باسترمه پلو، غذای محلی و پرخاصیت مردم ترکمن ریاست شطرنج به نخستین استاد بزرگ شطرنج بانوان ایران رسید لزوم تقویت هسته‌های اصلی جامعه زنان در جبهه انقلاب ۶۷ درصد نیرو‌های اورژانس اجتماعی زن هستند تیم والیبال دختران مقاومت آرتین مشهد قهرمان لیگ دسته ۲ کشور شد روایت زنانه از مقاومت لبنان در مجموعه مستند «محرم دل» خواص شگفت‌انگیز لیموترش در کاهش علائم قبل از قاعدگی محبت به فرزندان حضرت فاطمه (س)، اولویت حضرت ام‌البنین (س) پرسشگری کودکان، چالش مهم والدین روایت زندگی و استقامت زنی از حلبچه در رمان «هناسه» دیدگاه امام خمینی (ره) نسبت به نقش بانوان در پیروزی انقلاب اسلامی روایت زنان غیرمسلمان از تجربه داشتن حجاب در روز جهانی حجاب دختران خراسانی مچ‌انداز در اردوی تیم ملی بررسی عوامل اثرگذار در جذب زنان به فعالیت‏‌های مبارزاتی در کتاب «تاریخ شفاهی مبارزات سیاسی زنان مسلمان» اعزام بانوی اسکی‌باز مشهدی به بازی‌های آسیایی چین نقره و برنز دختران دونده خراسان رضوی در رکوردگیری کشوری سیدبندی جام ملت‌های فوتسال زنان آسیا مشخص شد| تیم ملی ایران در سید یک مریلا زارعی، بانویی برای نقش‌آفرینی در متفاوت‌ترین نقش‌ها بررسی ابعاد مختلف زوجیت در تبیین منشور زن از دیدگاه اسلام برگزاری دوره‌های مهارتی «بانوی مجاهد» در سراسر کشور
سرخط خبرها
حرم نوشت‌های یک خادمه | خدمتی با جان و دل

حرم نوشت‌های یک خادمه | خدمتی با جان و دل

  • کد خبر: ۲۰۵۵۲۴
  • ۲۰ دی ۱۴۰۲ - ۱۹:۵۳
خانم! خوش بحالتان که اینجایید! سر چرخاندم سمتش و از او تشکر کردم. یک جمله تکراری را شنیدم که اصلا برایم عادی نبود. هر بار زائری با حسرت این جمله را می‌گفت دلم می‌لرزید و آسمان چشمانم بارانی می‌شد.

به گزارش شهرآرانیوز، چایخانه که باشیم فرصت سر خاراندن هم نداریم مخصوصا اگر چایخانه کوثر باشد. یا باید حواسم به نظم صف‌ها باشد که هم شلوغ نشود و هم حق زائر‌ها رعایت شود تا بخاطر چند دقیقه در صف ایستادن دلخوری پیش نیاید.

هرچند بخاطر اینکه صفای دل‌ها ناخوداگاه اینجا بیشتر می‌شود ندیده‌ام بخاطر جا زدن چند نفر در صف کسی ناراحت شود. یکی از ما اول صف می‌ایستد و یکی از هم خدمتی‌ها هم انتهای صف. این بار من آخر صف بودم و باید زائر‌ها را هدایت می‌کردم به فضای بازی که کنار چایخانه کوثر قرار دارد.

خانمی حدودا ۳۵ و ۳۶ ساله استکان چای را دستش گرفته بود و به من نگاه می‌کرد. یکی دو باری نگاهمان به هم گره خورد، ولی من بخاطر شلوغی چایخانه چندان توجهی به آن نکردم.

خانم! خوش بحالتان که اینجایید! سر چرخاندم سمتش و از او تشکر کردم. یک جمله تکراری را شنیدم که اصلا برایم عادی نبود. هر بار زائری با حسرت این جمله را می‌گفت دلم می‌لرزید و آسمان چشمانم بارانی می‌شد. انگار هنوز حرف برای گفتن داشت. حرفش را کمی مزه مزه کرد. ببخشید... یک سوال می‌توانم از شما بپرسم. بله حتما.

«خادم‌هایی که اینجا کار می‌کنند حقوق می‌گیرند؟» بدون هیچ مکثی گفتم نه! ما همه اینجا به صورت افتخاری خدمت می‌کنیم. اگر شنیدید عده‌ای اینجا حقوق دارند آن‌ها نیروی آستان قدس رضوی هستند که اینجا کار می‌کنند، مثل خیلی آدم‌های دیگر که در یک اداره یا ارگانی کار می‌کنند و دستمزد دریافت می‌کنند.

توضیحاتم برایش به قدری واضح بود که اقناع را از چشمانش خواندم. او هم از پاسخ مبسوطی که به او دادم تشکر کرد و التماس دعایی گفت و خداحافظی کرد. هنوز قدمی بر نداشته بود که در ادامه گفتم: «البته ما که اینجا هستیم به این خدمت افتخار می‌کنیم و با جان و دل وقت می‌گذاریم. این چند ساعت خدمت در طول هفته کمترین کاری است که می‌توانم انجام بدهم.»

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.