به گزارش شهرآرانیوز؛ «گاهی مردم به هر دلیلی از کمککردن خسته میشوند. پس اگر عاشق هستید، وارد این راه شوید. باید دل بخشنده داشته باشید و فقط به امید کمک دیگران نباشید. باید دستتان توی جیب خودتان هم برود. باید از خودتان بگذرید.» فرنگیس عنبری یزدی متولد سال ۱۳۲۸ در مشهد است و به گفته خودش از جوانی در مسیری پر از نور و روشنایی قرار میگیرد، مسیری که ۴۲ سال و تا امروز ادامه داشته است، مسیری که با کمک و سامان دادن به آوارگان جنگی در زمان جنگ تحمیلی علیه ایران به اوج خود میرسد و در ادامه، حمایت از بیماران نیازمند، پرداخت وامهای قرضالحسنه، حمایت از زنان سرپرست خانواده و ... را به صورت منظم پیش میگیرد. این مسیر در سال ۱۳۹۶ جایزه جهانی گوهرشاد را که رویدادی برای ترویج فرهنگ نیکوکاری زنانه است نصیبش میکند.
۲ متن کوچک برای گفتگو با ما آماده کرده است. یکی پند مهم او بعد از سالها فعالیت در خیریه به همه افرادی که میخواهند پا در مسیر نیکوکاری بگذارند و دیگری تکرار پیام برادری به خواهری پیش از شروع یک جنگ تاریخساز است، پیامی که او هم سرلوحه فعالیتشان قرار داده است: امام حسین (ع) پیش از واقعه کربلا از خواهرش میخواهد در صورت وقوع جنگ و شهادت، صبوری کند، شیون و زاری نکند و با حضور در مجامع مختلف، از اهداف ایشان بگوید، از عزت، مساوات، عدالتطلبی و سرافرازی.
وقتی خانم عنبری شروع به صحبت میکند، دیگر جای هیچ سؤالی باقی نمیماند. جواب سؤالها و فعالیتهای خیریه عصمیته که بیش از ۴۰ سال با تلاشهای او، در مشهد، استوار و فعال باقی مانده است، در خاطرات کوچکی است که او تعریف میکند. از دخترک سیزدهسالهای میگوید که در بحبوحه جنگ تحمیلی، او را برای عمل قلب به تهران میفرستد. برایش تقلا میکند، اما از این و آن میشنود: الان چه وقت پیگیری درمان دختری است که احتمال زندهماندنش ضعیف است؟ وقتی مجروحان ما در جبهه میجنگند درمان آنها باید در اولویت باشد.
«به من گفته بودند اگر این دختر در تهران عمل نشود، بیش از ۴۰ روز زنده نمیماند، اما بیمارستانهای تهران هم به دلیل حضور مجروحان جنگی تا ۳ سال نوبت عمل نمیدادند. در هر صورت، توانستم این بچه را بفرستم. ۲ ماه بستری شد و این فقط اعجاز خداوند بود که کمکمان کرد، چون دکتر گفته بود قبل از دیگران، همان مریض مشهد را عمل میکند. گفته بود او را امام رضا (ع) فرستاده است.»
اما داستان تولد خیریه عصمتیه به جوانی خانم عنبری و قبل از انقلاب اسلامی برمیگردد، بیستوششسالگی. زمانی که برای کمک مالی به دانشپژوهان اولین مکتب قرآنی مشهد پیشقدم شده است. خودش میگوید: خوشحالم خداوند از جوانی مسیری پر از نور و روشنی سر راهم قرار داد. من خیلی اتفاقی به سمت مکتب عصمتیه کشیده شدم. آنجا اولین مکتب قرآنی در مشهد بود که حاجخانم شهربانو صفری در سال ۱۳۴۰ پایهگذاری کرد و خانمها برای آموزش قرآن و احکام حضور مییافتند. من هم سال ۱۳۵۴ وارد مکتب شدم، آن هم برای کمک به دانشجویان شهرستانی که قرار بود ۳ ماه به صورت شبانهروزی در آن محل آموزش ببینند و برای روشنگری مردم به روستاها بروند. برایشان مواد غذایی تهیه میکردم و چند طاقه پارچه گرفته بودم و ملافه میدوختم.
