصورش می‌کردم بیشتر شیفته می‌شدم و زندگی‌شان را دنبال می‌کردم.بزرگ‌ترهای ما بلاغت و فصاحتی در حرف‌های روزمره‌شان بود که می‌گفتی فشرده عرفان و حکمت و تاریخ را لابه‌لای حرف‌های بی‌پیرایه‌شان بیان می‌کردند.
عاشورا بهانه‌ای شد برای مرور آدم‌ها و اتفاق‌های کودکی تا جوانی‌شان که از روضه‌خوانی و دسته‌های عزاداری برایمان بگویند. 
قبول داریم عرض ارادت‌ها همه مقدس هستند، روضه‌ها حرمت دارند و فرقی نمی‌کند سراغ کدام هیئت و جلسه را بگیری و پای گفته کدام بزرگی دل به حرف‌هایشان بدهی که همه ختم به یک محور می‌شود، اما در این بین یکی واسطه شد و حاج‌نوروز اصغرپور را نشانمان داد که به نوروز رنگرز معروف است.

 

جای خالی حاج‌نوروز رنگرز
کوچک و بزرگ نوغان می‌شناسندش. یک سال است که از بین ما آدم‌ها رفته‌ و جسمش در خاک آرام گرفته و بخت با ما یار نبوده‌است تا کنارش باشیم و گپی بزنیم و عرض ارادتش را به امام‌حسین(ع) بشنویم، اما همین‌که نقل است حاج‌نوروز از پهلوانان و کشتی‌گیران قدیم بوده است که زور و بازویی داشته و یک تنه زیر علم را می‌گرفته‌است، برایمان انگیزه‌ای می‌شود تا سراغ بازماندگانش را بگیریم . این موضوع وقتی جالب‌تر می‌شود که راویان زندگی‌اش می‌گویند در قدیم که پارچه سیاه نبوده کار حاجی رنگ کردن پارچه‌های متقال برای سیاه‌پوشی حسینیه‌ها و مساجد بوده است. کنار این‌ها هنر آشپزی‌اش را بگذارید که دیگ امام‌حسین(ع) استادی‌اش را کامل کرده است و ضیافت‌های زیادی با دست‌پخت حاج‌نوروز رنگرز تمام شده است.

 

با نام صباغان ارض اقدس
اقبال آشنایی و گپ و گفت با حاجی از کفمان رفت؛ اینکه بخواهیم کنار خم‌های رنگ تصویر بگیریم و روایت بشنویم، اما شنیدن زندگی و روزگار حاج‌نوروز که عمری را در طلاب زندگی می‌کرد و از پایه‌گذاران هیئت صباغان ارض اقدس بوده‌است خالی از لطف نیست. هیئتی متوسل‌به چهارده‌معصوم(ع) که قدمتی بیش از 70سال دارد، این را به‌گواهی تاریخ حک شده برپرچمی می‌گوییم که به سال 1321شمسی می‌رسد، اما خانواده‌اش نقل می‌کنند خیلی پیش‌تر از این‌ها رنگرزهای مشهد هیئتی داشته‌اند به‌نام صباغان ارض اقدس و دوباره تکرارش می‌کنند.
بی‌شک اگر عمر حاج‌نوروز به‌دنیا بود حرف‌های خواندنی و شنیدنی‌تر از این به دستمان می‌آمد، اما همراهی با بازماندگانش که دهه اول محرم به‌یاد او ضیافتشان را در خانه به‌پا می‌کنند هم شادی روح او و همه شیفتگان حسینی که دستشان از روزگار ما کوتاه است را به‌دنبال خواهد داشت.

 

