روایت زنی از خاطرات جنگ و غربت در رمان «اربعین طوبی» لزوم مصرف ۸ تا ۱۲ لیوان آب در روز توسط مادران در دوران شیردهی قرار گرفتن فوتبال زنان ایران مقابل غول‌های آسیا در بیست و یکمین دوره جام ملت‌ها ازدواج در ماه‌های محرم و صفر چه حکمی دارد؟ تقویت حوزه زنان و خانواده، یکی از سرمایه‌های نرم کشور برای حفظ آرمان‌های انقلاب و انسجام ملی درباره مسیر حرفه ای طی شده توسط بانوی تیرانداز پارالمپیکی مشهدی| هرکسی را برای کاری ساخته‌اند دومین برد در مقدماتی جام ملت‌های آسیا کسب شد| تیم ملی فوتبال دختران زیر ۲۰ سال ایران، روی خط پیروزی نگاهی به عوامل اثرگذار در ایجاد صمیمیت میان خواهر و برادر در خانواده توسعه مشاغل خانگی با ایجاد زیرساخت‌های حمایتی و آموزشی در کشور ضرورت تقویت عرصه تبلیغ دینی ویژه بانوان در پیاده روی اربعین زایمان طبیعی بی‌درد، دستاورد مهم پزشکی روایت حضور زنانه در مسیر پیاده‌روی اربعین در «خواهرانه» سقوط تیم ملی فوتبال بانوان ایران در رنکینگ جهانی افزایش آمادگی روانی زوجین برای والدگری با انجام مشاوره‌های روان‌شناسی ضرورت حمایت هم‌زمان از مادران دارای اختلال مصرف مواد و فرزندان آنها نوزادان عجول | روایتی از تولد در شرایط غیرمنتظره و آمادگی تیم‌های امدادی طرحی برای شروع زندگی مشترک در سرزمین وحی معرفی چند راهکار به والدین برای پرورش خلاقیت از  تولد تا  نوجوانی فرزندان
سرخط خبرها
حرم نوشت‌های یک خادمه | خدمتی با جان و دل

حرم نوشت‌های یک خادمه | خدمتی با جان و دل

  • کد خبر: ۲۰۵۵۲۴
  • ۲۰ دی ۱۴۰۲ - ۱۹:۵۳
خانم! خوش بحالتان که اینجایید! سر چرخاندم سمتش و از او تشکر کردم. یک جمله تکراری را شنیدم که اصلا برایم عادی نبود. هر بار زائری با حسرت این جمله را می‌گفت دلم می‌لرزید و آسمان چشمانم بارانی می‌شد.
مریم دهقان
خبرنگار مریم دهقان

به گزارش شهرآرانیوز، چایخانه که باشیم فرصت سر خاراندن هم نداریم مخصوصا اگر چایخانه کوثر باشد. یا باید حواسم به نظم صف‌ها باشد که هم شلوغ نشود و هم حق زائر‌ها رعایت شود تا بخاطر چند دقیقه در صف ایستادن دلخوری پیش نیاید.

هرچند بخاطر اینکه صفای دل‌ها ناخوداگاه اینجا بیشتر می‌شود ندیده‌ام بخاطر جا زدن چند نفر در صف کسی ناراحت شود. یکی از ما اول صف می‌ایستد و یکی از هم خدمتی‌ها هم انتهای صف. این بار من آخر صف بودم و باید زائر‌ها را هدایت می‌کردم به فضای بازی که کنار چایخانه کوثر قرار دارد.

خانمی حدودا ۳۵ و ۳۶ ساله استکان چای را دستش گرفته بود و به من نگاه می‌کرد. یکی دو باری نگاهمان به هم گره خورد، ولی من بخاطر شلوغی چایخانه چندان توجهی به آن نکردم.

خانم! خوش بحالتان که اینجایید! سر چرخاندم سمتش و از او تشکر کردم. یک جمله تکراری را شنیدم که اصلا برایم عادی نبود. هر بار زائری با حسرت این جمله را می‌گفت دلم می‌لرزید و آسمان چشمانم بارانی می‌شد. انگار هنوز حرف برای گفتن داشت. حرفش را کمی مزه مزه کرد. ببخشید... یک سوال می‌توانم از شما بپرسم. بله حتما.

«خادم‌هایی که اینجا کار می‌کنند حقوق می‌گیرند؟» بدون هیچ مکثی گفتم نه! ما همه اینجا به صورت افتخاری خدمت می‌کنیم. اگر شنیدید عده‌ای اینجا حقوق دارند آن‌ها نیروی آستان قدس رضوی هستند که اینجا کار می‌کنند، مثل خیلی آدم‌های دیگر که در یک اداره یا ارگانی کار می‌کنند و دستمزد دریافت می‌کنند.

توضیحاتم برایش به قدری واضح بود که اقناع را از چشمانش خواندم. او هم از پاسخ مبسوطی که به او دادم تشکر کرد و التماس دعایی گفت و خداحافظی کرد. هنوز قدمی بر نداشته بود که در ادامه گفتم: «البته ما که اینجا هستیم به این خدمت افتخار می‌کنیم و با جان و دل وقت می‌گذاریم. این چند ساعت خدمت در طول هفته کمترین کاری است که می‌توانم انجام بدهم.»

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.