وقتی به سن ازدواج رسیدم، میدانستم میخواهم مسیر متفاوتی انتخاب کنم. تصمیم گرفتم با یک جانباز نخاع گردنی ازدواج کنم؛ انتخابی که دشواریهایی داشت، اما روحیه و توانمندی من را پرورش میداد.
با اینکه نام رزمندگان خراسانی در خط مقدم دفاع مقدس بسیار شنیده شده، اما پشت این حضور حماسی، زنانی ایستاده بودند که با کارهای بیصدا، اما اثرگذار، روح جنگ را زنده نگه داشتند؛ زنانی که نقششان کمتر گفته شده، اما بیشتر دیده میشود.
معصومه رضاپور، ماما و پرستاری که ۶ ماه و ۶ روز زیر باران خمپاره در دزفول ماند، مجروحان را از مرگ پس گرفت، نوزاد به دنیا آورد و هرگز از خدمترسانی دست نکشید؛ نه آن زمان و نه امروز که در دهه هفتم زندگیاش، همچنان جهادی به روستاهای محروم میرود.
همسر شهید مهدی حجتپناه گفت: همسرم خیلی منتظر بود تا دوباره بچهدار شویم و یک عضو جدید به خانواده کوچکمان اضافه شود؛ اما قسمت نبود که خودش در این موقعیت حضور داشته باشد.
خواهر شهید حسین محرابی، با راهاندازی کانون «بیتالرقیه(س)» جمعی از خواهران شهدا را گرد هم آورده تا روایتگر راه شهدا و مجری کارهای جهادی در دل شهر باشند.
دستش را داخل جیب روپوش مدرسهاش میبرد. انگشتانش به مهرههای ظریفی میخورد که با نخی نازک به یکدیگر متصل شدهاند. یادگاری محدثه را بیرون میآورد؛ دستبند کوچک صورتیرنگی که شکوفهای سفید میانش میدرخشد.
مردم ساحلنشین، کوههای صبر و استقامتاند. همنشینی با دریا معیارهایی در جانشان مینشاند که ستاره شدن تنها آغاز راه است. نمونهاش مادری با نه شهید در دل خلیجفارس؛ جزیره هرمز.