10شب ضیافت امام‌حسین(ع)
نشانی خانه توی کاغذی که در دستم است مچاله شده و احتیاج به‌مرورکردن ندارد، نبوت4 پلاک... . یک‌راست ایستاده‌ام جلو خانه‌ای که پرچم سیاه و بزرگی از سردرش آویزان است و هنوز دست روی زنگ نگذاشته‌ام که در باز می‌شود.
دستپاچه سلام‌وعلیکی می‌کنم و داخل می‌شوم، پسرک جوان که خیلی زود فهمیدم نوه حاج‌نوروز است یاا... کنان جلو می‌رود.
چند زن و مرد که همه سیاه پوشیده‌اند به‌استقبالم می‌آیند. تصویر بزرگ حاج‌نوروز اصغرپور را باد ملایمی تکان می‌دهد. پیش‌خوانی اذان مغرب در نیمه شهریور ماه است و نزدیک به عاشورا.
می‌نشینم روی لبه پتوی تاخورده حیاط که کنارش متکاهای گردی گذاشته‌اند و سینی‌چای و آن‌طرف‌تر هم چند چراغ روشن است که به‌گفته خانواده اصغرپور از ظهر خورشت بارگذاشته‌اند و تشت‌هایی پر از برنج خیس‌خورده و یک سینی پر از پیاز خرد شده که یادم می‌رود درباره مصرفش بپرسم.
هنوز تا آمدن میهمان‌ها زمان زیاد مانده است. چشم می‌گردانم به‌ طبقه پایین که حسینیه است و متعلق به عزاداری اباعبدا... . این توضیح کوتاه را قبلا معرف این سوژه داده بود که حاج‌آقا وقتی منزل را از نوغان به طلاب انتقال داد و خانه را خرید طبقه پایین آن را به جلسه هفتگی اختصاص داد که شب‌های دوشنبه برگزار می‌شود و بعد هم برای عزاداری و سینه‌زنی اباعبدا... در ایام محرم استفاده می‌شد.
10شب روضه هفتگی و شام مستمر و پشت‌سربرای میهمانان امام‌حسین(ع) هم از خلاقیت‌های حاجی است. این را یکی از پسرانش می‌گوید و  حواسمان را به آدم‌های حاضر جمع‌می‌کند که هر کدام نسبتی با خانواده دارند.

 

یادگار 80سال زندگی 
6پسر و یک دختر یادگار زندگی هشتاد و چند ساله حاج‌نوروز اصغرپور است که یک سال پیش از دنیا رفته، اما علاوه بر این یادگار قیمتی دیگری هم گذاشته که میراثی ارزشمند و هنری است.
پسر بزرگ حاجی این را می‌گوید و توضیح می‌دهد: حتما برایتان گفته‌اند که حاج‌نوروز از قدیمی‌ترین رنگرزهای نوغان است، سپس دعوتمان می‌کند تا سرفرصت حجره حاجی را در نوغان از نزدیک ببینیم. کارگاهی کوچک با دیوارهای سیاه شده و چند پاتیل که ابزار اصلی کارشان است.
احمد اصغرپور این‌ها را تعریف می‌کند، هر‌چند حاج‌نوروز پسری بزرگ‌تر از او هم دارد اما در این جمع حاضر نیست.
توصیف و تعریف‌های او شاید به 50سال پیش و به گذشته‌هایی نه خیلی دور می‌رسد، اما سبک زندگی آدم‌ها زمین تا آسمان با حالا فرق داشته است.  
 تعریف می‌کند: حاج‌نوروز اهل نوغان بود، در همان محله به‌دنیا آمد و بزرگ شد. همان محدوده‌ای که از معبرهای خاکی کج می‌شد به خانه‌ای با 2حوض نیم‌کمانی که عمق آبش تا  زیر سینه یک کودک بود و تابستان‌ها و زمستان‌های قشنگی داشت. حاج‌نوروز مادرش را واسطه کرد تا دختر عمه‌اش را برایش نشان کند و بعد هم کبری تقی‌پور را به همسری گرفت. هرچه بود و نبود خوشبختی در خانه آن‌ها موج می‌زد و از سر و کول دیوارها بالا می‌رفت. قدیم‌ها زندگی را سخت نمی‌گرفتند. شما خانه‌ای را مجسم کنید پر از اتاق به همان سبک خانه‌های قدیمی و بچه‌های قد و نیم قد و بی‌خواب و شلوغ و پرهیاهو، با حیاطی مستطیل و دالانی دراز در یکی از قدیمی‌ترین محله‌های مشهد.
 پدر تا به خودش آمد کلی بچه از در و دیوار خانه بالا می‌رفتند. مقید بود و اهل حلال و حرام و خدا و پیغمبر. پای بچه‌ها که به میان آمد خود را بیشتر مقید می‌کرد تا نان حلال سر سفره برساند.

