سرخط خبرها
روایت مادر شهید محسن امیرکانیان | دانشجویی که در دانشگاه جبهه فارغ‌التحصیل شد

روایت مادر شهید محسن امیرکانیان | دانشجویی که در دانشگاه جبهه فارغ‌التحصیل شد

مهرین‌دخت محمدزاده، مادر شهید محسن امیرکانیان، نخستین ساکن محله زیباشهر است؛ زنی ۸۰ ساله که هنوز با آرامش و لبخندی مهربان از پسری می‌گوید که نوجوانی‌اش را در جبهه گذاشت، با دست مصنوعی دوباره به میدان برگشت و دو ماه مانده به پایان دانشگاه، درسش را با شهادت تمام کرد.
۱۶ آذر ۱۴۰۴ - ۱۷:۲۸
تعبیر یک رؤیا | روایت مادری که پسر مرزبانش شهادت را از کودکی صدا می‌زد

تعبیر یک رؤیا | روایت مادری که پسر مرزبانش شهادت را از کودکی صدا می‌زد

«امیرحسین شیخ‌هادی» جوانی با آرزوی شهادت بود که درحالی‌که می‌توانست در نقطه‌ای امن خدمتش را ادا کند، داوطلبانه دورترین مرز سیستان‌وبلوچستان را انتخاب کرد. یک سال پس از شهادتش، روایت مادر از رؤیاها، نشانه‌ها و دلتنگی‌هایش تصویر تازه‌ای از راه و مرام این مرزبان جوان آشکار می‌کند.
هفت سال انتظار | روایتی از عشق، اسارت و استقامت

هفت سال انتظار | روایتی از عشق، اسارت و استقامت

هفت روز وعده‌ای بود که هفت سال طول کشید؛ هفت سالی که دکتر سیدعلی‌اکبر حسینی‌پویا در اسارت نیرو‌های بعثی گذراند و همسرش، مریم شهپر، با صبر و وفاداری مثال‌زدنی چشم‌به‌راه او ماند.
دلتنگم پسرم | روایت مادری که جوانش را راهی میدان دفاع از حریم اهل‌بیت کرد

دلتنگم پسرم | روایت مادری که جوانش را راهی میدان دفاع از حریم اهل‌بیت کرد

مادر شهید مدافع حرم سید احمد جعفری این روز‌ها خانه کوچکش را با قاب‌های پسرش پر کرده؛ پسری که به‌گفته خودش «دردانه مادر» بود و جوانی‌اش را برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) گذاشت و رفت؛ برای همیشه.
قصه یک عکس | روایت پرستاری که امنیت امروز دختران را با زخم‌های دیروز خرید

قصه یک عکس | روایت پرستاری که امنیت امروز دختران را با زخم‌های دیروز خرید

پرستاری که روزهای آتش و خون را در دزفول تجربه کرده، پس از سال‌ها از شبی می‌گوید که ده‌ها مجروح در راهروها ناله می‌کردند و عکسی ثبت شد که بعدها نماد فداکاری زنان امدادگر شد؛ زنانی که امنیت امروز را با شب‌های بی‌خوابی و رنج خریدند.
وعده بنی‌صدر و نوعروس سوسنگرد

وعده بنی‌صدر و نوعروس سوسنگرد

سوسنگرد بوی دود می‌داد و باروت. سرتاپای عروس و داماد جوان پر از خون بود! گرمای نفس‌های حبیب که داشت کم‌کم سرد می‌شد، خدیجه خودش را برای اسارت آماده کرد...