سید جلال از همان دوران کودکی آرزو داشت شهید شود و از مادرش میخواست برای شهادتش دعا کند. بعد از اینکه طلبه شد تصمیم گرفت برای دفاع از هموطنانش به جبهه برود، مادرش میگوید: وقتی بعد از یک سال از جبهه بازگشت تا چند روزی را در کنار خانواده باشد، به این علت که شهید نشده بود ناراحت بود، همیشه از مادرش میخواست اگر به درجه شهادت نائل شد مادرش برایش گریه نکند تا کسی نداند او مادر شهید است، همین طور هم شد و تا مدتها هیچ کس نمیدانست بانو صدیقه ضیاء الحق مادر شهید است، اما حالا همه کسانی که از سراسر کشور شهید سید جلال رضایی موسوی را میشناسند و میدانند او حاجت رواست، برای طلب حاجت هایشان نذر میکنند به مزارش می روند.
حسین از دوران کودکی عضو فعال مسجد محله بود و با تعدادی از بچههای مسجد گروه سرود تشکیل میداد . مادرش میگوید: او راهش را انتخاب کرده بود، برای همین تازه جبهه رفته بود و ۳۳ روز بعد که خبر شهادتش را آوردند، دلم آرام بود. وقتی پیکرش برای تشییع به معراج مشهد آمده بود، مادر بالای سر فرزند شهیدش رفت و با او صحبت کرد. به باور مادر، حالا که مدتی است شهید حسین محمدزاده قیصری و پدرش حضور ندارند هر گره زندگی با دعای آنها رفع میشود.
جواد احترام به والدین برایش خیلی مهم بود و اگر میدید که مادرش از بیرون به منزل آمده، کفش هایش را برایش جفت میکرد. عشق به جبهه رفتن و دفاع از وطن باعث شده بود قبل از اینکه دیپلم بگیرد عزم رفتن کند، اما پدرش میگفت، باید دیپلم بگیری و بعد به جبهه بروی، او هم احترام به والدین برایش مهم و حرف آنها برایش حجت بود، دیپلم را گرفت و عازم جبهه شد. شهید جامی خراسانی بیشتر اوقات تلفنی حال والدینش را جویا میشد و اگر اتفاقی میافتاد که احتمال میداد آنها نگران شوند، زودتر از موعد از طریق تماس تلفنی، والدینش را آرام میکرد، او وقتی همسرش ۸ ماهه باردار بود به مقام بالای شهادت رسید.
طاهره خزعلی یکی از مهترین ویژگیهای فرزندش را توجه او به صله رحم میداند، علی شیدپیله ور آن طور که مادرش تعریف میکند، با اینکه تصمیم داشت به جبهه برود، اما سنش کم بود و موقع ثبت نام، اسمش را ننوشتند. همین موضوع باعث شد که شناسنامه اش را دستکاری کند تا بتواند به جبهه برود، بار اول که به دیدار خانواده اش آمد، ترکش خورده بود، اما از پدرش خواست به مادرش حرفی نزند تا او نگران نشود. بعد از شهادت موقع برگزاری مراسم تشییع، مادرش لباس خونین فرزندش را یادگاری پیش خود نگه داشت تا به امام زمان (عج) تحویل دهد. / یادش جاودان
پروین خانم اینقدر به داراب پسرش وابسته است که حتی وقتی بعد چهاردهه یادش میکند بغض اش همه جا را پر میکند. پسری که جز ادب و متانت و احترام چیز دیگری در حافظه مادر و خانواده از خودش نگذاشته است. پروین خانم طلوعهای زیادی را در هوای غروب گذارنده، اما دلش خوش است که شهیدش را برای انقلاب و اسلام و مردم داده/یادش پررهرو
مادر شهید است دیگر، دلش میگیرد، در دلش غوغاست، آخر چه چیز میتواند برایش جای فرزندش را پر کند؟ او هنوز هم میگرید، هنوز بغض عصرانه اش تمام نشده است .بهزاد برای پدر و مادرش احترام خاصی قائل بود، وقتی تصمیم گرفت به جبهه برود از والدینش اجازه گرفت، مادرش میگفت: بار اول به کردستان رفت و پس از چند ماه مرخصی گرفت و به دیدارمان آمد، اما او قلبش برای دفاع از وطن میتپید، برای همین هنوز یک هفته از آمدنش نگدشته بود، به جبهه بازگشت و این بار به شلمچه رفت. پایش ترکش خورد و دوباره نزد خانواده اش برگشت. مادر تنها عکسی که از پسرش دارد در لباس یک بیسمچی غواص است، شهید بهزاد احدیان ۳ سال مفقودالاثر بود و مادرش در این مدت خوابش را میدید، اما از وقتی پلاکش پیدا شد دیگر به خواب مادر نیامد. / یادش مانا
احمد نجفی بچه نجیب و خانواده دوستی که مادرش هنوز هم وقتی حرف میزند بغض اش را قورت میدهد وقتی به سن نوجوانی رسید تصمیم گرفت مدرسه را رها کند وبرای کمک به پدر پیرش در شغلی مشغول شود، او از کودکی به خطاطی علاقمند بود و این هنر را تا قبل از اینکه به سربازی برود ادامه داد. ۷ ماه پس از دوره سربازی اش به دیدار خانواده اش آمد، قبل از شهادتش نیز برای خواهران و برادرانش مانتو و لباس مشکی فرستاد انگاری میدانست شهادتش نزدیک است و مادر خواب خداحافظی اش را دید / یادش سبز
اگر بپرسند لقب بزرگترین قلب دنیا به چه کسی میرسد بدون تردید نام مادر شهید را خواهم آورد. هر کسی فرزندی داشته باشد میداند که جگرگوشه اش را با دنیا عوض نخواهد کرد، اما او فرزندش را در راه خدا داد تا آرمانها حفظ شود، تا ارزشها حفظ شود. چنین کسی که از بزرگترین دارایی اش برای حفظ ارزشها میگذرد، اگر قلبی بزرگ ندارد پس چه چیز در درون اوست که اینگونه او را خدایی کرده. محمد سهرابی از طریق ارتش به سربازی رفت، چون سن و سالش کم بود نتوانست از طریق سپاه به سربازی برود، ۱۸ ماه سرباز بود، حتی وقتی به جبهه رفت هر ۴۰ روز یک بار به دیدن خانواده اش میآمد و دوباره به جبهه برمی گشت، اما روزی رفت و دیگر برنگشت / یادش سبز
محمد ابراهیم سرابندی در کودکی بسیار آرام بود، شیطنت نداشت، ورزشکار بود و کاراته کار میکرد، بعد از رفتن به جبهه، هر زمان اعلام میشد پیکر تعدادی شهید به ایران آمده، مادرش به محل شهدا سر میزد، اما هنوز خبری از شهادت پسرش به او نرسیده است. / یادش گرامی