داستان کودک | بازی در طبیعت تر و تمیز
  • کد مطالب: ۳۳۷۰۷۶
  • /
  • ۱۸ خرداد‌ماه ۱۴۰۴ / ۱۶:۱۲

داستان کودک | بازی در طبیعت تر و تمیز

رفتن به طبیعت و دیدن زیبایی‌های آن خیلی لذت‌بخش است. بچه‌ها هم با اتوبوس اردوی مدرسه به طبیعت رفته بودند.

لیلا خیامی - رفتن به طبیعت و دیدن زیبایی‌های آن خیلی لذت‌بخش است. بچه‌ها هم با اتوبوس اردوی مدرسه به طبیعت رفته بودند.

اتوبوس اردوی مدرسه که وارد جاده‌ی جنگلی شد، صدای شادی بچه‌ها بلند شد. همه با خوش‌حالی از پشت شیشه‌های اتوبوس بیرون را نگاه می‌کردند.

متین همان‌طور که صورتش را به شیشه چسبانده بود، داد زد: «وای، اینجا چقدر پرنده دارد!» سعید از صندلی پشت‌سری سرش را جلو آورد و همراه متین مشغول تماشای پرنده‌ها شد.

بقیه‌ی بچه‌ها هم سرگرم نگاه‌کردن به زیبایی‌های دوروبرشان شده بودند که اتوبوس وارد راهی خاکی شد و ایستاد. آقای معلم لبخندزنان بلند شد. همان‌طور که در اتوبوس را باز می‌کرد، گفت: «رسیدیم بچه‌ها. به طبیعت خوش آمدید!»

بچه‌ها کوله‌پشتی‌هایشان را برداشتند و با سروصدا از اتوبوس پیاده شدند. خیلی زود آقامعلم و آقای ناظم با کمک چند تا از بچه‌ها جایی برای نشستن آماده کردند و همه دور هم صبحانه خوردند.

صبحانه که تمام شد، میلاد قالب خالی پنیر را بلند کرد و پرسید: «آقا، اجازه! زباله‌هایمان را کجا بریزیم؟ اینجا که سطل زباله ندارد؟» آقامعلم از کوله‌پشتی‌اش یک بسته پلاستیک زباله درآورد.

یکی را جدا کرد و به میلاد داد و گفت: «بیا پسرم، همه‌ی زباله‌ها را توی این جمع کن.» مهدی که چشمش به بسته‌ی پلاستیک زباله بود، پرسید: «چرا این همه پلاستیک زباله با خودتان آوردید؟»

علی با هیجان داد زد: «من می‌دانم. می‎خواهیم طبیعت را تمیز کنیم.» سعید دست بلند کرد و گفت: «من هستم.» بقیه‌ی بچه‌ها هم یکی‌یکی دست بلند کردند.

آقامعلم لبخندی زد و گفت: «آفرین بچه‌ها!» بعد هم از مهدی پرسید: «تو چی؟ کمک می‌کنی؟» مهدی نگاهی به اطراف انداخت. کلی زباله در طبیعت رها شده بود.

او هم مانند بقیه دست بلند کرد و گفت: «من هم هستم. مطمئنم درخت‌ها و حیوانات هم از این کار خوش‌حال می‌شوند.»

آقای ناظم که مشغول آماده‌کردن مقدمات ناهار بود، همان‌طور که پیاز پوست می‌کند و اشک می‌ریخت، گفت: «چه عالی! بروید تا ناهار آماده می‌شود، دستی به سر و روی طبیعت بکشید.»

بچه‌ها یکی‌یکی بلند شدند و هر یک پلاستیک زباله‌ای از آقامعلم گرفته و راه افتادند و مشغول کار شدند. آن‌ها با هم شعر می‌خواندند و هر زباله‌ای را که می‌دیدند، داخل پلاستیک زباله می‌انداختند.

یک ساعت بعد هر یک از بچه‌ها با یک پلاستیک پر از زباله برگشتند. درون پلاستیک‌ها، قوطی کنسرو، بطری آب‌معدنی، پاکت چیپس و کلی خرت‌وپرت دیگر بود.

آقامعلم یکی‌یکی پلاستیک‌ها را از بچه‌ها می‌گرفت و کنار هم می‌چید تا موقع برگشتن همه‌ را ببرند و داخل سطل زباله و بازیافت بریزند. کار تروتمیزکردن طبیعت که تمام شد، بچه‌ها دست‌هایشان را حسابی شستند.

بعد هم توپشان را برداشتند تا پیش از ناهار کمی بازی کنند. بچه‌ها می‌دویدند و بازی می‌کردند و از طبیعت تروتمیز دوروبرشان لذت می‌بردند. واقعا که بازی در طبیعت تمیز و قشنگ خیلی می‌چسبد.

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.