اما رفتن به مکتب همان و دل سپردن به این فضا همان. با اینکه آنجا درس نمیخواند، از حاجخانم صفری میخواهد زیرزمین مکتب را برای راهاندازی خیریهای در اختیار او قرار بدهد. خیابان خسروی نو، حریم حرم و حالا خیریهای همنام با مکتب قرآنی عصمتیه. او میگوید: هدفم در جوانی و بعد از گرفتن دیپلم، ادامه تحصیل بود. در رشته زبان در دانشگاه تهران هم قبول شدم. ازدواج کردم و با اینکه همسرم قبول کرد به تهران بیاید، حضور در خیریه و ارتباطگیری با مددجویان باعث شد تا امروز همین راه را ادامه بدهم و ادامه تحصیل را رها کنم.
اقدامات و فعالیتهای خیریه عصمتیه بیشمار و مداوم است، اما کمکهای معیشتی و صندوق قرضالحسنه از برنامههای همیشگی بوده است. همکاری با بیمارستانها در حمایت از خانوادههای بیماران نیازمند، تأمین دارو، کمک به درمان خانوادههای نیازمند، کارآفرینی برای زنان بیسرپرست، تهیه جهیزیه، پرداخت هزینه تحصیل، کمک به اجارهخانه سالمندان بیسرپرست، خرید دستگاه برای بیمارستانها و ... از دیگر فعالیتهاست، اما در دوران کرونا، فعالیتهای خیریه روال دیگری به خود گرفته است. خانم عنبری دراینباره میگوید: هماکنون خیریه تعطیل است و فقط کارهای حسابداری مددجویانمان را انجام میدهیم تا خدشهای در زندگی آنها به وجود نیاید. در هرصورت، تاکنون توانستهایم با کمک خیران، ۵ سبد کالا در ۵ ماه متوالی برای مددجویانمان ارسال کنیم. حدود ۴۰ میلیون تومان به بخش کرونا در بیمارستان امامرضا کمک کردهایم و همیاریها همچنان ادامه دارد.
مکان فعلی خیریه خانهای بزرگ و قدیمی در خیابان کفایی است، خانهای پر از آینههای بزرگ و کوچک و معماری دلنشین که مملو از نور خورشید است و این روزها با شروع ماه محرم، سیاهپوش شده است. این فضا خانه مادری خانم عنبری یزدی است که خواهران و برادرانش با نیت خیر، آن را در اختیار خیریه قرار دادهاند.
انواع کارگاههای آموزشی مهارتی و فرهنگی در آن برگزار میشود و مشکلی برای فضای کاری ندارند، اما محیط کاری خیریه در سالهای گذشته همان زیرزمین مکتب عصمتیه در خیابان خسروی نو بوده است، زیرزمینی کوچک که نه پنجرهای داشته، نه نوری، اما یادآوری آن پر از خاطره خوش برای خانم عنبری و تمام همیاران قدیمی خیریه است، روزها و سالهایی که این بانوی بیست و شش ساله در آن زیرزمین حضور دارد. از یک خانواده متمول مشهدی است. پدرش، مرحوم عباس عنبری یزدی، بنیانگذار کارخانههای آرد در مشهد است، اما دختر روزهایش را آنجا میگذراند. او از پدرش مردمداری آموخته است و روی خوش، و همین آموزهها را در خیریه به کار میبندد.
تمام ۸ سال جنگ را در آن زیرزمین کارگاه خیاطی به راه میاندازد و برای رزمندهها لباس میدوزند و برای مجروحان جنگی و آوارگانی که به مشهد آمدهاند کمک جمعآوری میکنند و آنها را سر و سامان میدهند. او درباره آن روزها میگوید: مجروحان و جانبازان زیادی را از مناطق جنگی به بیمارستانهای قائم (عج) و امامرضا (ع) مشهد میآوردند و این بیمارستانها مرتب به ملحفه و لباس بیمارستانی نیاز داشتند. ما هم چند دست چرخ خیاطی تهیه کردیم. وانتوانت پارچه میخریدیم و بچهها ملحفه و لباس میدوختند. بعد آنها را بستهبندی و ارسال میکردیم.