 

شغل اجدادی
شغلش رنگرزی بود، این هنر را از اجدادمان به ارث برده بود و به‌غیر از آن هم سراغ کار دیگری نرفت و ما را هم شیفته آن کرد؛ من و همه برادرانم رنگرزی می‌کنیم، البته نوع و شیوه آن با زمان پدرمان کلی فرق کرده است.  
کارگاه حاج‌آقا در محله‌ای بود که بیشتر جهودها ساکن بودند و پنج، شش نفر صبح تا شب کنار دستش بودند. ماهم چند برادر بودیم، به قول قدیمی‌ها شیربه‌شیر و پشت‌سرهم. مدرسه‌مان که تمام می‌شد راهمان را به‌سمت کارگاه کج می‌کردیم.
حالا هم همین کار را داریم، اما نوع کار خیلی فرق کرده است و برایتان توضیح می‌دهم؛ تفاوتی که می‌گویم به این خاطر است که رنگ‌ها شیمیایی شده و کیفیت آن روزها را ندارد.
 همان‌طور که گفتم کاش فرصتی می‌شد خودتان از نزدیک کارگاه کوچک حاجی را می‌دیدید. دیدن با شنیدن خیلی فرق می‌کند.
سقف بلند با خم‌های رنگ که دور تا دورش را نخ‌ها گرفته بودند و حاجی آفتاب‌نزده آستین بالا می‌زد و به کارگاه می‌رفت و غروب به خانه می‌آمد. حالا کسی دیگر به شیوه سنتی رنگ نمی‌کند، تا همین چندسال قبل مرتب برای مصاحبه و گفت‌وگو با حاج‌آقا می‌آمدند مغازه. واقعا حیف از هویت محله ماست که از بین می‌رود.

 

نخ‌ها روی چوب پشت بام
برای ما بچه‌ها که کنارش بزرگ شده بودیم شاید پشت‌بام‌های بزرگ کنار حجره که همه دست حاجی بود طبیعی شده بود، اما خیلی‌ها به تماشای نخ‌هایی می‌آمدند که برای خشک‌شدن روی چوب‌های مخصوصی می‌گذاشتیم و به آن‌ها خدهه می‌گفتند.
 گفتم پاتیل‌ها ابزار اصلی کارمان بودند. معمولا فضولات شتر و خار را در زیرزمین دفن و نوعی پاکوره گرم ایجاد می‌کردیم تا پاتیلی که در زمین جاسازی شده بود یخ نکند.
برای این کار ابتدا کلاف‌های خام را یکی‌یکی در آب جوشیده داخل پاتیل مخصوص خیس می‌کردند. بعد به‌تناسب رنگ، پوسته ساییده شده گیاهان را در آب جوشیده پاتیل مخصوص رنگ می‌ریختند. رنگ که می‌جوشید نخ‌ها را در آن می‌ریختند. پاتیل‌ها از مس بود و با نفت کار می‌کرد. 
‎ دیگ‌های بزرگ مسی را با نفت داغ کردن خیلی مشکل است. مرحله نهایی کار، چلاندن و چوب‌بستن کلاف‌هاست. به‌این‌صورت که ابتدا هر کلاف را جداگانه روی خرک یا پیچک می‌بستند و آب‌گیری می‌کردند و بعد روی چوب بست در آفتاب پهن می‌کردند تا به مدت یک روز بخشکد.
گفتم تمام پشت‌بام‌های اطراف را حاجی در اختیار داشت، نخ‌ها را با گاری دستی می‌بردیم، لب به لب گاری را پرمی‌کردیم و پابرهنه می‌رفتیم و نخ‌ها را روی چوب‌های پشت‌بام پهن‌ می‌کردیم تا خشک شود. خشک که می‌شد نوبت جمع‌کردنشان بود.
سفارش‌های کار حاجی خیلی زیاد بود. یادم نمی‌آید زمانی خالی از نخ بوده باشد. کار که آماده می‌شد خودمان آن‌ها را با گاری به دست مشتری‌ها می‌رسانیدیم. خاطرم هست پابرهنه این کار را انجام می‌دادیم، فکر می‌کردیم سرعت کار بیشتر می‌شود. 

