بهاره قانع نیا_ چرکولک گوشهی میز آشپزخانه لم داده بود و باقیمانده غذاهای دیشب را لیس میزد.
بچهای به او نزدیک شد و دستهایش را روی میز کشید.
چرکولک تا چشمش به دستهای بچه افتاد، سریع به آنها چسبید و بدجنسیهای خودش را آغاز کرد.
در واقع، چرکولکها همهجا هستند.
چرکولکهایی که روی تاب و سرسره پارکها هستند.
چرکولکهایی که روی میزها و نیمکتها وجود دارند.
چرکولکهایی که روی میوهها و سبزیجات شستهنشده زندگی میکنند و چرکولکهای سیاه که زیر ناخنها قایم شدهاند.
پسرک سراغ یخچال رفت و یک سیب برداشت.
چرکولک قسمتی از خودش را به پوست سیب چسباند و با خوشحالی به دهان پسرک خیره ماند.
«آخ جون! الان خورده میشم!»
چرکولک طبق نقشهاش میخواست هرطور شده وارد دهان پسرک شود.
آنجا برای او بهترین جای دنیا بود.
او میتوانست در دهان پسرک مدتها با خیال راحت زندگی کند.
ناگهان، صدای مامان به گوش میرسد.
مامانها دشمن شمارهی یک چرکولکها هستند: «عزیزم، یادت باشه پیش از خوردن سیب، هم دستهات رو تمیز بشویی هم سیب رو خوب بشویی.»
چرکولک به گریه افتاد: «وای وای وای!»
پسرک به دستهایش نگاه کرد و گفت: «خوب شد مامان یادم انداخت. آره... حتما که آره... .»