از ۸ صبح میرفتیم تا عصر. صبحها کارمان دوختودوز بود و بعدازظهرها به وضعیت آوارگان جنگی که در مشهد اسکان یافته بودند رسیدگی میکردیم. مواد غذایی میبردیم و لباس و پوشک. استانداری فعالیتهای ما را دیده و پسندیده بود و یک استیشن آبیرنگ را ۲ ماه در اختیارم گذاشت. سوارش میشدم و ماشین را تا سقف پر از بار میکردیم و با دو سه نفر، ارزاق را بین جنگزدهها توزیع میکردیم.
خانم عنبری یزدی روزهای گذشته را بهآسانی در یاد دارد. در همان بحبوبه جنگ، روزی بانوی نیکوکار و متمولی را به همکاری دعوت میکنند. او تعریف میکند: این خانم بیش از دو سه روز در کنار ما نماند. وقتی میرفت، توی گوشم گفت: من جای شما باشم توی این زیرزمین نمیمانم. تو دیوانهای. پرسیدم: چرا؟ گفت: گل هم به آفتاب و هوا نیاز دارد. چه برسد به آدم؟! اینجا نه پنجرهای دارد، نه آفتاب و هوا.
اما برای او چه فرقی دارد؟ او که سالها قبل برای ادامه تحصیل به تهران نرفته است و باور قلبی دارد که باید در مسیر نیکوکاری حرکت کند. مگر میتواند بهراحتی پاهای برهنه، آبلهبسته و پر از خون آوارگان جنگی را فراموش کند؟ همهچیز را بگذارد و برود؟ آن مادر و دختر تازه از زایمان رسته و یک نوزاد پیچیده در چادر مشکی. این بانوی نیکوکار درباره این آوارگان تعریف میکند: آنها یک مادر و دختر پابهماه بودند که از نبردهای خونین کردستان به سوی مشهد پناه آورده بودند. در راه، دختر درد زایمان میگیرد و در یک سنگر، وضع حمل میکند. مادربزرگ با تیزی سنگ، ناف نوهاش را میبرد و با تکهای از چادرش، ناف را میبندد. بعد هم نوزاد را لابهلای چادر مشکیاش میپیچد و باز میدوند. اتوبوسها آوارههای جنگی را به شهرهــــای مختــــلف ایران میرسانند و آنها از مشهد سر درمیآورند.
نجاتدهنده بعدی بانو عنبری یزدی است. خبردارش میکنند. استیشن آبی را برمیدارد و این خانواده آواره و دردکشیده را سر و سامان میدهد. او میگوید از این خانوادهها کم نبودهاند، همانها که بعدها شهرکنشینهای محله رجایی و بهشتی میشوند و تا مدتها از حمایتهای خیریه بهرهمند.
اینطور کمکها امسال هم با فراگیری کرونا دوباره از سر گرفته شده است. انگار آن روزهای جهادی تکرار میشود. دوباره حمایت از خانوادههای نیازمندی که بیمار کرونایی داشتهاند. خشنود است که در ماههای گذشته، بستههای معیشتی به خانوادههای نیازمند نهتنها کم نشده، که هر ماه تکرار شده است.
خانم عنبری یزدی اینها را میگوید: بزرگترین لذت این دنیا از نظر من این است که لبخندی را روی لب نیازمندی بنشانیم. ماشین و خانه و ثروت همه خوب است، ولی به شرط اینکه دل بخشنده هم در کنارش باشد.
نصیحت او به همه کسانی که میخواهند خیریه راه بیندازند همین حرفهاست، اینکه باید دل بخشنده داشته باشی و دستت توی جیب خودت هم برود، چون گاهی مردم از کمککردن خسته میشوند. او ادامه میدهد: هنگامی که از درون زلال باشی و به خداوند اعتماد کنی، آنچنان نیازهایت را برآورده میکند که خودت هم تعجب میکنی. این یعنی پاکنیتی، برای همه خیر خواستن، دانستن اینکه سعادت دیگران از خوشی تو کم نمیکند و به لذتت میافزاید. بارها گفتهام اگر پولی از خیریه کم میشود، بهسرعت دوباره جبران میشود.