 

رنگ‌کردن پر شترمرغ‌ها
حاج احمد که حالا مویی سپید کرده است در ادامه تعریف‌هایش می‌گوید: محرم‌ که می‌آمد کارمان سنگین‌تر می‌شد، تکیه‌ها و حسینیه‌هایی که سیاه‌پوش می‌شدند همه احتیاج به پارچه داشتند و کار ما را زیاد می‌کردند.
 علاوه‌براین پر شترمرغ‌هایی که از هندوستان آورده می‌شد را برای علم‌ها رنگ می‌زدیم. پرها سفید بود و بیشتر آن‌ها به رنگ سیاه درمی‌آمد، البته شاه‌پرهای سبز و قرمز و نارنجی هم داشتیم که روی علم‌ها استفاده می‌کردند. چند سال آخر خیمه‌های امام‌حسین(ع) را هم برای مشکی کردن می‌آوردند.
این نکته را یادم رفت بگویم که از یک ماه مانده به محرم پدر همیشه دخلش را برای میهمانی‌های این ایام می‌گذاشت. هرچه کسب می‌کرد را می‌چپاند داخل دخل چوبی و اصلا نگاه نمی‌کرد که چقدر است و تا آخر ماه هرچه لازم بود دست می‌برد و از داخلش پول برمی‌داشت. خرید  گوشت، قند، روغن و برنج با همان پول بود و گاهی حاجی را هم متعجب می‌کرد که پول محرم چه برکتی دارد و تمام نمی‌شود.

 

از دوشنبه‌ها شروع شد
کبری نوعی تقی‌آبادی همسر حاج‌نوروز که مشغول انجام کارهاست به جمع ما می‌پیوندد و هرچند که به‌صورت کامل حرف‌های احمد را گوش کرده و گاهی که لازم بود آن‌ها را کامل می‌کرد، می‌گوید: از زمانی که زن حاج‌نوروز شدم خودم دیگ می‌گذاشتم. رنگرزها دوشنبه‌ها جلسه داشتند و حاجی خیلی مقید به این برنامه‌ها بود؛ می‌آمدند و دعا می‌خواندند و ذکر توسلی می‌کردند. تازه‌عروس بودم که محرم شده بود. مادرشوهرم فامیلمان بود، می‌دانستم دهه اول را میهمانی دارند. خدا رحمت کند او و همه رفتگان را . او بود که فوت‌وفن کار را یادم داد. بیشتر کارم بارگذاشتن آبگوشت بود. کار آدم را استاد می‌کند، خیلی زود دستم آمد برای چندنفر چقدر باید گوشت بارگذاشت و چربی‌اش چه اندازه باشد خوب است و چندنفر با یک دیگ سیر می‌شوند.
 قبل از روضه امام‌حسین(ع) همیشه قندها جلو من کوه بود. کوه قندی بود که باید با قندشکن می‌شکستیم. غیر از این‌ها حاجی حکم می‌کرد که باید برای بچه هیئتی‌ها لباس بدوزم. بازارها مثل این روزها نبود که همه‌چیز داشته باشد. عیدها که برای بچه‌ها لباس می‌خریدند می‌رفت تا سال بعد، تازه در بعضی از خانواده‌ها که بچه‌ها قدونیم‌قد بودند لباس‌های همدیگر را می‌پوشیدند و معمولا کسی لباس سیاه نداشت.

 

دوختن لباس سیاه برای بچه‌ها
حاجی پارچه‌های متقال سفید را می‌خرید و رنگ سیاه می‌کرد. و بعد هم می‌آورد خانه تا من برایشان پیراهن بدوزم. خوش نداشت برهنه سینه بزنند. لباس‌ها را با یقه گرد بزرگ می‌دوختم و او نام هیئت را روی آن‌ها می‌انداخت و این‌طور یک‌دست‌تر و منسجم‌تر می‌شدند.
می‌دانید، طعام‌دادن نذر عامه مردم بود و هنوز هم هست. از مادرم شنیده بودم که قدیم‌ها تنور هم روشن نمی‌کردند و رسیدن غذای نذری را نشانه عنایت امام(ع) می‌دانستند.
نان‌پختن و قندشکستن برای مجالس امام‌حسین(ع) معمولا یک‌هفته زودتر انجام می‌شد و مزدشان هم عبارت اجرت با «امام‌حسین(ع)» بود.
دعوت مردم هم حکم خاصی داشت؛ معمولا یک‌نفر از طرف صاحب مجلس به‌سراغ تک‌تک خانه‌ها می‌رفت و دعوت می‌کرد، حتی آن‌هایی که با هم کدروتی داشتند برای مجلس امام‌حسین(ع) همه‌چیز را فراموش می‌کردند و می‌آمدند.
 بیشتر خانواده‌ها روضه‌خوانی داشتند، این روضه‌ها گاهی خشکه بودند؛ یعنی از مستمعین فقط با چای پذیرایی می‌شد، اما بعضی‌ها آبگوشتی هم همراهش بود که معمولا شام می‌دادند.
ذکر مصائب اهل‌بیت(ع) آن‌چنان شوری در مجلس راه‌می‌انداخت که برخی‌ها حاجت می‌گرفتند. شب‌های عاشورا دیگ داشتیم. شله را خود حاجی بارمی‌گذاشت و تا صبح هم پای آن می‌ماند و دعا و روضه می‌خواند. نزدیک به 60سال با حاج‌نوروز زندگی کردم‌، از همان دوران که تعداد میهمان‌ها 10 تا 15نفر می‌شد تا همین حالا که خودم پای دیگ هستم و کارها را انجام می‌دهم. خوش‌حالم کنار کسی بوده‌ام که این‌قدر عشق و ارادت به امام‌حسین(ع) داشت.
 محرم با گریه‌های سوزناک او تمام می‌شد، تمام عاشورا و شام‌غریبان را پای روضه امام‌حسین(ع) می‌نشست و آن‌قدر بلند و سوزناک برایش گریه می‌کرد که همه خانه به گریه می‌افتادند.


