مرجان زارع - قهرمانبودن به سنوسال نیست، به شجاعت است. وقتی کاروان امامحسین(ع) به کربلا رسید، عبدا...بنحسن(ع) هم یکی از بچههای کاروان کربلا بود که یازده سال بیشتر نداشت.
روز عاشورا آفتاب گرمتر از همیشه میتابید. مدتی بود که سپاه یزید راه رسیدن به رودخانه را بسته بود و بچهها از تشنگی بیتاب بودند.
روز عاشورا وقتی صدای برخورد شمشیرها و شیههی اسبها از دور به گوش میرسید، عبدا...(ع) همراه بقیهی بچهها در خیمه بود. عمویش، حضرتعباس(ع)، برای خداحافظی به خیمه آمد. عبدا... (ع) خودش را به آغوش عمو عباس(ع) انداخت.
جنگاوران سپاه امام حسین(ع) پشتسرهم به میدان جنگ رفتند و دشمن را تارومار کردند. وقتی که بهجز بچهها و زنان خیمه، دیگر کسی برای یاری امام نمانده بود، پسر کوچک وقتی خبردار شد عموجانش، حسین(ع)، زخمی شده است، خیلی نگران شد.
نمیتوانست عمو را وسط میدان جنگ تنها بگذارد. برای همین عبدا... (ع)دوید تا خودش را به عمو برساند.
میان آن همه هیاهوی سپاهیان دشمن عمهاش، زینب(س)، دنبال او دوید. او را صدا زد که برگردد اما نتوانست جلوی رفتن حضرت عبدا...(ع) را بگیرد. عبدا...(ع) نمیخواست عمویش حسین(ع) در میدان تنها بماند.
عبدا... (ع) آنقدر شجاع بود که برای کمک به عمویش به وسط میدان جنگ رفت و خودش را سپر بدن او قرار داد تا اجازه ندهد دشمن بیشتر از آن به او تیر و نیزه بزند. دشمن بیرحم که این شجاعت را نمیتوانست باور کند، عبدا...(ع) کوچک را هم به شهادت رساند.
عبدا...(ع) یکیدیگر از پسران امام حسنمجتبی(ع) بود که با اینکه یازده سال بیشتر نداشت، از عمویش، امامحسین(ع)، پشتیبانی کرد و درحالیکه برای دفاع از بدن زخمی امامحسین(ع) خودش را سپر کرده بود، دشمنان او را به شهادت رساندند.
هر سال در روز پنجم ماه محرم عزاداران امامحسین(ع) بهیاد عبدا...بنحسن(ع) عزاداری میکنند؛ بهیاد کودکی که آخرین سرباز امامحسین(ع) در کربلا بود و برای دفاع از عمویش به شهادت رسید.