تمام این فعالیتهای خیرخواهانه در سال ۱۳۹۶ جایزه جهانی گوهرشاد را در دومین دوره آن نصیبش میکند، جایزهای که آن هم صرف خرج مددجوها میشود. این رویداد به دنبال جریانسازی فرهنگی با معرفی الگوهای نیکوکاری زنانه است تا نام بانو گوهرشاد و نیکوکاریهایش زنده بماند. هر سال در دهه کرامت، ۸ بانوی نیکوکار در داخل و خارج کشور برای دریافت این جایزه انتخاب میشوند. محورهای جایزه تلاش در عرصههای فرهنگی، هنری و رسانهای، وقف و امور خیریه، امور عمرانی، مدیریت و کارآفرینی و امور پزشکی است که بانو عنبری یزدی در زمینه وقف و امور خیریه سزاوار این جایزه میشود.
اما ماجرایی او را به این باور قلبی میرساند که واسطهای برای انجام نیکوکاری است و در واقع، خداوند پشتش است. خودش میگوید از زمانی که به این باور قلبی رسیده است، ترسی از انجام کارهای خیر ندارد، چون میداند خدا حواسش هست و او فقط یک واسطه است: باید به خدا اعتماد کنیم. او چرخاننده اصلی این خیریه است و یکییکی گره از مشکلات برمیدارد.
اما آن اتفاق درباره یکی از مددجوهاست که به کلیه نیاز دارد، اتفاقی که آن را برای خیلیها تعریف کرده است و خیلیها وقتی میشنوند پشتشان میلرزد. خودش هم صدایش میلرزد.
«سال ۱۳۶۴ مددجویی داشتیم که دختری یتیم بود و مادرش در خانههای مردم کار میکرد. ما هم به آنها کمک میکردیم. این دختر بزرگ شد و ازدواج کرد، اما در دوران عقد، جفت کلیههایش را از دست داد. نامش زهرا بود. دیالیز میشد و در نوبت پیوند کلیه قرار گرفت. مدتها در گیر و دار پیوند بود که بالأخره فردی حاضر شد کلیهاش را در ازای پول به زهرا بدهد.
بخشی از هزینهها را انجمن حمایت از بیماران کلیوی پرداخت. بخشی را هم ما کمک کردیم، اما درست روزی که قرار بود این پیوند انجام بگیرد، آن پسر پشیمان شد و گفت: من با این پول نه کلیه دارم، نه زندگیام روبهراه میشود. یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان دیگر هم میخواهم. خب، این مبلغ در آن سال واقعا زیاد بود و جورکردنش سخت. مادر زهرا گریهکنان پیش من آمد. من هم گفتم به این پسر بگوید پیش من بیاید تا با او صحبت کنم. به خاطر شرایط این جوان خیلی ناراحت شدم که به دلیل مشکلات مالی مجبور به این کار شده است، اما او تصمیمش را گرفته بود.
من به او گفتم: پسرم، تو به این خانواده قول دادهای. در نهایت راضیاش کردم تا فردا صبح قبل از عمل، پول را به دستش برسانم. او هم به من اعتماد کرد در حالی که من فقط ۲۰۰ هزار تومان در حسابم داشتم و باید تا فردا صبح این پول را تهیه میکردم. دست و دلم میلرزید. ظهر در خانه از همسرم کمک خواستم، اما به من گفت بیش از ۵۰۰ هزار تومان نمیتواند جور کند. در فکر فراهم کردن بقیه پول بودم که یکی از دوستان قدیمیام به من زنگ زد.
گفت پسرش، ابراهیم، از آمریکا با او تماس گرفته و گفته است: خانم عنبری هنوز در خیریه کار میکند؟ میخواهم مقداری پول به آنجا کمک کنم. دخترش بهشدت بیمار بود و پزشکان جوابش کرده بودند و پدر درمانده میخواست با این کمک، شفای دخترش را از خدا بگیرد. این شد که تمام مبلغ را پذیرفت و ساعت ۸ صبح روز بعد، در پاکتی برای من فرستاد. زهرا عمل شد. آن پسر هم به پولی که میخواست رسید و دختر ابراهیم در آمریکا شفا گرفت.»