اخلاصی که پدر داشت
مهدی اصغرپور کوچک‌ترین پسر حاج‌آقاست که شغلش همان پیشه پدری است. رنگرزی می‌کند و چهل‌وسه‌ساله است، اما کودکی‌های او هم با اتفاق‌های زیادی گره خورده که خاطره‌انگیزشان کرده است؛ اینکه کوچه سیابون غالبا توی کار نخ‌فروشی بودند، اینکه نخ‌های خام را آب‌خوار می‌کردند؛ یعنی اول توی پاتیل پر از آب می‌ریختند و لگد می‌کردند و بعد بالا می‌کشیدند و رنگ می‌کردند، اینکه حاج‌آقا رنگ‌های اصلی را می‌خرید و ترکیب می‌کرد و دستش به‌کار بود و خیلی چیزهای دیگر که برادرش تعریف کرده است. از پهلوانی‌های پدر یادش می‌آید که چون وزنه بردار بود زیر علم می‌رفت. یک نکته‌ای که فکر می‌کند حاج‌احمدآقا یادش رفته باشد تعریف کند این است که پدر، آشپز عروسی‌ها و مراسم ترحیم هم بود. می‌گوید اخلاصی که پدر داشت خیلی وقت‌ها باعث تعجب ما می‌شد و امیدوارم همین‌طور که برای اباعبدا...(ع) خدمت کرد آن دنیا هم آقا شفاعتشان را شامل حالش بکند.

 

عهدی که می‌ماند
خیلی‌ها توی همین مجلس و هیئت بزرگ شدند و حالا دست بچه‌هایشان را می‌گیرند و می‌آورند، بعضی‌هایشان از اینجا رفته‌اند یا جذب هیئت‌های دیگر شده‌اند. بردبار از این محله رفته است، اما دهه اول محرم دست پسرکوچکش را می‌گیرد و می‌آورد هیئت صباغان و می‌گوید: بچه که بودم دلم می‌خواست وقتی بزرگ شدم مثل حاج‌نوروز باشم، از کاسب‌های دست‌وپادار محله و باجذبه و پرابهت و مهربان بود.
تواضع حاج‌آقا را از یاد نمی‌برم که دست به سینه مقابل همه سرخم می‌کرد و بزرگ و کوچک برایش فرقی نداشت. مراسم عاشورا مردمی بود و در خانه و حسینیه به‌روی همه باز بود. سال‌های قبل تا وقتی حاجی حال‌خوشی داشت جلو در می‌ایستاد و میهمانان امام‌حسین(ع) را خوش‌آمد می‌گفت.
اما بین همه این‌ها موضوعی که خیلی به‌خاطرم مانده دوختن لباس‌مشکی‌های حاج‌نوروز است که بچه‌ها را مشتاق به‌آمدن و شرکت در عزاداری‌ها می‌کرد؛ اینکه پیراهن‌ها که سایزهای مختلفی داشت با شال سیاه بین بچه‌ها توزیع می‌شد و در مراسم همه سیاه‌پوش می‌شدند‌. تا همین  چندسال پیش در حجره باز بود و بزرگ و کوچک حاج‌نوروز را که می‌دیدند ادبی ناگفته حکم می‌کرد که بایستند و سلامی کنند. حاجی که رفت، اما اگر آقا قبول کند عهد و پیمانش تا زمانی که نفس داشته باشیم باقی می‌ماند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->